eitaa logo
🌹معرفی شهدای شهرستان خوی🌹
430 دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
4.7هزار ویدیو
36 فایل
کانال معرفی شهدای شهرستان خوی🌷 به حول و قوه الهی در راستای معرفی شهدای پرافتخار شهرستان شهید پرور خوی ایجاد شده است. #کپی_آزاد🌹باصلوات بر ظهور حضرت مهدی(عج) جهت ارتباط با یکی از مدیران کانال به منظور مطرح کردن انتقاد و پیشنهادهای خودتان↙ @karbobala_72
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 را گذاشتندتوی قبر بعدکفن را بازکردند مادرش که اومد نفسی کشید وگفت : پسرم تورو قسم به علی اکبر امام حسین علیه السلام یه بار دیگه چشماتوبازکن وچشمان شهید برای چندلحظه بازشد . . . 🌷 📕📙منبع:سررسیدسرداران عشق ۱۳۸۸ @Shohadaye_khoy
🔺 وقتی ترکش به قلبش خورد، بلندگفت: سرش روبلندکردم که بذارم روی پام 🍃گفت:ول کن سرم رو بذار سرم روبغل کنه . . . 🍂هنوزلبخندبه لب داشت که پَرکشید چه رفتنی؟سربه دامن . . . با . . .🌷 @Shohadaye_khoy
هایش پاره شده بودوخونریزی شدیدی داشت اشاره کرد را بردارم تا راحتتربتونم جابه جاش کنم یهو گوشه چادرم رو گرفت وبه سختی گفت: من دارم میرم که تو رو برنداری ما برای این داریم میریم چادرم توی مشتش بودکه شد 📜راوی:خانم موسوی ازپرستاران زمان جنگ 📕منبع:کتاب خانم ها حتمابخوانند،صفحه ۲۴ @Shohadaye_khoy
🍃به سفارش حضرت امام(ره)!! پس از مجروحیت درسال ۶۴ و یکسال مداوا، در آزمون استخدامی بانک سپه قبول شد. اما مردد بود که به سپاه و جنگ برود یا به بانک!! 🔺یک شب در خواب حضرت امام (ره) را دید که می فرماید : « می خواهی مرا تنها بگذاری ؟به سپاه برو !!» ☑️به همین خاطردر صحنه های نبرد مستقیم بادشمنان در هرلباس و موقعیتی همیشه حاضر بود. 🌷سردارشهید 🌷 @Shohadaye_Khoy
🔹صبح روز بيستم در ساعت ۹ بعد از خواندن نماز و به جا آوردن فرايض دينی،  در دانشكده افسری در تهران با چند تا از دوستان هم دانشكده ای،  برای عملی كردن درس های تئوری به بيرون از دانشکده آمديم و به محل قرار که در خانه يكی از روحانيون خط امامی، واقع در يكی از مناطق تهران (استاد شهيد مفتح و مطهري) بود، رفتیم و اعلاميه ها و نوارها را از ایشان گرفتیم.  ساعتها در مورد و امام(ره) با ایشان صحبت و بحث کردیم و سپس نماز ظهرمان را  به جماعت  خوانده و از منزل  ایشان خارج شدیم. 💎در اولین فرصت، اعلامیه ها و مدارك مربوط را در زير داشبورت ماشين خودمان مخفی کردیم. تازه از منزل آن روحانی خارج شده بودیم که در خيابان با گشت يك ماشين شخصی كه بعدا معلوم شد هستند؛ مواجه شدیم. ما توسط نفری به نام دكتر آروين و دار و دسته شان محاصره شدیم؛ بعد از دو ساعت که در ماشینشان از ما بازجویی کردند، ما را رها کردند. ✅البته قابل ذكر است كه ما قبل از برخورد با ساواک، به خواست و اراده خدا، مدارك مربوطه را در زير داشبورت ماشين خودمان کاملا مخفی کردیم و هيچ مدرك و پاسخی دال بر شورشی بودن ما به ساواک ثابت نشد. 📜منبع: مرکز اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران آذربایجان غربی 🌷 _فرماندار ژاندارمری درناحیه قطور @Shohadaye_Khoy
🌹معرفی شهدای شهرستان خوی🌹
#شهید_گمنام #مفقودالاثر_بسیجی 🕊🌷🕊🌷 #سلام بر آنهایی که رفتند تا بمانند و نماندند تا ب
