🌹معرفی شهدای شهرستان خوی🌹
#معرفی_شهیدامروز #شهید_حسین_غفاری او هر وقت #وضو میگرفت آرزوی #شهادت می کرد و معبود خویش را می طلب
📃#خاکریز_خاطرات
به نقل از#مادر#شهید_حسین_غفاری
#مجوز_حضور_در پایگاه
#حسین به خانواده چیزی نگفته بود که مبادا مخالفت شود. برای همین موقع آمدن از #مدرسه به محل #آموزش می رفت و در آنجا تمرین میکردند.
📌📌یک روز که دیر آمد گفتم: همه بچهها #ظهر به خانه هایشان می روند، پس تو کجا می روی که #شب می آیی؟
😔#حسین گریه کرد و گفت: من عضو پایگاه شدم و هر روز به آموزش میروم. دوست دارم به #جبهه بروم.
گفتم: اینکه پنهان کاری نمی خواهد، از اول باید به ما می گفتی و می دیدی که ما قبول میکنیم یا نه. حالا هر چقدر دوست داری با حسن آموزش برو.
✅ با شنیدن این حرف حسین خیلی خوشحال شد و با آرامش خاطر با برادرش (حسن) به دور میرفت، چون مجوز حضور در جبهه را به همه بچهها صادر کرده بودم.👌👌
️📚برگرفته ازکتاب دررکاب ولایت
@Shohadaye_khoy
🌹معرفی شهدای شهرستان خوی🌹
#معرفی_شهید_جلیل_سلیمی #شهید_سليمي ساكن روستاي #خاك مردان از توابع شهرستان #خوي بود و نام زادگاهش
#خاطرات_آقاي_اروجعلي_طبقي همرزم شهيد
يك روز صبح حدود ساعت #10 - 9 صبح بود كه ديدم #شهيد بزرگوار #جليل سليمي دارد اجاق سنتي مي سازد. كنجكاو شدم و سؤال كردم:
- برادر سليمي، حتماً مي خواهي بيكاري خود را جبران كني و وقت بگذراني؟!
#شهيد عزيز در جواب فرمود:
- نه، چند روز است مي بينم برادران با آب سرد حمام مي كنند. مي خواهم خدمتي كرده باشم.
بالاخره پس از گذشتن ساعتي اجاق را درست كرد و آن را روشن نمود. يك ديگ مسي بزرگ را كه از آشپزخانة منطقه تحويل گرفته بود روي اجاق گذاشت و #حمام سنتي را ساخت. آن روز گذشت،
خلاصه آفتاب طلوع كرد.
بعد از صرف صبحانه از سوي فرماندهي منطقه عملياتي برادر #«حاج احمد متوسليان» پيام رسيد تعدادي از برادران جهت مقابله با حزب دمكرات آماده باشند.
دلم به تپش افتاد. اين پيام مثل يك #نسيم ملكوتي تمام روحم را نوازش كرد. مثل بقية بچه ها با التماس از فرمانده گروهانمان خواستم مرا هم به منطقه اعزام كند ولي #توفيق نصيب بچه هاي ديگر از جمله #شهيد سليمي شد.
دلم گرفت😔ولي تكليف حرف فرمانده بود و من مجبور به اطاعت، #غروب همان روز پيام رسيد تعداد ديگري نيز براي اعزام به منطقة ذكر شده لازم است. اين بارديگر #توفيق نصيبم شد تا به منطقه اعزام شوم.
