هر روز یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
«وَالَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ»
و آنها که امانتها و عهد خود را رعایت میکنند؛
تفسیر:
در آیه مورد بحث، به پنجمین و ششمین صفت برجسته مؤمنان اشاره کرده، مى گوید: آنها کسانى هستند که امانتها و عهد خود را مراعات مى کنند (وَ الَّذِینَ هُمْ لاِ َماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ).
حفظ و اداى امانت ـ به معنى وسیع کلمه ـ و همچنین پایبند بودن به عهد و پیمان در برابر خالق و خلق از صفات بارز مؤمنان است.
در مفهوم وسیع امانت، امانت هاى خدا، پیامبران الهى و همچنین امانتهاى مردم جمع است، نعمتهاى مختلف خدا هر یک امانتى از امانات او هستند. آئین حق، کتب آسمانى، دستورالعمل هاى پیشوایان راه حق و همچنین اموال و فرزندان و پست ها و مقام ها، همه امانتهاى اویند که مؤمنان در حفظ و اداى حق آنها مى کوشند تا در حیاتند از آن پاسدارى مى کنند، و به هنگام ترک دنیا آنها را به نسلهاى آینده خود مى سپارند، و چنین نسلى را براى پاسدارى آن تربیت مى کنند.
🌺🌺🌺
دلیل بر عمومیت مفهوم امانت، در اینجا علاوه بر گستردگى و اطلاق لفظ، روایات متعددى است که در تفسیر امانت وارد شده، گاهى امانت به معنى امامت امامان معصوم که هر امام آن را به امام بعد از خود مى سپارد تفسیر شده و گاه به مطلق ولایت و حکومت.
جالب این که: زراره از شاگردان بزرگ امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) چنین مى گوید: منظور از جمله أَنْ تُؤَدُّوا الأَماناتِ إِلى أَهْلِها. این است که ولایت و حکومت را به اهلش واگذارید.
و این نشان مى دهد که حکومت از مهمترین ودیعه هاى الهى است که باید آن را به اهلش سپرد.
همچنین دلیل عمومیت عهد و پیمان، تعبیراتى است که در سایر آیات قرآن آمده، از جمله أَوْفُوا بِعَهْدِ اللّهِ إِذا عاهَدْتُمْ: به عهد خداوند وفا کنید هنگامى که عهد و پیمان بستید.
قابل توجه این که در بعضى از آیات قرآن تعبیر به اداى امانت و یا عدم خیانت در امانت شده، در حالى که در آیه مورد بحث، تعبیر به رعایت امانت شده که هم شامل ادا مى شود، هم محافظت و مراقبت کامل از آن.
بنابراین، اگر کوتاهى در اصلاح چیزى که مورد امانت است باعث ضرر یا خطرى بشود، شخص امین موظف است که در اصلاح آن نیز بکوشد (و به این ترتیب سه کار لازم است: اداء، حفظ و اصلاح).
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۸ سوره مبارکه مؤمنون)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : حجت خدا را چگونه بشناسیم؟
#آیت_الله_سید_حسن_عاملی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 🌴🍁🌴🍁🌴🍁🌴🍁🌴🍁🌴🍁🌴 #بادبرمیخیزد #قسمت96 ✍ #میم_مشکات -مودب صحبت کن عوضی سیاوش بلند خندید: -ببی
* 💞﷽💞
✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️❎✳️
#بادبرمیخیزد
#قسمت97
✍ #میم_مشکات
#فصل_بیست و یکم:
عروس خیالاتی
راحله، چادر یاسی رنگش ، که گل های صورتی و سبز پسته ای داشت، را کمی جابجا کرد تا پاهایش زیر چادر پنهان شود. چقدر معذب بود. در عمرش خواستگاری به این عذاب اوری نداشت. حالا که او قید ازدواج را، حداقل برای مدتی، زده بود، همه یادشان آمده بود که حاج اقا شکیبا دختر جوان و محجوبی دارد و برای گرفتن "بله" به خانه شان سرازیر شده بودند. عموما هم از آشنایان یا دوستان پدر بودند برای همین نمیشد بدون آمدن نه بگوید زیرا پای یک عمر آشنایی یا رفاقت در میان بود و نمیخواست صدمه ای به روابط خانواده ها بزند. برای همین، با بی میلی قبول میکرد حداقل به صورت صوری هم که شده بیایند، گل و شیرینی بیاورند، چایی بخورند و بعد جواب نه را با هزار دردسر و سلام و صلوات بهشان بدهند. مادر و پدر هرچند از این وضع راضی نبودند اما دوست نداشتند با اصرار بیجا، دخترشان فکر کند قصد دارند اورا از خانه بیرون بیندازند. آن همه بعد از آن دردسر ها و مشکلاتی که پیش آمده بود. آن شب هم یکی از آن شب های زجر اور بود. راحله با دیدن داماد به این فکر میکرد که چرا عموما، خانواده هایی که موقعیت های مناسبی دارند پسرهایشان عیب و ایراد دارند. یا زشت بودند، یا چاق و بدترکیب، یا پر ادعا و مغرور یا آنقدر سر به زیر که بیشتر شبیه احمق ها بودند تا محجوب...
