شهيد🌷#معصوم_احمدی به سال ۱۳۴۷ در يك خانواده كاملاً مذهبي و پايبند به اصول دين ديده به جهان گشود.🍃بعد از دوران كودكي و آغاز دوران نوجواني فعاليت هاي مذهبي و انقلابي وي بر عليه ضدانقلابيون كه از اطراف و اكناف براي چاپيدن اموال مردم به شهر ريخته بودند، شروع مي شود، وي با نجابت تمام در مقابل آنها شعار مي داد و از انقلاب و امام حمايت مي كرد.
🍃بعد از پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي كه ضربه هولناكي بر پيكر پوسيده رژيم پهلوي بود، جنگ تحميلي رژيم صهيونيستي عراق عليه انقلاب نوپاي اسلاميان طرح ريزي شد،
تقريباً سه سال در آن مكان مقدس (جبهه) به تهذيب و تزكيه نفس پرداخت. در عمليات والفجر ۸ از ناحيه پا زخمي شد.موقعي كه در بيمارستان از جراحت وي پرسيدند سراغ همرزمانش را مي گرفت تمام فكر و خيالش در ميان آنها بود.هنگامي كه در بستر خوابيده بود، مدام به چند تا عكس كه از پيكر پاك و زخمي دو تا از همرزمانش شهيدش كه به اصرار خود در اختيارش گذاشته بودند، نگاه مي كرد و اشك مي ريخت و مي گفت: من چگونه مي توانم به روي خانواده اين عزيزان نگاه كنم.
بااينكه هنوز زخم پايش بهبود نيافته بود دوباره به جبهه مي رود و اين بار در عمليات دشمن شكن كربلاي ۵ شركت مي نمايد و به گفته يكي از دوستان ايشان زخمي مي شود و هر چه اصرار مي كنند به عقب بيايد، قبول نمي كند و به بچه ها مي گفت كه شما جلو برويد و به فكر من نباشيد.
🕊سرانجام در اثر زيادي جراحات وارده به نداي حق ليبك گفت و به لقاءا... پیوست🥀
🌷روحشان شاد🌷
@Shohadaye_khoy
دلنوشته.pdf
418.6K
✨📝دلنوشته
اززبان خواهرشهیدگمنام
"علی عبدالهی"🌷
🔸پایگاه منتظران قائم (عج)خوی
@Shohadaye_khoy
🌷بِسم ربِّ الشُهداء🌷
💌"هدایای شما محضرروان پاک شهدای والا مقام شهرستان خوی"
ختم "صلوات " امروز
به نیت
❤️شهید یوسف محمدلو❤️
سهم شما ۵ صلوات 😊
قبول باشه😍
@Shohadaye_khoy
شهید میر مجید موسوی، پنجم مرداد 1336، در شهرستان خوی چشم به جهان گشود. پدرش میر غلام، در شرکت تعاونی کار می کرد و مادرش زهرا نام داشت. تا پایان دوره متوسط درس خواند و دیپلم گرفت. بیستم بهمن 1357، در زادگاهش هنگام آموزش نظامی بر اثر انفجار سهوی نارنجک دستی به شهادت رسید. پیکر او در گلزار شهدای روستای تازه کند تابعه همان شهرستان به خاک سپرده شد.
🌹سربازسیدحسینی🌹
شهيد"بايرامعلي پورجواد" جزو اولین کسی بود که عکس امام را از باختران به خانه آورد و گفت:« از امروز من سرباز این سید حسینی هستم. جانم را فدای راه و اهدافش می کنم.»
شهيد بايرامعلي پورجواد بیست و سوم اسفند 1327، در خانواده اي مؤمن و مذهبي شهرستان خوي متولد شد. توانست تا پایان دوره ابتدایی درس بخواند.
