#طݪبڱـٖے👳🏻♂
خوباستبدانیمڪه:
ڪسی ڪه هیچ خطایی نڪرده
هرچه براو اتفاق میافتد،
قضا و قدر الهی است؛
اما وقتی انسان ڪوتاهی کرد،
اتفاقی ڪه براۍ او میافتد؛
به خاطر قضا و قدر نیست،
به خاطر عمل خودش است!
#استاد_حائریشیرازۍ🌱
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80
825.4K
••| تنہا راهکار عاقبتبخیری . . . |••
『ڪانالسربازاندھہهشتادی』
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
•••| بِســـم اللھِ الجنونْ |••• تاگرفتارحسین‹ ؏ ›نشیم! از گرفتاریها رهانخواهیمشد :)
•••| بِســـم اللھِ الجنونْ |•••
تاگرفتارحسین‹ ؏ ›نشیم!
از گرفتاریها رهانخواهیمشد :)
#چھله_ترک_گناھ[دزدیکردن]⛔️
#روز_سیونھم³⁹
- حواسمونباشهکههرگناهیکهمیکنیم؛ مانعاشڪ برحسین-؏- میشه !
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
•••| بِســـم اللھِ الجنونْ |••• تاگرفتارحسین‹ ؏ ›نشیم! از گرفتاریها رهانخواهیمشد :)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#دلتنگـــــ . . .!
•
.•
.
حۍّ علۍ العزا '🏴...
دست ما را بھ محرم برسانید فقط !
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#دلتنگـــــ . . .! • .• . حۍّ علۍ العزا '🏴... دست ما را بھ محرم برسانید فقط ! ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→• @shohaadaae
ز ڪودڪی تا پیــر شدنم؛
خادم و نوڪر این خانہام :)
#مُذْنِبٌلٰڪنّےاُحبّڪ "♥️
صلی الله علیک_۲۰۲۱_۰۸_۰۸_۱۶_۳۹_۴۹_۳۲۲.mp3
6.07M
#رزق_معنوی_شبانه☁️🌙☁️
°〖من به محـرمو به شالو پرچـمو
به بوی سیـب تو محتاجم . . .〗•
🎤حسین طاهری
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80
#نواخت_زندگی🏘
قبلا؛
که اسم شهید و شهادت میومد . . .
میگفتم سن ما کمه!
ولی خب الان،"
هیچ نداریم جز شرمندگی و حسرت ...
#شهدایدهههشتادی :)
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80
#پای_اخلاق_شهدا🌺
دو،سه ماه مانده به محرم روزشماری میکرد برای نــــوکری ابا عبدالله"؏" با شوقخاصی برنـامه ریزی میکرد.
هر سال تو میدان امام زاده علی اکبر، چای خانه راه اندازی میکرد. خرید ملزومات و وسائل چای خانه رو با وسـواس و سلیقه خاصی خریداری میکرد. معتقد بود برای اهلبیت"؏" نباید کم گذاشت.
🎙#شهید_امیر_سیاوشی🌹
تولد: ¹⁵خرداد¹³⁶⁷
شهادت: ²⁹آذر¹³⁹⁴
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#ڪات_ڪتابـــــ🎬📚 •• عنوانڪتاب: " نــٰامیـرا " •• نویسندهڪتاب: صادق کرمیار •• موضوعڪتاب: نامیرا
#نــٰامیـرا🍁
#قسمت_اول1⃣
ام وهب که در کجاوه روی شتر نشسته بود پارچهی رنگ باخته را کنار زد. نگاهی به اطراف و نگاهی به عبدالله انداخت که جلوتر از او در حرکت بود. خواست بگوید:"آب" اما نگفت!
حتی به مشک عبدالله هم امیدی نداشت. با ناامیدی صبورانه دوباره پرده راه انداخت. عبدالله یکباره ایستاد و رو به کجاوه بازگشت.
صدای برنیامده ام وهب را شنیده بود. شتر ام وهب گویی آموختهی اسب عبدالله بود که ایستاد و در پی او هشت سوار زره پوشیده و شمشیر و سنان وسپر آویخته در هلالی شکسته منتظرمانده.
عبدالله به شتر نزدیک شد و پرده کجاوه را کنار زد و گفت:《 مرا صدا زدی؟》ام وهب که میدانست از آب خبری نیست گفت:《نه!》
عبدالله تشنگی جاری در نگاه ام وهب را می دید. شرمنده گفت:《 راهی تا فرات نمانده. به زودی همگی سیراب می شویم.》ام وهب با لبخندی ترک خورده به عبدالله نگریست تا نگرانی اش را بکاهد. تا او پرده را بیندازد و به سواران اشاره کند که حرکت میکنیم و دوباره به راه افتادن . . .
#ڪات_ڪتابـــــ📚
✏️نویسنده: صادقکرمیار
#ادامهدارد...⌛
••📔📕📗📘📓•📔📕📗📘📓••
#ڪپی_فقط_باذڪرآیدی_ڪانال➣√
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80