825.4K
••| تنہا راهکار عاقبتبخیری . . . |••
『ڪانالسربازاندھہهشتادی』
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
•••| بِســـم اللھِ الجنونْ |••• تاگرفتارحسین‹ ؏ ›نشیم! از گرفتاریها رهانخواهیمشد :)
•••| بِســـم اللھِ الجنونْ |•••
تاگرفتارحسین‹ ؏ ›نشیم!
از گرفتاریها رهانخواهیمشد :)
#چھله_ترک_گناھ[دزدیکردن]⛔️
#روز_سیونھم³⁹
- حواسمونباشهکههرگناهیکهمیکنیم؛ مانعاشڪ برحسین-؏- میشه !
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
•••| بِســـم اللھِ الجنونْ |••• تاگرفتارحسین‹ ؏ ›نشیم! از گرفتاریها رهانخواهیمشد :)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#دلتنگـــــ . . .!
•
.•
.
حۍّ علۍ العزا '🏴...
دست ما را بھ محرم برسانید فقط !
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#دلتنگـــــ . . .! • .• . حۍّ علۍ العزا '🏴... دست ما را بھ محرم برسانید فقط ! ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae
ز ڪودڪی تا پیــر شدنم؛
خادم و نوڪر این خانہام :)
#مُذْنِبٌلٰڪنّےاُحبّڪ "♥️
صلی الله علیک_۲۰۲۱_۰۸_۰۸_۱۶_۳۹_۴۹_۳۲۲.mp3
6.07M
#رزق_معنوی_شبانه☁️🌙☁️
°〖من به محـرمو به شالو پرچـمو
به بوی سیـب تو محتاجم . . .〗•
🎤حسین طاهری
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80
#نواخت_زندگی🏘
قبلا؛
که اسم شهید و شهادت میومد . . .
میگفتم سن ما کمه!
ولی خب الان،"
هیچ نداریم جز شرمندگی و حسرت ...
#شهدایدهههشتادی :)
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80
#پای_اخلاق_شهدا🌺
دو،سه ماه مانده به محرم روزشماری میکرد برای نــــوکری ابا عبدالله"؏" با شوقخاصی برنـامه ریزی میکرد.
هر سال تو میدان امام زاده علی اکبر، چای خانه راه اندازی میکرد. خرید ملزومات و وسائل چای خانه رو با وسـواس و سلیقه خاصی خریداری میکرد. معتقد بود برای اهلبیت"؏" نباید کم گذاشت.
🎙#شهید_امیر_سیاوشی🌹
تولد: ¹⁵خرداد¹³⁶⁷
شهادت: ²⁹آذر¹³⁹⁴
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#ڪات_ڪتابـــــ🎬📚 •• عنوانڪتاب: " نــٰامیـرا " •• نویسندهڪتاب: صادق کرمیار •• موضوعڪتاب: نامیرا
#نــٰامیـرا🍁
#قسمت_اول1⃣
ام وهب که در کجاوه روی شتر نشسته بود پارچهی رنگ باخته را کنار زد. نگاهی به اطراف و نگاهی به عبدالله انداخت که جلوتر از او در حرکت بود. خواست بگوید:"آب" اما نگفت!
حتی به مشک عبدالله هم امیدی نداشت. با ناامیدی صبورانه دوباره پرده راه انداخت. عبدالله یکباره ایستاد و رو به کجاوه بازگشت.
صدای برنیامده ام وهب را شنیده بود. شتر ام وهب گویی آموختهی اسب عبدالله بود که ایستاد و در پی او هشت سوار زره پوشیده و شمشیر و سنان وسپر آویخته در هلالی شکسته منتظرمانده.
عبدالله به شتر نزدیک شد و پرده کجاوه را کنار زد و گفت:《 مرا صدا زدی؟》ام وهب که میدانست از آب خبری نیست گفت:《نه!》
عبدالله تشنگی جاری در نگاه ام وهب را می دید. شرمنده گفت:《 راهی تا فرات نمانده. به زودی همگی سیراب می شویم.》ام وهب با لبخندی ترک خورده به عبدالله نگریست تا نگرانی اش را بکاهد. تا او پرده را بیندازد و به سواران اشاره کند که حرکت میکنیم و دوباره به راه افتادن . . .
#ڪات_ڪتابـــــ📚
✏️نویسنده: صادقکرمیار
#ادامهدارد...⌛
••📔📕📗📘📓•📔📕📗📘📓••
#ڪپی_فقط_باذڪرآیدی_ڪانال➣√
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#نــٰامیـرا🍁 #قسمت_اول1⃣ ام وهب که در کجاوه روی شتر نشسته بود پارچهی رنگ باخته را کنار زد. نگاهی ب
#نــٰامیـرا🍁
#قسمت_دوم2⃣
تا افق خاکستری جز خار و خاشاک نبود. عنس بن حارث کاهلی به نماز ایستاده بود. در میان گودال طبیعی که در کنارش تک خیمهای کوچک در باد داغ دشت خشک می لرزید، دررکوعش مویی بر شانه ریخته اش با ریش بلند و یکدست سپیدش یکی می شد. در سجدهاش صدای فریاد مردان خشمگین و چکاچک شمشیرها و زمینکوب سم اسبان رمیده و حرم آتش و شیون زنان و کودکان و خروش رود دور و نزدیک میشد. به سجده که رفت انگار چنان بر خاک افتاده بود که هرگز برنخواهد خاست.
برخاست بی آنکه عبدالله و همراهان خستهاش را ببیند که تکیده به او نزدیک میشدن. تا رسیدند و گرد خیمه را گرفتند و عبدالله از اسب پایین آمد و کنار گودال چشم در چشم عنس ایستاد تا او موج حیرت از دیدن پیرمردی تنها دربیابانی خشک و دور افتاده را در نگاهش بفهمد...
#ڪات_ڪتابـــــ📚
✏️نویسنده: صادقکرمیار
#ادامهدارد...⌛
••📔📕📗📘📓•📔📕📗📘📓••
#ڪپی_فقط_باذڪرآیدی_ڪانال➣√
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80