💟 به نقل از شهیدبسیجی حسن غفاری زمانی که حسن را باردار بودم ، در زمینن کشاورزی با خانواده کار می‌کردم. آن زمان آفتابگردان می کاشتیم. محصول بسیار خوبی به دست آمده بود. 🍃یک روز پدر بچه ها تخم ها را به قیمت خیلی ارزان فروخته بود. من از این بابت خیلی ناراحت شدم، قهر کردم و گفتم: دیگر در زمین خودمان کار نمیکنم. روز بعد در مزرعه همسایه کار کردم، با اینکه فهمیدم باردار هستم. 🍃از این موضوع ناراحت شدم، برای همین وسایل سنگین بر می داشتم تا بچه بیفتد چون سه فرزند پسر داشتم، میگفتم این همه بچه را می خواهم چیکار❗️ 🔴 تا اینکه خدا خیرش دهد، یکی از همسایه ها مرا از این کارم ترساند و گفت: ممکن است بچه نیفتد، اما ناقص به دنیا بیاید. بعد از شنیدن این حرف خیلی ترسیدم. فکر و خیال میکردم که مبادا برای بچه اتفاقی افتاده باشد. 💎تا اینکه یک روز در دیدم که دو نفر آقا جلوی خانه ما به دو طرف تکیه کرده و نشسته اند. انگار به من الهام شد از خبر دارند. با خودم فکر کردم بهتر است، مادر یا دختر همسایه را بفرستم تا در مورد از آنها بپرسند. ولی بعد از کمی فکر به این نتیجه رسیدم که خودم با آنها صحبت کنم. نزدیک آنها که رسیدم، خواستم بپرسم که قبل از من یکی از آنها 📌📌گفت: اگر که من می خوانم، شما هم بخوانی، بچه# سالم می ماند. من هم در خواب آن آیه را تکرار کردم. بعد از دیدن آن ، وقتی خیالم از بابت سالم بودن بچه آسوده گشت، تصمیم گرفتم، اگر خدا فرزندان پسری به ما عنایت فرمود، اسمشان را بگذارم و اگر دخترانی عطا فرمود، اسمشان را بگذارم. 😊 وقتی بچه به دنیا آمد، اسمش را حسن گذاشتم و به خاطر سالم بودنش خدا را شکر کردم. سه یا چهار ساله بود یک روز در دیدم، سیل عظیمی آمده و حیاط منزل هم پر از آب شده است و آب حسن را با خود می برد. آب آنقدر زیاد است که نمی توانم رد شوم و بچه را بیرون بیاورم. با صدای بلند حضرت رقیه (سلام الله علیها) را صدا زدم😭 و گفتم: (سلام الله علیها)، این اجازه نمی دهد بروم حسنم را نجات دهم. 💫یک مرتبه دیدم، آب به اندازه یک متر به اطراف رفت و راه مثل خیابان باز شد.🤲 جلو رفتم ، تا خواستم را از آب بگیرم از خواب پریدم. تا تعبیر این خواب فاصله افتاد شد، صدام به ایران حمله کرد، حسن به با دشمن رفت و در این راه شد و جنازه اش نیامد💔 ازشهدای شهرستان 📚برگرفته ازکتاب دررکاب ولایت @Shohadaye_khoy
🌹معرفی شهدای شهرستان خوی🌹
#معرفی_شهیدامروز #شهید_حسین_غفاری او هر وقت #وضو میگرفت آرزوی #شهادت می کرد و معبود خویش را می طلب
📃 به نقل از#شهید_حسین_غفاری پایگاه به خانواده چیزی نگفته بود که مبادا مخالفت شود. برای همین موقع آمدن از به محل می رفت و در آنجا تمرین می‌کردند. 📌📌یک روز که دیر آمد گفتم: همه بچه‌ها به خانه هایشان می روند، پس تو کجا می روی که می آیی؟ 😔 گریه کرد و گفت: من عضو پایگاه شدم و هر روز به آموزش میروم. دوست دارم به بروم. گفتم: اینکه پنهان کاری نمی خواهد، از اول باید به ما می گفتی و می دیدی که ما قبول میکنیم یا نه. حالا هر چقدر دوست داری با حسن آموزش برو. ✅ با شنیدن این حرف حسین خیلی خوشحال شد و با آرامش خاطر با برادرش (حسن) به دور میرفت، چون مجوز حضور در جبهه را به همه بچه‌ها صادر کرده بودم.👌👌 ️📚برگرفته ازکتاب دررکاب ولایت @Shohadaye_khoy
🌹معرفی شهدای شهرستان خوی🌹
