eitaa logo
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
3.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
279 فایل
❁﷽❁ 🔸 #دهہ‌ھݜٺٵدێ‌هٵ هم‌شهید‌خواهندشد.. درجنگ بااسرائیل انشاءالله بشرط...⇩ 🍃🌹[شهیدانه زندگی کردن]🌹🍃 🤳خادم خودتون↶ @Shheed_BH_80 ☎️حرفهای شما↶ @goshi_80 📬تبادل‌‌وکپی↶ @shraet_80 🚩شروع‌کانال⇜ ²³`⁸`⁹⁸ #دوستات‌رو‌به_کانال_دعوت‌کن⇣🌸😊🌸⇣
مشاهده در ایتا
دانلود
👳🏻‍♂ خوب‌است‌بدانیم‌ڪه: ڪسی ڪه هیچ خطایی نڪرده هرچه براو اتفاق می‌افتد، قضا و قدر الهی است؛ اما وقتی انسان ڪوتاهی کرد، اتفاقی ڪه براۍ او می‌افتد؛ به خاطر قضا و قدر نیست، به خاطر عمل خودش است! 🌱 ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
•••| بِســـم اللھِ الجنونْ |••• تاگرفتارحسین‹ ‌‌‌؏ ‌›‌‌نشیم! از گرفتاری‌ها رهانخواهیم‌شد :)
•••| بِســـم اللھِ الجنونْ |••• تاگرفتارحسین‹ ‌‌‌؏ ‌›‌‌نشیم! از گرفتاری‌ها رهانخواهیم‌شد :) [دزدی‌کردن]⛔️ ³⁹ - حواسمون‌باشه‌که‌هر‌گناهی‌که‌میکنیم؛ مانع‌اشڪ‌ بر‌حسین-؏- میشه ! ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
. . .! • .• . حۍّ علۍ العزا '🏴... دست ما را بھ محرم برسانید فقط ! ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
صلی الله علیک_۲۰۲۱_۰۸_۰۸_۱۶_۳۹_۴۹_۳۲۲.mp3
6.07M
☁️🌙☁️ °〖من ‎به ‎محـرم‎و به ‎شال‎و ‎پرچـم‎و به ‎بوی ‎سیـب ‎تو محتاجم . . .〗• 🎤حسین طاهری ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
🏘 قبلا؛ که اسم شهید و شهادت میومد . . . میگفتم سن ما کمه! ولی خب الان،" هیچ نداریم جز شرمندگی و حسرت ... :) ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
🌺 دو،سه ماه مانده به محرم روزشماری میکرد برای نــــوکری ابا عبدالله"؏" با شوق‌خاصی برنـامه ریزی میکرد. هر سال تو میدان امام زاده علی اکبر، چای خانه راه اندازی میکرد. خرید ملزومات و وسائل چای خانه رو  با وسـواس و سلیقه خاصی خریداری میکرد. معتقد بود برای اهل‌بیت"؏" نباید کم گذاشت. 🎙🌹 تولد: ¹⁵خرداد¹³⁶⁷ شهادت: ²⁹آذر¹³⁹⁴ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『سَـربـٰازانِ‌‌ دَهـہ‌هَشتـٰادیٖ‌』
#ڪات_ڪتابـــــ🎬📚 ‌•• عنوان‌ڪتاب: " نــٰامیـرا " •• نویسنده‌‌ڪتاب: صادق کرمیار •• موضوع‌ڪتاب: نامیرا
🍁 ⃣ ام وهب که در کجاوه روی شتر نشسته بود پارچه‌ی رنگ باخته را کنار زد. نگاهی به اطراف و نگاهی به عبدالله انداخت که جلوتر از او در حرکت بود. خواست بگوید:"آب" اما نگفت! حتی به مشک عبدالله هم امیدی نداشت. با ناامیدی صبورانه دوباره پرده راه انداخت. عبدالله یکباره ایستاد و رو به کجاوه بازگشت. صدای برنیامده ام وهب را شنیده بود. شتر ام وهب گویی آموخته‌ی اسب عبدالله بود که ایستاد و در پی او هشت سوار زره پوشیده و شمشیر و سنان وسپر آویخته در هلالی شکسته منتظرمانده. عبدالله به شتر نزدیک شد و پرده کجاوه را کنار زد و گفت:《 مرا صدا زدی؟》ام وهب که میدانست از آب خبری نیست گفت:《نه!》 عبدالله تشنگی جاری در نگاه ام وهب را می دید. شرمنده گفت:《 راهی تا فرات نمانده. به زودی همگی سیراب می شویم.》ام وهب با لبخندی ترک خورده به عبدالله نگریست تا نگرانی اش را بکاهد. تا او پرده را بیندازد و به سواران اشاره کند که حرکت می‌کنیم و دوباره به راه افتادن . . . 📚 ✏️نویسنده: صادق‌کرمیار ...⌛ ••📔📕📗📘📓•📔📕📗📘📓•• ➣‌‌‌√ ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae_80