شما دوست عزیز، شاید ایراد بدانید که چرا راحله از روی ظاهر خواستگارانش را قضاوت میکرد و همه مان شعار بدهیم که اصل اخلاق است و نه تیپ و قیافه اما باید واقع بین بود. در سن و سال جوانی ظاهر برای جوانها مهم است. البته نه قد و هیبتی همچون هرکول و قیافه ای چون رب النوع های زیبایی اما به هرحال تا حدی که معقول و قابل پذیرش باشد. ثانیا، کسی که بخواهد از زیر بار مسئولیتی فرار کند به دنبال کوچکترین بهانه است. از این رو آن شب، راحله خدا را شکر کرد که این داماد بد قیافه، خودش دستاویزی را به دستش داده بود. البته پدر و مادر می دانستند راحله اهل این بهانه ها نیست و اصل داستان چیز دیگری ست.
مهمانها داشتند حرف میزدند و راحله این فکر ها را با خودش میکرد و گاهی لبخند روی لبهایش می آمد. پیش خودش فکر کرد الان فکر میکنند عروس کمبود تخته دارد و دوباره خنده اش گرفت. پدر داماد داشت در مورد قیمت ماشینی که تازه خریده بود داد سخن میداد که باعث شد ذهن راحله کاملا از جمع خارج شود. ماشین!!
یادش افتاد به هیوندای سیاه جناب پارسا! دوباره همان کلمات در ذهنش تداعی شد: دیوانه روانی!!
و با خودش فکر کرد: آخه این چه کاری بود? ماشینت رو داغون کردی! خب کتک کاری میکردی که به نفع بود. دو روز دیگه زخم هات خوب میشد و خرج نداشت!!
و دوباره لبخند زد و این بار نگاه متعجب مادر داماد را روی خودش حس کرد. با خودش گفت دیگر حتما رای به خل بودن من داده و برای گرفتن جواب زنگ نمیزند...
و دوباره خنده اش گرفت که ترجیح داد این بار در دلش بخندد.
دوباره فکرش برگشت سمت استاد پارسا!
امروز دو روز از آن جریان گذشته بود. ذهنش آرامتر شده بود و وقایع را خارج از آن لحظه بغرنج بررسی میکرد. اتفاقات برخوردش با نیما هم در ذهنش تکرار شد. هر دو بار پارسا اورا نجات داده بود و او، چقدر بد قدردانی کرده بود. احساس شرمندگی داشت. اما در کنار این احساس، حس دیگری هم در دلش حرکت میکرد. حسی مبهم. چرا سیاوش این کار را کرده بود. یک آن حس کرد چیزی در دلش فروریخت. نکند این کار او از سر علاقه بود?
معمولا در اینجور مواقع، وقتی آدم حس میکند که شخصی به او علاقه دارد، به خصوص وقتی آن شخص ضمیر سوم شخص شامل حالش بشود، کمی خیال پردازی و بزرگنمایی هم قاطی ماجرا می شود. برای یک لحظه راحله در ذهنش نگاهی خریدارانه به جناب استاد انداخت:
جوانی با چهره ای معمولی اما خوش قد و بالا، شیک پوش، تحصیلکرده و قطعا پولدار .