❤️قلبم از شوق مي لرزيد و با هر قدمي كه بر مي داشتم بوي #خدا را بيشتر حس مي كردم تا اينكه به منطقه رسيدم. انگار خداوند آن منطقه توي قلب ها جا مي گرفت. #شيطان راهي به دل انسان نداشت. بدون شك آن منطقه خدايي بود. محو تماشاي آن سرزمين عشق بودم تا اينكه كسي را ديدم. تمام تنم را لرزش فرا گرفت. #نگاه پاك و مطهر #شهيد_جليل_سليمي از پشت پردة خون روي چشمهايش تا عمق جانم نفوذ مي كرد. درست روي #پيشاني شهيد، همان قسمت كه اكثر #شب ها تا صبح سحر روي مُهر مي ماند با #گلولة تفنگ قناسه سوراخ شده بود و آن سوراخ برايم مثل راهي بود به #بهشت عظمي. 🌷و آن وقت بود كه دريافتم #اجاق و #آب گرم را براي #غسل_شهادت مي خواهد و چه زيبا در #خون خود غسل كرده بود و روح پاكش به #معبود رسيده بود.🌷
#تپه اي را كه اكنون شهيد سليمي در آن به شهادت رسيده بود به نام او نامگذاري كردند و من هر گاه نام آن تپه را مي شنيدم ناخودآگاه به ياد نگاه #خونين و #معني دار شهيد مي افتادم و مهرباني بي مرزش كه حتي نمي توانست #سرما را بر جان بچه ها تحمل كند.
والسلام عليكم
🌷روحش شاد و يادش گرامي باد🌷
🕊#شهدای_شهرستان_خوی
@Shohadaye_khoy
🌹معرفی شهدای شهرستان خوی🌹
شش ماهه زدن، اینهمه تکبیر ندارد... 😭 ◾️ شب هفتم شب آبه... شب اصغر ربابه... 🌹وقتی میگوییم #شش_ماهه
حـضـرتحـاجـات🍂
امشب بــرات "کـرب و بـلا" را طلـب کـنـیـد
از کودک رباب ، که "باب الحوائج" است...
#شب هفتم🖤
🌷🍃🌷🍃🌷
اصلا #رقیه نه ، مثلاً دختر #خودت ...
یک شب میان #کوچه بماند ، چه می شود؟
اصلا بدون کفش ، توی #بیابان ، پیاده " نه "
در راه خانه #تشنه بماند ،چه می شود ؟
دزدی از او به #سیلی و شلاق و فحش ، " نه "
تنها به زور #گوشواره بگیرد ، چه می شود؟
گیریم #خیمه " نه " ، خانه و یا سرپناه ، " نه "
یک #شعله پیرهنش را بگیرد ، چه می شود ؟
در بین #شهر ، توی شلوغی ، همیشه ، " نه "
یک #شب که نیستی ، بهانه بگیرد ، چه می شود؟
اصلا #پدر ، عمو و برادر ، " نه "
جوجه ای ، #تشنه مقابل چشمش بمیرد ، چه می شود ؟
#دست گناهکار مرا روز #رستاخیز ...
یک #دختر سه ساله بگیرد ، چه می شود ؟
#صلی_الله_علیک_یا_رقیه(س)
@Shohadaye_khoy
🌹🏴🕊🌷🕊🏴🌹
اصلا #رقیه نه ، مثلاً دختر #خودت ...
یک شب میان #کوچه بماند ، چه می شود؟
اصلا بدون کفش ، توی #بیابان ، پیاده " نه "
در راه خانه #تشنه بماند ،چه می شود ؟
دزدی از او به #سیلی و شلاق و فحش ، " نه "
تنها به زور #گوشواره بگیرد ، چه می شود؟
گیریم #خیمه " نه " ، خانه و یا سرپناه ، " نه "
یک #شعله پیرهنش را بگیرد ، چه می شود ؟
در بین #شهر ، توی شلوغی ، همیشه ، " نه "
یک #شب که نیستی ، بهانه بگیرد ، چه می شود؟
اصلا #پدر ، عمو و برادر ، " نه "
جوجه ای ، #تشنه مقابل چشمش بمیرد ، چه می شود ؟
#دست گناهکار مرا روز #رستاخیز ...
یک #دختر سه ساله بگیرد ، چه می شود ؟