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 #بیست و هفت ساله بود که امر #ازدواج را بجای آورد، و صاحب #دو دختر و #یک پسر می شود. در
شهید گردشخواه اینگونه از تعریف می کند؛ 📌📌جلیل خیلی وقتها می شد که در حالتی خاص و معنوی به فکر می رفت و می گفت: «من كه لياقت را ندارم. ولي اگر شدم تو و بچه ها را به مي سپارم.» 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ️ @Shohadaye_khoy
🌹معرفی شهدای شهرستان خوی🌹
#پیام_شهید_باکری_به_خانواده_شهید_حبشی 📌📌پس از #شهادت وى، #مهدى باكرى #فرمانده لشكر 31 عاشورا در پيا
🔻 امينى در بيان خاطره ‏اى از صفر حبشى ‏خويى چنين تعريف كرده است: ♦️در عمليات گردان ما به دليل فرمانده مان در بلاتكليفى قرار گرفت و نيز قواى خود را به تدريج جمع مى‏ كرد تا ضربه آخر را وارد كند. ♦️ در اين هنگام يكى از بزرگ اسلام كه از محور عملياتى بود مسئوليت نيروهاى گردان را برعهده گرفت و با دادن به نيروها، را از بيرون آورد و به محل ديگرى كه قبلاً در نقشه عملياتى، شناسايى و مطرح نشده بود هدايت كرد، تا اينكه ناگهان خود را در مقابل دشمن يافتيم و پس از يك درگيرى سخت به مواضع دشمن متجاوز يورش برديم و با نداى سنگرهاى آنان را تصرف كرديم و 143 به دست توانمند نيروهاى اسلام افتاد. 👈👈 اين فرمانده اسلام كسى جز (صفر) حبشى نبود. ️ 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 @Shohadaye_khoy
🌹معرفی شهدای شهرستان خوی🌹
سردار شهید زین العابدین ابراهیم اوغلی متولد۱۳۳۸/۶/۲۵ شهادت۱۳۶۲/۱/۲۲ بخشی از وصیت نامه شهید بزرگوار ب
📖 عيوض بداقي شهید اوغلی والا مقام زين العابدين زندگي كرد و شهيد شد. و غربت شهيد از نكات قابل توجه زندگي ايشان مي باشد و مي توان مظلوميت شهيد را به غفاري، حبشي و فارسي توصيف نمود. در عين حالي كه بسيار تودار و پر محتوي بودند ولي بسيار بسيار خود را نشان مي دادند. اصلا به و غير ريا بودنش مي ورزيدند و از عدم مطرح شدن خيلي خوشحال مي شدند. حتي بار هم نگفتند كه من در فلان كاره هستم. فقط مي گفتند من رزمنده ساده هستم و هدفم از جبهه آمدن، و استمداد و كمك كردن به رزمندگان جبهه و دين خدا مي باشد نه اينكه بگويند آمده ام تا به دين خدا كمك كنم. نمي دانم علتش چه بود كه مخصوصا اواخر عمر شريفشان بسيار متغير شده بودند و تمامي اعمال و حركات و گفتار و نوشتارشان حاكي از اين مطلب است. آنقدر مي كرد و آنقدر در مي ايستاد و آن قدر به درگاه خداوند مي كرد كه حدي نداشت. به دعا عشق مي ورزيد و عبادت را بهتر از هر چيزي مي دانست. دائم مي گفتند كه خداوندا حاضرم هر دو جهان را متحمل شوم ولي توفيق عبادت را پيدا كنم. زندگي بسيار ساده ای داشت و هميشه سايرين را به زندگي و فقرا توصيه مي نمود و مي گفت: در زندگي به فقرا و در زندگي به اولياءا... توجه كنيد و آنها مايه براي شما باشند. @Shohadaye_khoy
🌹معرفی شهدای شهرستان خوی🌹
🌷#معرفی_شهید_عباسعلی_بابانژاد 🍃شهیدی که به ولايت فقيه اعتقاد خاصي داشت و ولايت فقيه را ركن اصلی د