با وجود اختلاف عقیده و اعتقادی که با هم داشتند راحله نمی توانست بی انصاف باشد.پارسا، از لحاظ اخلاقی، جوانی موجه و موقر بود.
راحله دورادور برخورد هایش با دختر های لوس اطرافش را که قصد خود نمایی داشتند دیده بود. کاملا سنگین و متین.
شاید استاد آدمی مذهبی نبود ولی قطعا پسری سبکسر و بی قید هم نبود.
اما خب بالاخره این اختلاف عقاید چیز کمی نبود که بشود به راحتی از کنارش گذشت.
دوست داشتن کسی با این همه اختلاف عقیده ممکن بود? همینطور که داشت استاد بیچاره را در ذهنش بالا و پایین میکرد و برایش نسخه میپیچید، یک دفعه یاد آن روز سر کلاس افتاد.
آن حلقه طلایی که در انگشت دوم دست چپ میدرخشید.
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴اگه هنوزم فکر میکنید یهود فقط با حماس مشکل داره، این ویدئو رو حتماً ببینید.
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نکتهای عالی👌
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#حتما_ببینید | وقتی یک تذکر شهر رو از میزبانی بزرگترین مانور ثروت و فحشای طاغوت (جشن های ۲۵۰۰ساله) نجات داد؟
🔸گاهی یک تذکر و یا یک مطالبه گری شما از مسئولین، میتواند منشأ برکات زیادی برای جامعه اسلامی باشد.
#نشر_حداکثری
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
توجه📣
حقایقی از برگزاری مسابقات:
۱_اغلب افرادی که شرکت می کنند عضو کانال نیستند
۲_یک سوم شرکت کنندگان اصلا پی دی اف یا کتاب را مطالعه نمی کنند
۳_یک سوم شرکت کنندگان اذعان دارند که فقط پاسخنامه را گرفته و به ادمین ارسال می کنند
۴_یک نفر با اسم ۱۷ نفر شرکت کرده،جالبه(دوستش لیست فرستاده با اسم اینها شرکت کرده که کاملا دقیق بود)
۵_در مسابقه قبلی مخاطبی در عرض ۴۹ ثانیه ۴۰ سوال را پاسخ داده بود(مشخصه که چکار کرده)
۶_این مسابقه هم همه این اتفاقات افتاده
۷_برای دریافت مشخصات مسابقات تا قاف کرامت و غدیر تا ۱۵ مرداد درگیر تماس برای ارسال مشخصات و... بودیم،نزدیک به ۸۰ نفر مشخصات در تا قاف کرامت ارسال نکردند خودمان تماس گرفتیم ولی این کار را از این به بعد نخواهیم کرد(باورش مشکله)
۸_مسابقه برای مطالعه است نه افزایش اعضا و ... چون یک سی ام این را هزینه کنیم چندین برابر می شود اعضاء
۹_توهین و تهمت ها،بی احترامی ها هم به کنار
قضاوت با شما
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
توجه📣 حقایقی از برگزاری مسابقات: ۱_اغلب افرادی که شرکت می کنند عضو کانال نیستند ۲_یک سوم شرکت کنندگا
نمونه ای از کمک افراد با وجدان برای شناخت افراد سودجو
هر روز یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
«وَالَّذِينَ هُمْ عَلَىَ صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ»
و آنها که بر نمازهایشان مواظبت مینمایند؛
تفسیر:
بالاخره در نهمین آیه، آخرین ویژگى مؤمنان را که محافظت بر نمازها است بیان کرده مى گوید: آنها کسانى هستند که در حفظ نمازهاى خویش مى کوشند (وَ الَّذِینَ هُمْ عَلى صَلَواتِهِمْ یُحافِظُونَ).
جالب این که نخستین ویژگى مؤمنان را خشوع در نماز و آخرین صفت آنها را محافظت بر نماز شمرده است، از نماز شروع مى شود و به نماز ختم مى گردد.
چرا که نماز مهمترین رابطه خلق و خالق است.
نماز برترین مکتب عالى تربیت است.
