『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#دلتنگـــــ . . .! تحویلسالمن؛ بهوقتِمُحَرّماست" #حَوّلقلـُوبَنابِبُکاءِعَلَیالحُسَین(:🖤
"منعشـقرا بانامتو؛
آغازكردھام.."
#یـٰاحُسـین-؏-♥️
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#نــٰامیـرا🍁 #قسمت_دوم2⃣ تا افق خاکستری جز خار و خاشاک نبود. عنس بن حارث کاهلی به نماز ایستاده بود
#نــٰامیـرا🍁
#قسمت_سوم3⃣
دو پسر یکی ۷ و دیگری ۹ ساله تشت آبی را به داخل اتاق آوردن. ام سلیمه و همسر عمر بن حجاج دستمالی را در تشت آبی شست و آن را به ام ربیع داد.
ام ربیع با دستمال اطراف زخم را تمیز کرد و بعد با پارچه دیگر شروع به بستن کرد. ام سلیمه گفت:《 کاروانیانی که ده مرد جنگی همراه دارند باز هم با هراس سفر می کنند. شما چگونه جرات کردید یکه و تنها به بیابان بزنید؟》
ام ربیع گفت:《باید صبر میکردیم تا با کاروان بزرگی که عازم شام بود همراه میشدیم.》
بعد با غیض به ربیع نگاه کرد و گفت:《 اما ربیع گویا عجله داشت.》ام سلیمه گفت:《حالا که بخیر گذشت. پسرت هم جوان برومندیست که این زخم را تاب آورده. کمی هم شیر شتر و خرمای نخیله را بخورد رنگ به رویش بر می گردد.》
در همین حال سلیمه دختر عمر بن حجاج با سینی شیر و خرما وارد اتاق شد. ربیع با دیدن سلیمه سر به زیر انداخت. اما چهرهاش چونان تغییر کرد که مادر حال او را دریافت. ام سلیمه گفت:《 بیا اینجا دختر.》سینی را از دست سلیمه گرفت. ام ربیع گفت:《 خدابه شما خیر بدهد.》...
#ڪات_ڪتابـــــ📚
✏️نویسنده: صادقکرمیار
#ادامهدارد...⌛
••📔📕📗📘📓•📔📕📗📘📓••
#ڪپی_فقط_باذڪرآیدی_ڪانال➣√
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#نــٰامیـرا🍁 #قسمت_سوم3⃣ دو پسر یکی ۷ و دیگری ۹ ساله تشت آبی را به داخل اتاق آوردن. ام سلیمه و همس
#نــٰامیـرا🍁
#قسمت_چهارم4⃣
عبدالله سوار براسب از گذرهای پرپیچ کوفه می گذشت. مردم در رفت و آمد بودند و برخی با بدگمانی به عبدالله که غریبه بود مینگریستند. عبدالله با گرمی به یکی دونفر از آنان سلام کرد اما پاسخ های سرد مردم کوفه او را متعجب کرد.
جلوی مغازهای تک افتاده در گذر ایستاد. از اسب پیاده شد و به سراغ صاحب مغازه رفت و آب طلبید. 《سلام برادر. کمی آب به من بده.》
صاحب مغازه ازکوزه کنج مغازه کاسهای آب به عبدالله داد. دو نفر با کنجکاوی به او نزدیک شدن. عبدالله از رفتار آنان تعجب کرد. با تردید آب را گرفت و نوشید. کاسه را به مغازه دار داد و گفت:《 خداوند به تو اجر دهد.》 صاحب مغازه گفت:《 یک درهم شد.》 عبدالله حیرت کرد و گفت:《 برای کاسهای آب؟》
《چه خویشی با من داری که باید آب را به تو رایگان بدهم؟》
عبدالله نگاهی به دو مردی که کنارش بودند انداخت ویک درهم به مرد داد.مرد عابر گفت:《کوفی که نیستی. از کجا می آیی؟》عبدالله در حال سوار شدن به اسب گفت:《ازجایی که مردمانش آب را به مسافران نمیفروشند.》
و به راه افتاد . . .
#ڪات_ڪتابـــــ📚
✏️نویسنده: صادقکرمیار
#ادامهدارد...⌛
••📔📕📗📘📓•📔📕📗📘📓••
#ڪپی_فقط_باذڪرآیدی_ڪانال➣√
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80
#نواخت_زندگی🏘
خیلی ها پارسال
دعاشون این بود که این آخرین محرمشون نباشه ولی امسال نبودن دیگه!
- رفقا :)
این فرصتی رو که به لطف مادر سادات
به ما دادن رو از دست ندیم . . .
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
- دعایفرج :)🌿°•
_ظهوراقاامامزمان
_شفایبیمارانکرونایی
حالا همین اول مجلس آقـــا(عج) رو دعوت کنیم به مجلس . . .🌿
یـــٰاصاحـبالـزمـان"عج"💛
یـــٰاصاحـبالـزمـان"عج"💛
یـــٰاصاحـبالـزمـان"عج"💛
••| قرائت؛
#زیارتعـٰاشورا✨
درجوار حرم اباعبداللهالحسین"؏"♥️
http://app.imamhussain.org/tour/
#رویلینــــــــــکبالاکلیککنید⇧✔
ایحسینجان؛
اي مرا دلبر و دلدار بيا برگرديم . . .
خيمه برپا مكن اينبار بيا برگرديم . . .
تا ڪھ فرصت هست بیا برگردیم . . .
ستاره ها شبیه ماهن.mp3
6.24M
#مداحـی🎤
شبدوممحـَرم🏴
•ستارهھایڪحالدیگہدارناینشبها•
4_5805674866447222806.mp3
9.01M
#رزقخــاص🌿
شبدوممحـَرم🏴
منمینویسماسمتروبـااَشـڪ
رفقا :)
بفرمایین #چــــٰای_روضـه☕️⇣
https://digipostal.ir/cyy4jbq
+ نوشجانتون🙂
هدایت شده از 💖هࢪچہ اَز دِلـ بَرآیَـد... ✉️
•[هرچه آمد بِه سَرَم اَز تَپِشِ نامِتو بـود!
یاحـُــسین-؏- !♥️]•
_______________________________
نظرتــون رو؛
درباره #هیئت امشب رو بگید بھمون ⇣
http://payamenashenas.ir/Shohaadaae_80
#هࢪ_ࢪۅز_ݕٵ_ڨࢪٵن🦋
صفحه 348
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @shohaadaae_80