علاقه خاصی به امام خمینی داشت
وی، انساني شجاع، فداكار، از خودگذشته ، مؤمن، معتقد و مذهبي بود ، ارادت و علاقه خاصي به امام ، اسلام و قرآن داشت. عكس حضرت امام خميني را قبل از انقلاب به اهل خانواده خويش نشان داده بود و همه را به ديانت و پيروي از ولايت فقيه دعوت مي كرد.در انجام واجبات ديني از هيچ تلاشي باز نمي ايستاد. سال 1350 ازدواج کرد و صاحب یک پسر و سه دختر شد.
شجاع و نترس بود
قبل از رفتن به جبهه رضايت همه را مخصوصاً اهل خانواده را جلب كرد و در رفتار با فرزندان نكات قرآني را مد نظر داشت، هيچ وقت از مردن در راه خدا نمي ترسيد، شجاع بود و هميشه براي امام خميني و ثبات انقلاب از صمیم دل دعا مي كرد و جهت حفظ نظام مقدس اسلامي از هيچ كوششي فروگذاري نمي كرد. به عنوان استواریکم ارتش در جبهه ها حضور یافت.
چگونگی شهادت
سرانجام یازدهم آذر 1366 با سمت فرمانده گروهان در منطقه عملياتي حاج عمران عراق بر اثر سرما زدگی و سکته قلبی به شرف شهادت نايل آمد و مزار او در گلزار شهدای شهرستان خوی واقع است. روحش شاد و یادش تا به همیشه گرامی باد!
🌹معرفی شهدای شهرستان خوی🌹
🌹سربازسیدحسینی🌹 شهيد"بايرامعلي پورجواد" جزو اولین کسی بود که عکس امام را از باختران به خانه
روایتی به نقل از خانواده شهید
« وی در جبهه، به دلیل علاقه ای که به وظایف دینی و شرعی داشت با کمک ازدوستان همرزمش مسجدی جهت بر پایی نمازجماعت ساخت. وی اعتقاد داشت ،درهرجایی که هستیم باید دشمن اتحاد و همبستگی مارا ببیند. مسجدنه تنها ،خانه ای برای امنیت روح و روان است ،موجب محبت و همدلی مسلمانان نیز می شود.»
پسر شهید از شجاعت پدر می گوید
« پدرم ارتشی بود و بیشتر مواقع حمل مهمات بر عهده ی ایشان بود. آن روز نیز قرار بود که در یک ماموریت به مسجد سلیمان برود. یك ماشین پر از مهمات که حمل آن زیر رگبار تیر های دشمن کاری بس خطرناک بود. پدرم می گفت:«هرچند مأموریت سختی بود و هرلحظه هواپیماهای جنگی دشمن، ما را بمباران می کردند . هر لحظه منتظر بودیم که زمین و زمان آتش بگیرد و ما به ابراهیمی دیگرتبدیل شویم. خدا خواست آن روزمهمات سالم به مقصد برسد و در دسترس رزمنده ها قرار بگیرد. آن روزپیروزی شیرینی همه مارا مهمان کرد.»
فرازي از سفارشات شهید "بایرامعلی پورجواد"
« هر اندازه كه مي توانيد وقتتان را دراختيار انقلاب اسلامي بگذاريد و سعي كنيد كه فرد مفيدي براي انقلابمان كه آنرا با خون هزاران شهيد به دست آورده ايم ، باشيد. انقلاب را از گزند وآسیب هاحفظ نماييد.»
حجت فتوره چی فرمانده محور عملیاتی لشکر مکانیزه ۳۱ عاشورا، در سال ۱۳۳۷ در خانوادهای مذهبی در شهرستان خوی به دنیا آمد.
تربیت صحیح، ارتباط با افراد مذهبی و شرکت در مراسم عزاداری امام حسین (ع) او را با اعتقادات دینی آشنا ساخت. وی در دوران دبیرستان در جلسات قرائت قرآن و آموزش اصول عقاید شرکت میکرد.