نماز وسیله بیدارى روح و جان، و بیمه کننده انسان در برابر گناهان است.
خلاصه نماز هر گاه با آدابش انجام گیرد، زمینه مطمئنى براى همه خوبى ها و نیکى ها خواهد بود.
🌺🌺🌺
یادآورى این نکته نیز لازم است که آیه نخست و آیه اخیر، اشاره به دو مطلب متفاوت مى کند، و به همین دلیل، در آیه نخست، صلاة به صورت مفرد و در آیه اخیر به صورت جمع است.
اولى، به مسأله خشوع و توجه خاص درونى که روح نماز است، و اثر بر تمام اعضاء مى گذارد اشاره مى کند.
و دومى، به مسأله آداب و شرائط نماز از نظر وقت و زمان و مکان و همچنین از نظر تعداد نمازها، و به نمازگزاران و مؤمنان راستین توصیه مى کند در همه نمازها مراقب همه این آداب و شرائط باشند.
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۹ سوره مبارکه مؤمنون)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : بین امام و شیعیان باید رابطه عاطفی برقرار باشد
#آیت_الله_سید_حسن_عاملی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 ✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️❎✳️ #بادبرمیخیزد #قسمت97 ✍ #میم_مشکات #فصل_بیست و یکم: عروس خیالاتی
* 💞﷽💞
#بادبرمیخیزد
#قسمت98
✍ #میم_مشکات
مثلا حس عذاب وجدان، حس انسان دوستی و یا اخلاق گرایی... هرچه بود نمیشد آن را به علاقه ربط داد.
توانسته بود مشکل را حل کند. لبخندی از سر رضایت زد که این بار، چشم در چشم مادر داماد شد که داشت با تعجب و نگاهی گنگ این عروس خیالاتی و یا شاید خل و چل را نگاه میکرد. لبخندی که هیچ ربطی به موضوع بحث که بررسی نواسانات قیمت موز در بازار بود، نداشت!!
راحله که حالا هم ذهنش آرام شده بود و هم قضاوت این خانواده برایش اهمیتی نداشت، چشم هایش را باریک کرد و لبخندی عریض، تحویل مادر گیج شده داماد داد و با سرخوشی ادامه بحث پدر داماد در مورد قیمت سیفی جات را دنبال کرد!!
حالا عروس خیال بافمان را رها میکنیم و سری هم به دکتر بخت برگشته میزنیم. بیچاره استاد! آش نخورده و دهان سوخته!
راحله چقد راحت زنش داده بود و علاقه استاد مفلوک را به پای حس نوع دوستی گذاشته بود.
حتما اگر سیاوش این قضاوت نا عادلانه را در مورد خودش میشنید مایوسانه در مورد راحله همان قضاوتی را میکرد که راحله در مورد دکتر کرده بود: دیوانه روانی!
آخر آدم بخاطر نوع دوستی دو ماه تمام ادای آدم های بیخود را در می آورد و جاسوس بازی راه می اندازد تا بتواند مدرک جمع کند? یا میزند ماشینش را از قیمت می اندازد? واقعا که!
البته خداروشکر که دکتر این قضاوت را نشنید وگرنه او نیز چون مادر داماد حکم به کمبود تخته راحله میداد!
سیاوش بعد از آن هندی بازی بی نتیجه، به خانه برگشت. خداروشکر سید نبود. حوصله نداشت برایش توضیح بدهد چرا آنقدر اخم روی صورتش دارد. تازه اگر هم میگفت حتما سید حسابی به ریشش میخندید. اگر میفهمید که پیش بینی اش درست از آب در آمده چه?
اصلا اینها به کنار، چرا این دختر اینقدر نمک نشناس بود? این چه طرز رفتار با یک قهرمان است?
سیاوش فکر میکرد با این فداکاری هایی که کرده است فرصت خوبیست تا راز دلش را برای خانم شکیبا شرح دهد اما آنچه پیش آمده بود اصلا شباهتی به تصورات و خیالاتش نداشت.
هم گیج بود، هم دلخور و هم عصبانی.
