eitaa logo
شیفتگان تربیت
11.5هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
19.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
﷽ « تربیت : یعنی که #خـــــــــود را ساختن بعد از آن بر دیگـــــــــران پرداختنـ ...💡» • مباحث تربیتی - معرفتی و بصیرتی 🪔 • راه ارتباطی در صورت کاملا خیلی ضروری : ⊹ @Gamedooiran 🕊༉ - کانال را به دیگران هم معرفی فرمائید🌱؛ #تبلیغات نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
📛 ♨️متأسفانه در جامعه امروز، بسیاری از افراد نمی‌‎توانند و را از هم تشخیص بدهند؛ چون که بعضاً جای و عوض شده است و برخی ، و را که، دستور خداوند است، عیب و ضدارزش، 🔥اما و و غیرت را که ضدانسانیت و مخالف دستورات خداوند است را، ارزش و نشانه‌ شخصیت و می‌دانند!!! ☝️همه اینها به ‌خاطر دور شدن از و افزایش در جامعه ا‌ست... ⚠️و ما نباید به این بهانه که خیلی‎ها را عیب می‎دانند آن را کنار بگذاریم. ✅مطمئناً کسی که را درک کند، هیچ وقت با حرف‎های نادرست یک عده، تحت تأثیر القائات شیطانی قرار نمی‎گیرد و به ‌خاطر سرزنش و تمسخر دیگران، را زیر پا نمی‎گذارد و ترسی از سرزنش دیگران ندارد👇 🍀 "و لا یخافون لومه لائم" (سوره مائده، آیه ۵۴) 🍀"و از ملامت هیچ ملامت‌کننده‌ای نمی‌هراسند" http://eitaa.com/salehinardabil
🔴 پسر: من تصمیم به دارم! پدر: بگو میخوام! پسر: برای چی آخه؟؟ پدر: از من کن! پسر: اشکال نداره اما دلیلشو میشه بدونم؟؟ پدر: بگو ببخشید! پسر خندید و گفت: کاش علتشو میگفتید! پدر: بگو با شماست و منو ببخش! پسر: پدر منو ببخش معذرت میخواهم! پدر: الان آماده هستی! پسر: چرا؟؟ پدر: هر موقع یاد گرفتی در زندگی بدون هیچ دلیلی عذرخواهی کنی آماده ازدواج هستی! زندگی مشترک، نیست تا دنبال استدلال و برای عذرخواهی باشی بلکه کلبه‌‌ای پر از صفا، صمیمیت، رفاقت و است. http://eitaa.com/salehinardabil
🔔 چه قابل‌ستایشند کسانی‌که مناعت طبع دارند به خود قانعند و ازموفـــقیت و خوشــبختے دیگران شـــــاد میشوند. انسانهایی ناب که از بخل و حرص و حـــسد هیـــچ ســهمی نبرده اند! 👈 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🍃http://eitaa.com/ShifteganeTarbiat
﷽ 🔸️ 🔸️ نقطه آغاز ما نه در برابر گلوله‌ها بلکه وقتی ایست که در تَله وَهم در اقلیت بودن قرار بگیریم و ● از ابراز بترسیم ● از سر کردن ● از گذاشتن ● از گذاشتن ● از رفتن ● از رفتن ● از دفاع کردن از بترسیم •{ ولی اگر عقایدمان را بزنیم مار پیچ خواهد شکست و غلبه با جبهه است }• 🔹️و خانه نشین نخواهد شد 🔹️و تنها نخواهد ماند 🔹️و بی کس نمیشود 🔹️و به قتلگاه نخواهد رفت 📣 فریاد بزنیم وقت است 🌱 خود را در نشر سهیم کنید •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
شیفتگان تربیت
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 #حـــــــــرمٺ_عشــق 💞قسمـــٺ #ب