در سال 1356 موفق به اخذ دیپلم میشود. همگام با اوجگیری انقلاب مردم ایران نیز در فعالیتهای ضد طاغوت شرکت میجوید.
با پیروزی انقلاب اسلامی وارد کمیته انقلاب اسلامی میشود. همچنین همراه با جهاد سازندگی عازم روستاهای اطراف میشد.
با تاسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به صف براداران سپاه میپیوندد. مدتی در واحد اطلاعات و تحقیقات در جهت کشف گروهکهای محارب و قاچاقچیان به فعالیت میپردازد.
بارها برای مقابله با اشرار به مناطق کردنشین اعزام میشود. با شروع جنگ تحمیلی در قالب یک گروه 12 نفره عازم جبهه جنوب میشود و در مناطق دزفول، کرخه و دهلران بر علیه دشمن میرزمند
بعد از بازگشت از جبهه، در اردوگاه آموزشی سپاه به سازماندهی نیروهای عازم جبهه میپردازد. در عملیات فتح المبین و بیت المقدس دوباره به جبهه عزیمت میکند.
در عملیات رمضان به فرماندهی گردان المهدی میرسد. با شایستگیهایی که از خود نشان میدهد، مسئول آموزش نظامی لشگر 31 عاشورا میشود و بعدها تا فرماندهی تیپ ارتقا مییابد. حجت فتوره چی در سال 1363 و در عملیات والفجر 4 به شهادت رسید.
این شهید گرانقدر در دیماه سال 61 ازدواج میکند. یکی از همرزمانش خاطرهای از این دوران و انتخاب شهید دارند:
وقتی این شهید عزیز میخواستند ازدواج بکنند، از خانوادهای خواستگاری کردند که آنها شرط کرده بودند اگر این وصلت صورت بگیرد، نباید حجت به جبهه برود. شهید فتوره چی چون دیده بودند که آنها بر شرط خود اصرار دارند با وجود علاقهای که برای وصلت با آن خانواده داشت، از آن صرف نظر میکند. بعد هم با یک خانواده دیگر وصلت کردند و به همسرشان میگویند من شما را به جبهه خواهم برد.
همسرش از دوران کوتاهی که با هم بودند این گونه یاد میکند:
من و حجت در دی ماه 61 با هم ازدواج کردیم. دو ماه و نیم بعد از ازدواجمان به جبهه رفتیم. در اوقات فراغت جبهه، مرا به مناطق مسکونی منهدم شده میبرد و شرح چگونگی آزاد کردن آنها را بیان میکرد. یک روز برای آزمودنش به وی گفتم: به شهر خودمان برگردیم و مدتی آنجا بمانیم. او با لبخند جواب داد: اگر ناراحتی برویم. ولی میدانی که نمیتوانیم پاسخگوی شهیدان مان در روز قیامت باشیم. او میگفت همسرم همیشه سعی کن حتی خانه داری و آشپزی و امثال این کارها را نیز برای رضای خدا و با نیت الهی انجام دهی. این گونه فکر نکن که کارها را صرفا برای رضایت شوهرم میکنم. نه کارها باید برای رضای خدا خالص باشد.
اگر با گلوله توپ کشته نشوم آبرویم میرود
یکی از همرزمانش میگوید:
شهید فتوره چی بارها میگفت: خدا نکند حجت با گلوله کلاش و ترکش شهید بشود. حجت باید با گلوله توپ کشته شود. و الا آبرویم میرود. همرزمانش این جملات را مزاح و شوخی تلقی میکردند. در مرحله دوم عملیات والفجر 4 بود که راهی منطقه عملیاتی که حجت در آنجا بود، شدیم. سراغ وی را از حمید باکری گرفتم و حمید آقا با دست به محلی که پر درخت بود اشاره کرد و گفت شاید آنجا باشد. چون بیسیم اش قطع شده بود. بعد با شهید صالح الهیارلو به جستجوی منطقهای دیگر کردیم تا اینکه سر بی بدن او را پیدا کردیم. بدنش متلاشی شده بود و قابل جمع کردن نبود.