حوله اش را برداشت و به سمت حمام رفت. نفهمید چقدر زیر دوش اب ایستاده بود اما آنقدر بود که ذهنش آرام شود برای همین وقتی بیرون آمد از آن چین و چروک های وسط پیشانی اش خبری نبود.
سید داشت سفره را می انداخت. عادت داشت سر شب شام بخورد. سیاوش میل نداشت. رفت توی اتاقش..از آنجاییکه جوان های سالم، خصوصا از نوع مذکرشان، همیشه اشتهای خوبی دارند بنابراین تعجب صادق از این شام نخوردن بی سابقه سیاوش خیلی غیر عادی نبود.
دراز کشید روی تختش. دستهایش را گذاشت زیر سرش و به سقف خیره شد. باید چکار میکرد?
احساسی در دلش لانه کرده بود که روز به روز قوی تر میشد. از طرفی تمام دو صفر هفت بازی هایش بی نتیجه مانده بود و به نظر نمی آمد بانوی داستان توجهی به او داشته باشد.
مگر او چه چیزی کم داشت که به چشم راحله نمی آمد?
یعنی اعتقادات راحله اینقد برایش مهم بود که حاضر نبود اصلا توجهی به او بکند? اویی که همیشه دختر ها برایش سر و دست میشکستند. کافی بود نصف این کارها را برای دختری انجام دهد آنوقت به راحتی صاحب قلب و روحش میشد. پس این دختر چه اش بود?
نکند این مذهبی ها اصلا اعتقادی به علاقه و محبت ندارند?بعد به این فکر کرد که تا بحال ندیده است صادق از دختری حرف بزند یا از دوست داشتن کسی بگوید? نکند مرض واگیر دار بچه حزب اللهی هاست?
بعد یادش آمد به نگاه های راحله به نیما... نه، این دختر نمیتوانست بی احساس باشد. پس مشکل کجا بود? اینکه سیاوش مذهبی نبود? داشت عصبانی میشد که به خودش نهیب زد:
-اهای... زود قضاوت نکن
اصلا شاید بهتر بود بیخیال این دختره قدر نشناس شود. لبخند زد. چه فکر احمقانه ای!
حتی تصورش هم محال بود. باید راه دیگری پیدا میکرد. در فکر و خیال بود که سید وارد اتاق شد:
-کجایی پسر، دو ساعته دارم در میزنم... گفتم لابد از گشنگی غش کردی
سیاوش نگاهی مات به سید انداخت و دوباره سرش را به طرف سقف برگرداند.
صادق که دنبال چیزی میگشت، کتابش را پیدا کرد. میخواست از اتاق خارج شود که دید رفیقش بدجور در خیالات سیر میکند. چند دقیقه ای بهش خیره ماند، بعد لبخندی زد و گفت:
-دیدی گفتم اخرش میای دست به دامنم میشی?
سیاوش سرش را به سمت صادق چرخاند و همانطور که در فکر بود گفت:
-مگه تو دامن میپوشی
و بعد صادق، با آن هیکل چهارشانه، دست و پای پهن و ریش های انبوه را، با دامنِ چیتِ گلدارِ چین چینی صورتی تصور کرد و خنده اش گرفت.
سید سری تکان داد، نیشخندی زد و گفت:
-به جای هذیون گفتن بهتره بری خواستگاری.. اقلا تکلیفت معلوم میشه
چراغ را خاموش کرد و سیاوش را تنها گذاشت تا به حرفش فکر کند:
-خواستگاری?اما چطوری? اصن سید از کجا فهمید من به چی فکر میکنم?اینقدر تابلو شدم یعنی? حالا اینو ولش کن.. من چطوری برم خواستگاری?
بلند شد و پشت پنجره ایستاد. خواب از سرش پریده بود.
#ادامه_دارد..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️خواستگاری و پیشنهاد دختر برای ازدواج
❓درست یا غلط؟؟
#دکتر_سعید_عزیزی
#واسطه_گری
#ازدواج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستانی عالی و پیشنهادی عالیتر برای حجاب
⁉️ کارمندان مرد چگونه، کارمندان زن را با شوخی برهنه میکردند؟!