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞قسمـــٺ یوسف، آشفته و کلافه... تا سرکوچه با قدم های بلند راه میرفت.تا مسیری را با تاکسی🚕 رفت. بقیه راه تا خانه را، به قصد پیاده روی، از ماشین پیاده شد. چند روزی گذشت... ذهنش به اتفاقات آن شب رفت، یادش به ماشینش افتاد. ماشین را نزدیک تکیه، پارک کرده بود و خودش با تاکسی برگشته بود!! از کارش خنده ای کرد.☺️🙈با گوشی اش شماره علی را گرفت.اولین بوق تماس برقرار شد. _به به سلام رفیق فابریک چه خبرا😍 یوسف_باید ببینمت علی شاد و پر انرژی بود. _پس کو سلامت😜 _سلام...بلند شو بیا اینجا کارت دارم _تو کارم داری من بیام؟!😁 کلافه تر از قبل گفت: _کجایی😤 _خونه.😜 _علی میای یانه؟.. نمیای قط کنم!!😠 _باشه بابا چرا میزنی! اومدم😐 چند ساعتی از آمدن علی گذشته بود... قرارش همین بود.که علی بیاید برایش حرف بزند. کمی درد دل.. لااقل یک راهکار..!!! در این چند روز فقط فکر کرده بود.! باید فرصت میداد به خودش.. به دلش، که او را غافلگیر کرده!💓❣ علی کتابی را برداشت روی تخت نشست. بیخیال یوسف، با حوصله، شروع به خواندن کرد. یوسف کنار پنجره اتاقش ایستاد. به بیرون زل زده بود. بدون هیچ تمرکزی!! _علی...بنظرت چکار کنم..؟؟!! علی حدس زده بود... از رفتار یوسف در این چند روز، که زود عصبی میشد، که حوصله بیرون رفتن از خانه را نداشت. گرچه، بقیه رفقا هم تاحدی شک کرده بودند. علی میشنید یوسف چه میگفت اما باید بی تفاوت میبود. 😎یوسف از بی تفاوتی علی، با حرص، کتاب📓😤 را از دستش گرفت و روی میز کامپیوترش پرت کرد. _دارم با تو حرف میزنمااا..!!! حواست کجاست!😠 _حرف حسابت چیه.! تو چت شده یوسف..!؟💓سردرگمی.. 💓کلافه ای.. 💓زود عصبی میشی...!😠 یوسف چپ چپ نگاهش کرد. علی_ هان چیه.. !!؟؟😠اون از اون شب، هیئت، که اینجوری کردی.. کل سیستم رو قطع کردی.. اون از ماشینت که گذاشتی همون جا.. اینم از حالا..!! از وقتی اومدم توخودتی! یه ریز داری راه میری!. راه میخای!!؟؟ اول قفل زبونت باز کن بعدم رو بذار کنار.! خلاص!😠☝️ کلافه دستی ب گردنش کشید... آرام بسمت میز کامپیوترش رفت. روی صندلی نشست.😣جوابی برای حرفهای علی نداشت.که بود. بود. گرچه بود.👌 آرنجش را روی پاهایش گذاشت و سرش را در حصار دستانش قرار داد. سکوت کرد. فقط یک کلمه گفت آن هم با صدایی نامفهوم. _نمیدونم...!😣 علی از روی تخت بلند شد با لحنی دلسوزانه گفت: _میخای چکار کنی؟!😊 _اونم نمیدونم..!😣 _به سیدهادی گفتم، ماشینو برد خونشون. بیارمش برات؟! به صندلی تکیه داد.به نقطه ای نامعلوم خیره شد. _بخدا نمیدونم..! هیچی نمیدونم!.. هرکاری فکر میکنی درسته همون کارو بکن علی حدسش به یقین تبدیل شده بود..😊 یکبار خودش، چند سال قبل همین بلا سرش امده بود.مزه عشق😍 را چشیده بود.وقتی دلباخته مرضیه💞شده بود..! یوسف را میشناخت... خوددار تر از آن بود که به این راحتی حرفش را بیان کند.هرچه بود رفیق بودند.لبخندی زد. دستش را روی شانه یوسف گذاشت. _من دارم میرم یه وقت کارم داشتی بگو. کاری نداری؟😊 یوسف بی حوصله تر از آن بود که جوابی دهد... سرش را به علامت نه تکان داد. علی خداحافظی کرد و رفت... ادامه دارد... •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ریشه خطای تحلیلی خواص 🔻شاید برای شما هم سؤال باشد که چرا برخی خواص (حتی خواص جبهه و جریان انقلاب) در بزنگاه‌ها دچار خطای در تحلیل و بالطبع دچار خطای در موضع می‌شوند؟ | •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• 🔗 ایتا : 🍃@ShifteganeTarbiat