در بخشی از وصیت نامهاش خطاب به آقا امام حسین (ع) میگوید:
سه سال است که با دیگر پاسداران در جبهه از اسلام دفاع میکنیم و بوی کربلایت رزمندگان را دیوانه کرده است.
و سپس در توصیههایی به مردم میگوید:
بارها در این دشت خونین پاهایم سست شدند که فقط با یاد خدا و یاد تشنه لبان کربلا و یاد مادران جگر سوخته شهدا و یاد یتیمان شهدا دوباره مرا به حول و قوه الهی بلند کرد ...
روحانیت متعهد را یاری نمایید که تنها قشری است که به شرق و غرب وابسته نمیشوند. از تهمت و افترا پرهیز نمایید که آفت انسان است. سعی کنید همیشه امر به معروف و نهی از منکر کنید. به نماز و دعاهایتان تکیه کنید که عامل پیروزی بر نفس است.
فراز آخر وصیت نامه خطاب به همسر شهید است که میگوید:
امیدوارم با صبر زینب گونهای بتوانی خودت را راضی به نبودن من بکنی و بتوانی اندکی از مصیبت و درد زینب (س) را درک کرده باشی.
فریده خوبم من که نتوانستم همسر خوبی برای تو باشم. تو با اینکه از اول ازدواجمان از پدر و مادرت دور شدی توانستی با تحمل دوری از خانوادهات و غریبی باز هم تکلیف خود را در همسری خوب ادا کنی که ان شاء الله مورد قبول خداوند متعال میگردد.
فرزندمان راهراسمی که خواستی نامگذاری کن و جوری تربیتش کن که دنبال رو صاحب اسمش باشد.
بار الها روز اوّل ماه محرّم است با چشمانی گریان و با گامهایی لرزان و روحی پر التهاب جهت طلب عفو و به امید رضایت رو به درگاهت ایستاده ام خود می دانی برای چیست ولی می خواهم با زبان ناله بگویم.خدایا من بغیر تو کسی را ندارم،تویی صاحب من،تویی خالق من،تویی معبود و امید من،تویی که درهایت به تمام توبه کنندگان باز است،خدایا توبة مرا بپذیر،خدایا بیامرز مرا به گناهانی که از من آگاهتری،ببخش مرا به پیمانهایی که با تو بستم و لیکن بدان عمل نکردم خداوندا تو را به عزّت و شرف خانم فاطمه زهرا(س)از گناهانم بگذر.
عجب روزی قلم به دست گرفته ام،روز اوّل محرّم،ماه پیروزی خون بر شمشیر،ماه نشانگر حماسه های اسلام،ماه شهادت سرور شهیدان حسین ابن علی؛
السلام علیک یا ابا عبدالله و علی الارواح الّتی حلّت بفنائک
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و
علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین
یا ابا عبدالله سه سال است که با دیگر پاسداران در جبهه ها از اسلام دفاع می کنیم و بوی کربلایت رزمندگان را دیوانه کرده است.
یا حسین مظلوم چقدر هستند کسانی که مثل من منتظر آزادی حرم پاکت هستند و چقدر از رزمندگانی در این مسیر در آرزوی دیدنت به خون خود غلطیده اند.
یا امام حسین خیلی آرزو دارم که در کنار حرمت،حرم شش گوشه ات،برای مظلومیّتت و مصیبتت در عاشورایت گریه و زاری کنم باری برای دومّین بار و این بار صدای «هل من ناصر حسین»در دشتهای ایران طنین افکند و یاران خود را دوباره طلبید،پیر و جوان از تمام نقاط به این ندا لبیک گفت من هم یکی از مشتاقان،برای رضای خدا در این دشت سرازیر شدم،خود می دانستم که لایق نیستم ولی به خودم فشار آوردم که شاید از این ندا بهره ای داشته باشم،در این دشت خونین دفعاتی پاهایم سست شدند که فقط با یاد خدا و به یاد تشنه لب کربلا و یاد مادران جگر سوخته
شهداء و یاد ناله های یتیمان شهداءدوباره مرا بقرب الهی بلند کرد.