🔻 این داستان ۱دقیقهای ذهن شما را در بسیاری از مراحل تبیین یاری خواهد کرد
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻سناریوهای احتمالی انفجار پیجرها در لبنان چیست؟
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
هر روز یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
«أُولَئِكَ هُمُ الْوَارِثُونَ»
(آری،) آنها وارثانند!
«الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»
(وارثانی) که بهشت برین را ارث میبرند، و جاودانه در آن خواهند ماند!
تفسیر:
بعد از ذکر این صفات ممتاز، نتیجه نهائى آن را به این صورت بیان مى کند: آنها وارثانند (أُولئِکَ هُمُ الْوارِثُونَ).
* * *
همان وارثانى که فردوس و بهشت برین را به ارث مى برند، و جاودانه در آن خواهند ماند (الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیها خالِدُونَ).
فردوس در اصل ـ به گفته بعضى ـ یک لغت رومى است و بعضى آن را عربى و بعضى اصل آن را فارسى مى دانند و به معنى باغ است، یا باغ مخصوصى که تمام نعمتها و مواهب الهى در آن جمع است و لذا، مى توان آن را به عنوان بهشت برین (بهترین و برترین باغهاى بهشت) نامید.
تعبیر به ارث بردن ممکن است اشاره به این باشد که مؤمنان بدون زحمت به آن مى رسند، همانند ارث که انسان زحمتى براى آن نکشیده است، درست است که نائل شدن به مقامات عالى بهشت، بسیار تلاش و کوشش و پاکى و خودسازى مى خواهد ولى آن پاداش عظیم در مقابل این اعمال ناچیز به قدرى زیاد است که گوئى انسان بى زحمت به آن رسیده است.
🌺🌺🌺
توجه به این نکته نیز لازم است که در حدیثى از پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله)چنین نقل شده: هر یک از شما بدون استثنا داراى دو منزل است: منزلى در بهشت، و منزلى در دوزخ، اگر دوزخى شود و وارد جهنم گردد، اهل بهشت منزلگاه او را به ارث مى برند.
تعبیر به ارث، در آیه مورد بحث، ممکن است اشاره به این نکته نیز باشد.
این احتمال را نیز بعضى از مفسران دور ندانسته اند که تعبیر به ارث در اینجا اشاره به سرانجام کار مؤمنان است، همچون میراث که در پایان کار به وارث مى رسد.
به هر حال، این مرحله عالى بهشت، طبق ظاهر آیات فوق، مخصوص مؤمنانى است که داراى صفات بالا هستند، به این ترتیب، دیگر بهشتیان در مراحل پائین تر قرار دارند.
(تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۱۰_۱۱ سوره مبارکه مؤمنون)
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : امام با هیچ احدی قابل مقایسه نیست
#آیت_الله_سید_حسن_عاملی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
26.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 انواع آشنایی زوجین در جامعه ایران
🔮سه نوع آشنایی وجود دارد.
#دکتر_سعید_عزیزی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ آیا من در طولانی شدن غیبت امام زمان (عج) مقصرم؟
#امام_زمان
#وظایف_منتظران
#استاد_شجاعی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
* 💞﷽💞 #بادبرمیخیزد #قسمت98 ✍ #میم_مشکات مثلا حس عذاب وجدان، حس انسان دوستی و یا اخلاق گرایی...
* 💞﷽💞
#بادبرمیخیزد
#قسمت99
✍ #میم_مشکات
#فصل_بیست_و_دوم:
خواستگاری
می گویند دل به دل راه دارد. راقم این سطور حتی حدیثی نیز در این باب شنیده است اما اینکه آن حدیث چقدر صحت دارد یا در مورد چه کسانی صدق میکند برای بنده معلوم نیست.
البته قصد ما نیز بررسی ضعف و قوت سندی حدیث نیست تنها غرض اینست که بگوییم این قانون در مورد هرکس صدق نمیکرد، در مورد راحله و سیاوش داشت خودش را به رخ میکشید.
راحله نمیدانست چرا با وجود اینکه آن حلقه توانسته بود ثابت کند که استاد پارسا همسری دارد بازهم فکرش درگیر رفتارهای جناب دکتر شده بود.