«الا بذکر الله تطمئن القلوب»
خدایا من برای رضای تو به این هجرت قدم گذاشتم،تو هم در این هجرت راهنمایم باش.ملّت عزیز و از جان گذشته اسلام بخود آئید که مبادا از خدا غافل باشید و جبهه ها را فراموش کنید تازه اوّل کار است،رهنمود امام عزیزمان را به یاد آورید که فرمودند:راه قدس از کربلا می گذرد.
خودتان را برای آزادی کربلا و قدس عزیز آماده کنید،که شهداءدر انتظار خبر پیروزی هستند،بدانید که با جبهه آمدنتان لرزه بر اندام ابر قدرتها می اندازید و خدا و آقا امام زمان(عج)را از خودتان راضی و خشنود می کنید.
یار و یاور حسین زمان خمینی بت شکن باشید،در نماز جمعه ها و دعای کمیل ها برای رزمندگان و جنگ بیشتر دعا کنید،روحانیت متعهّد را یاری نمایید که تنها قشری است که به شرق و غرب وابسته نمی شوند،از تهمت و افتراءبپرهیزید که آفت انسان است،سعی کنید همیشه امر به معروف و نهی از منکر کنید،به نماز و دعاهایتان تکیه کنیدکه عامل پیروزی بر نفس است،سپاه پاسداران این نهاد جوشیده از ملّت را حمایت کنید.
در آخر برای خودم طلب عفو می نمایم،خداوند توفیق عمل به احکام آن و اطاعت از ولایت فقیه را به شما نصیب فرماید.
🌹شهیدمقصودجبلی🌹
شهید مقصود جبلی در یک خانواده فقیر در شهرستان خوی به دنیا آمد. بعداز گذراندن دوره نوجوانی و جوانی عازم جبهههای جنگ میگردد در سال ۵۸ در دره قطور با دموکراتهای دست پرورده آمریکا جنگید و در سال ۵۹ حدود هشت ماه در پیرانشهر بسر برد. در سال ۶۰ به جبهههای باختران (جوانرود، بایگان، پاوه) اعزام شد و سپس به مرخصی آمد و به زیارت مرقد مطهر امام رضا رفت و بعد به کربلای سرخ خوزستان اعزام شد و در عملیات پیروزمند فتح المبین شرکت کرد و شجاعانه با بعثیون عفلقی به مبارزه پرداخت تا اینکه در تاریخ ۶۱/۱/۲۴ برای آخرین بار از خانه خارج شد و دیگر از آن پس به خانه برنگشت و سرانجام در کربلای ایران خورشیدی شد.
شهادت انسان را به درجه والای ملکوتی میرساند شهید شدن در راه الله چقدر زیباست مانند گل محمدی میماند که وارثان خون پاک شهیدان آن را میبویند. مادر مهربانم فکر نکن که به آرزویم نرسیدم و عروسی نکردم، چون وقتی که ترکش خمپاره دشمن برسینه ام اصابت میکند مثل این است که انگشتری عروسی را به انگشتم میکنم. کفن لباس دامادی من است و حجله ام سنگر است و عروسی شهادتم.
🌹روحش شاد🌹
گذری بر زندگینامه
شهید ولی مزرعه لی فرزند ابراهیم خلیل در دهم تیر ماه سال 1345 در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود و در دوران کودکی حس کنجکاوی فوق العاده ای داشت ؛ به طوری که در بین فرزندان خانواده با سایرین فرق های زیادی داشت. در سال 1351 در دبستان سعدی مشغول به تحصیل و در هر کلاس دارای معدلی بالا و از شاگردان ممتاز محسوب می شد . هنوز سوم ابتدایی می خواند که در کلاس های ایدئولوژی و آموزش قرآن شرکت می کرد و از رتبه عالی هم برخوردار می شد . بدین نحو کم کم فعالیتهای سیاسی خود را آغاز نمود و مخصوصاً در فعالیتهای که حجت الاسلام حجازی آنها را هدایت می کرد شرکت می جست و از یاران خاص ایشان عضای فعال پیروان صراط مستقیم به حساب می آمد .
تحصیلات دوره راهنمایی را در مدرسه شفق ( شهید صدر ) گذرانیده و با موفقیت کامل به دوره متوسطه راه پیدا نمود . این دوره نیز همراه با فعالیتهای وی از قبیل اداره بخشی از امورات پیروان صراط مستقیم فعالیت افتخاری در بنیاد شهید ، کمک به فرمانداری در انجام انتخابات و نظارت در کارهای بازار و توزیع کوپن ها و بنیانگذاری کانون فرهنگی شهید مفتح و غیره بود . او مخالف سرسخت گروههای چپ و راست بود و حتی یکّه و تنها با آنها در محیط مدرسه و خارج درگیر میشد طوریکه بعضی شبها به خاطر پاره کردن اعلامیه گروهکها دیر به منزل می آمد . با شروع تجاوز رژیم صدام و با وجود کمی سن در پانزده سالگی در تاریخ 17/08/59 به دوره یک ماهه آموزش نظامی و در آذر سال 1360 برای اولین بار عازم جبهه پیرانشهر شد و بعد از آن بطور مداوم در عملیات های مختلف همچون بیت المقدس ، رمضان ، والفجر ها ، خیبر و غیره و در واحدهای رزمی لشگر های عاشورا بیت المقدس ، قرارگاه خاتم و کربلا و غیره شرکت نموده که جزئیات آن در دفتر خاطرات شهید ثبت گردیده که در صفحات بعدی به اطلاع می رسد . در فروردین 1364 بعلت احساس نیاز به ارتقاء ایده و فرهنگ جامعه وارد حوزه علمیه نمازی خوی شد و در ضمن کوشش برای کسب دانش به کوهنوردی و در تابستان بار دیگر به جبهه عازم شد و بعد از مدتی تحصیل در شهرستان خوی وارد حوزه علمیه قم شد و در تاریخ 20/06/64 مشغول تحصیل در مدرسه الهادی قم گردید . او به مطالعه کتب و جمع آوری آنها علاقه زیادی داشت طوری که از ایشان کتب زیادی به یادگار مانده است . در ایام مرخصی کمتر در خانه بود و بیشتر در جمع آوری کمک های مردمی و نیز در مناسبت ها و مخصوصاً در نیمه شعبان در تزئین و چراغانی مجالس فعالیت چشم گیری داشت . او هرگز حاضر به فاش شدن خدماتش نمی شد و کارهایش به دور از ظاهر سازی و ریا بود طوریکه یکی از دوستان می گوید که وقتی در جبهه خبرنگار سؤال کرد که چه کس بیش از همه در جبهه بوده و با اشاره برادران به سوی او می رود او آنقدر از جواب امتناع می ورزد که حتی موجب ناراحتی خبرنگار می گردد و به نیروهایش دلسوز بود طوریکه یکی از دوستان نقل می کند که یک شب را تا صبح به تنهایی مشغول ساختن چادر شد و صبح که پا شدیم دیدیم بر خلاف سایر واحد ها واحد ما دارای چادر آماده است .