از این فکر و احساسات خیالی متنفر بود. فکر کردن به مردی همسر دار چه معنا داشت? یعنی او اینقدر بی اخلاق و بی پروا شده بود?
گاهی دوست داشت گریه کند. گاهی از جناب پارسا متنفر میشد که با حرکاتش اورا وارد بازی کرده بود که از آن بیزار بود. به خودش نهیب میزد و سعی میکرد خودش را به بی خیالی بزند.
اما هربار تا می آمد ذهنش اندکی آرام بگیرد، بازی روزگار او را چشم در چشم استاد گرانقدر میکرد و باز روز از نو، روزی از نو...
راحله در شرایطی نبود که به استاد علاقه پیدا کرده باشد. او تنها فکرش درگیر شده بود. البته، نمیتوانست خودش را گول بزند: این رفتارهای استاد، جز از سر علاقه نمیتوانست باشد و ربط دادن آن به انسان دوستی صرفا مسکنی بود که بعد از چند ساعت اثرش را از دست میداد و دوباره راحله بود و هجوم افکار ضد و نقیض!
اخر چرا باید پارسا او را دوست داشته باشد? آن هم با اظهار نظر های تندش راجع به مذهبی ها! اگر دوستش نداشت پس چه مرگش بود?
این تناقض ها گیجش میکرد. فکر اینکه مردی که همسری دارد بخاطر او اینقدر فداکاری میکند و خیلی سوالات دیگر آزارش میداد.
هرچند جناب استاد اگر همسر هم نداشتند بازهم نه علاقه اش معقول بود و نه فکر کردن به او در شان راحله...کاش میتوانست مثل عرفا، یا حداقل مرتاض ها فکرش را کنترل کند.
ظهر بود، کلاسش تمام شده بود... به سمت در خروجی سالن کلاس ها میرفت که دید استاد پارسا از همان در وارد شد.
دوست داشت برگردد و از در آن طرفی خارج شود اما دیگر دیر شده بود. ترجیح داد خودش را به ندیدن بزند برای همین سرش را پایین انداخت و مشغول ور رفتن با گوشی اش شد....
نگاه های سنگین پارسا را حس می کرد. احساس کرد تمام تنش خیس شده است. گرمش شده بود. آن هم وسط سرمای زمستان و هوای سرد آن سالن بی در و پیکر...
از کنار هم که رد شدند، ناخواسته نگاهی زیر چشمی به سمت استاد انداخت و از قضا، نگاهش به سمت دست استاد رفت..آن انگشت کذایی!
- خدای من! دستش خالیه!
بله، اثری از حلقه نبود. این بار حس کرد بدنش یخ کرده.
دستش را روی پیشانی اش گذاشت و سعی کرد خودش را قانع کند:
-حلقه که دلیل نمیشه... خیلیا حلقه رو در میارن ...
لحظه ای ایستاد، کسی صدایش میزد. خودش را به نشنیدن زد. پا تند کرد و از در سالن بیرون زد. به زحمت خودش را به صندلی ها رساند..
بیزار بود. از این حس و حالش بیزار بود. از این ضعف و درگیری ذهنی...اصلا به او چه که فلانی می آید یا میرود?اصلا به او چه که کسی حلقه اش را می پوشد یا نمیپوشد...چرا اینطور شده بود?
این همه توجه به آدمی که هیج ربطی به او و اعتقاداتش نداشت. حداقل ظاهرش گواه این اختلاف بود. چشم هایش پر شد از اشک: " این نبود آنچه ما می گفتیم"*
قطره اشکی پایین افتاد. صدای پایی می آمد که نزدیکش می شد. نمیخواست کسی گریه اش را ببیند... اشکش را پاک کرد...
-خانم شکیبا..
پ.ن:
*بخشی از دیالوگ روز واقعه
#ادامه_دارد...
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 انفجار پیجرها در لبنان به چه دلیلی بوده است؟
🔹بررسی چند سناریوی احتمالی
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat
اسوه حسنه.pdf
282.6K
📢 نسخه PDF | رفتار نبوی
👈 مروری بر سیره فردی و اجتماعی پیامبر اعظم(ص) براساس بیانات رهبرانقلاب
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
🍃@ShifteganeTarbiat