بدین ترتیب عاشقانه با داشتن عشق به شهادت مصمم شد که دیگر از آب خوی نیاشامد و گفت تا پیروز نشده ایم از جبهه بر نمی گردیم و بدین ترتیب از اوایل سال 1365 بجای اینکه مثل همکلاسانش با لباس روحانی از قم به جبهه برود به خوی می آید و با لباس بسیجی عازم می گردد و بعد از ماه ها تلاش در جبهه های جنوب و جزایر مجنون عاقبت مهیای شرکت در عملیات کربلای پنج گشته و بالاخره بعد از تحمل سالها انتظار و فراق یاران به مقصود خویش که شهادت بود نائل شده و شهید دوم از خانواده مزرعه لی بعد از پسر عموی شهیدش ( موسی مزرعه لی ) گردید . و آنچنان چون شیر ژیان خط دشمن را دریده بود که نیروهای خودی پس از شهادت وی قادر به آوردن جنازه مطهرش تا چند ماه نبوده اند و وقتی مجروح می شود هیچ اثری از نیروهای خودی در منطقه نبود و او فقط با بی سیم با پشت جبهه تماس گرفته و وعده استقامت می دهد و با یاران خداحافظی می کند و ملاقات را تا روز قیامت به تعویق می اندازد .
گذری بر وصیت نامه
افلم يسيروا في الأرض فتكون لهم قلوبٌ يعقلون بها أو آذان يسمعون بها.
«آیا مردم سیر در زمین نمی کنند تا قلبی پیدا کنند و تا با آن قلب بیندیشند و از روی خرد تصمیم بگیرند»
به نام الله یاری دهنده جندالله و با درود بیکران بر مهدی (عج) منجی عالم بشریت و با درود بر رهبر عظیم الشان انقلاب اسلامی و با درود بر ملت شهید پرور که همواره پشتیبان جبهه های نبرد حق علیه باطل بودند و با درود به شهیدان را اسلام و قرآن که با خونشان اسلام را زنده
نموده و آبیاری فرموده اند و با درود به اسرای جنگی که با اسارتشان زینب گونه پیام جمهوری اسلامی را به جهانیان رسانیده اند و با درود بر خانواده های شهداء که همیشه پشتیبان ولایت فقیه می باشند برخود وظیفه دانستم تا مانند دیگر شهدای طریق حق و حقیقت چندکلمه ای هر چند ناچیز و بی محتوا نوشته و در این دنیای فانی باقی بگذارم این نوشته های من نه پیامی است بلکه سخن های آخری هستند به انسان هائی که احساس حضور در صحنه و حمایت از انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی و امام امت می کند اما قبل از آنکه شروع به نوشتن چیزهای دیگر بکنم می خواهم مطلبی را به طور خلاصه بیان کنم و این مطلب در این مورد است که آیا ما زنده شده ایم که بخوریم و بیاشامیم و خوشگذرانی بکنیم و با اینکه ظلم کنیم و دیگران را در زیر پاهایمان لِه نمائیم و یا اینکه باید همیشه در زیر ظلم باشیم و صدایمان بیرون نیاید و در این مورد است که شاعر می فرماید :
روزهافکرمن این است و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
زکــجـــا آمـده ام آمـدنـم بـهـر چــه بــود به کجا می روم آخر ننمائی وطنـم
و در اینجا می بینم که شاعر نیز علت بوجود آمدن و زنده شدن خود را سوال می کند و این یک مشکلی است که باید باز شود و حل گردد و این مشکل در بین کسانی هست که به مرگ اعتقاد ندارند . اگر انسان مفهوم مرگ را بداند دیگر این مشکل برایش حل می گردد که برای چه بوجود آمده و آخرش کجا خواهد رفت . وقتی که انسان مفهوم شهادت در راه خدا را درک کرد و فهمید که شهادت در راه خدا انسان را به چه مقامات والایی می رساند دیگر زکجا آمده ام برای او معنی خواهد داد و دیگر گِرهی نیست که باز نمی گردد بلکه این گره باز خواهد شد و اینها هم بر طرف نمی گردد مگر اینکه انسان دل از زندگی و ماندن در این دنیای فانی ببندد و به حیات اخروی فکر کند و دیگر فکرش در این دنیا نباشد که امروز باید من زنده بمانم و کاری به دیگران ندارم و خود را به یک طرف کشیده و از رسیدن به کمال انسانیت عقب بماند. هر گاه انسان هواهای نفسانی خود را بمیراند و به آخرت فکر کند عشق به رفتن در او پیدا می شود و هر گاه در کسِ عشق به رفتن پیدا شد دیکر خود را نمی شناسد و خود را به آب و آتش خواهد زد البته در هده این عشق زود مورد اجابت دوست قرار می گیرد و او در جوانی می سوزد و در عده ای احتمال دارد که پنجاه یا هفتاد سال طول کشد . البته چنانچه در بالا اشاره نمودم همه همه اینها فقط با قلبی پاک و با دلی مخلص مطهر بوقوع می پیوندد و هر کس می خواهد که عشق به رفتن در او شعله ور گردد باید نیّتش پاک باشد و از همه قید و بندهای دنیوی خود را بررسی نماید پس از اینجا نتیجه می گیریم که باید دلمان زودتر از جسممان بمیرد و از این دنیا برود و این میسر نمی گردد نگر با ساده پوشیدن و ساده زندگی کردن و ساده خوردن و ساده آشامیدن و امثال این خصلت ها است که باعث زنده شدن دل می گردد و این گره که گفتیم که چرا بوجود آمده ایم و برای چه هدفی زنده شده ایم فقط توسط عشق به شهادت داشتن گشوده می شود پس هر کس می خواهد که این گره را بگشاید باید به شهادت عشق بورزد و راهی را انتخاب بنماید که این عشق را مستحکم تر و قوی تر نماید و هر کس می خواهد که بداند آمدنم بهر چه بود و برای چه زندگی می کنم باید محسط پشت جبهه را ترک و به محیطی که در آنجا انسان از همه قید و بند ها آزاد است برود و در آنجا است که مفهوم زندگانی برای انسان گشوده می شود و روزگاری هر چند کوتاه به ادامه زندگی می پردازد مثلاً وقتی ما در شهر هستیم فکرمان در پول بدست آوردن یا مقام طلبی است ولی اگر به جبهه برود و در آنجا کشته شدن شهدای ما را ببیند این دیدنیها به او کنک می کند که به واقعیت ناپایدار زندگی خود و به ناپایداری عواطف و روابط پی ببرد پس زمانی که انسان هر روز شاهد مرگ کسی باشد اول احتمال دارد که زندگی برای او زشت و بدون مفهوم باشد ولی عاقبت در جستجوی معنای غیر مادی زندگی خواهد رفت چونکه هر کس که در پیرامون زندگی مادی به جاه و مقام رسیده و محترم گردیده است دستخوش دگرگونی و مرگ است و گره برای چه زندگی کردن را نیز هر کس بخواهد بگشاید باید به واقعیات جنگ ایمان بیاورد چون این جنگ است که این حقیقت را برای ما آشکار تر می سازد و ما را در رسیدن به هدفمان کمک و یاری می رساند و وقتی که انسان به واقعیت عشق به شهادت و جنگ رسید و پی برد در آن وقت است که قلبش لطیف می گردد و در نتیجه در شخص عواطف و احساساتی که کاملاً معقولانه و عقلائی است رشد می کند و این خود مرزی است که اخلاق حقیقی را که متکی به ایثار و شجاعت و پایمردی و جوانمردی و از خود گذشتن است از اخلاق مادی و غیر انسانی جدا می کند و وقتی که این مرز انسان را از اخلاق مادی جدا نمود دیگر انسان از جاه طلبی پرستی پایش را فراتر می گذارد و به عشق می رسد و خودش را می یابد و هر کس که خودش را یافت خدایش را نیز می یابد و هر