خاطرات‌ آقای بابانژاد، شهيد بابانژاد 💟اهميت دادن شهيد به خواست های فاميل 🍃شهيد گرانقدر برای تمامی اقوام و فاميل احترام خاصی قائل بود و وصيت ائمه و پيامبر(ص) را همواره در رابطه با رحم به جا می آوردند و با اينكه محل خدمت ايشان از وطنشان بسيار دور بود ولی هر از چند گاه در فرصتهای پيش آمده به وطن خود برمی گشت و به ديدار تمامی فاميل و‌ آشنايان می شتافت 💫خصوصاً احترام افراد و ريش سفيد فاميل را بيشتر به جا می آورد؛ به طوری كه همواره ضمن برآوردن نيازها و خواسته های مادر و خواهر و برادرانش، خواسته های عمه پيرش را برآورده می كرد تا جايی كه بزرگترين آرزوی عمه اش داشتن يك بود😊 و آن زمان كمتر كسی راديو در اختيار داشت. راديو را از محل خدمت خود يعنی خريداری و به عمه پيرش هديه نمود😍 و قبل از و بعد از شهادت ايشان آن پيرزن همواره او بود ️️ 🕊 @Shohadaye_khoy
🌹معرفی شهدای شهرستان خوی🌹
📜 📌📌 19/07/1393 روزي است؛ كه از ذهنم به واسطه از دست دادن بهترين دوست و هم شهريم از بين نخواهد رفت و در خاطرم هموار باقي خواهد ماند. 🔹در آن روز قرار بود، مسابقات واليبال بين و و برگزار شود. براي همين صبح زود مقدمات كار را براي انجام يك بازی فينال از طرف تربيت بدني انجام پذيرفت. اعضای تيم ما 8 نفر بود، كه سرهنگ خليل لو نيز از اعضاي تيم ما (بازرسی) بود. 🔹بازي فينال حدودا ساعت 10 صبح برگزار شده بود. همه با هم متعهد شده بوديم كه تمام سعي خود را براي كسب قهرماني به عمل آوريم. در پايان توانستيم مقام قهرماني را بدست آوريم. خليل لو هم تلاش زيادي در آن بازي داشتند؛ و نقش ايشان در قهرماني تيم بسيار چشمگير بوده است. در پايان جوايز تيم قهرمان كه یک جفت كتاني ورزشی بود، توسط وقت هواپيمايي ناجا؛ به تيم هاي اول و دوم اعطا گرديد. 🔹روز بسيار خوبي بود، بچه ها از اين كه توانستند در اين مسابقه به مقام قهرماني برسند، بسيار خوشحال بودند. پس از پايان بازي و اعطاي جايزه بود كه، به خليل لو اعلام شد، ابلاغ شده و بايد سريعا خود را براي اعزام به اين به همراه سرتيپ دوم خلبان احمد فرخي آماده کنند. 🔹شهيد بزرگوار سريع لباس ورزشي خود را عوض كرده و بلا فاصله با لباس براي اعزام به ماموريت خود را آماده نمود. پس از تعويض لباس به اتاق سابق خود كه من به همراه آقاي عليجاني در آن بوديم آمد و از ما خداحافظي کرد.😔 طبق معمول بر لبانش نشسته بود و با هر چه تمام تر از ما خداحافظي كرد. ياد آن نگاه آخر هرگز از ذهن من خارج نمي شود. نگاهي كه تمام خوبي هایي كه يك فرد مي تواند داشته باشد در آن جمع شده بود. 🔹 ساعات از پي هم می گذشت تا اينكه صبح روزی كه وارد پادگان شدم. خبر هواپيما و شهيد خليل لو و ديگر عزيز را شنیدم.😔💔💔 🌷روحشان شاد،یادشان گرامی🌷 🕊@Shohadaye_khoy
🌹معرفی شهدای شهرستان خوی🌹
📃درشهرستان خوی انسانی تولد می يابد و نام حسين را بر او می نهند تا پرورش يابد و راه سرخ سرور شهيدان
📋خاطراتی از شهید حسین صمدلوئیخاطره آقای ياسر صمدلوئی برادرزاده شهيد حسين صمدلوئی به نقل از مادر بزگوار شهید: ايشان می گويد حسين دو، سه بار رفت جبهه. يك بار به مرخصی آمده بود. جمعاً ۵الی ۶ روز در مرخصی بود. شبها هميشه در روزهايی كه در مرخصی بود دير به خانه می آمدو من و پدرش ناراحت می شديم و با خود فكر می كرديم او هم به اراذل و اوباش محله پيوسته يا افتاده در كار خلاف و اين فكرها ‼️ما هر روز نگران كه می شديم وقتي كه مرخصی هايش تمام شد مادر بزرگم می گفت ازش (از او) پرسيدم حسين جان تو ۶ روز آمدی مرخصی ولي ما كم ديديم تو را، شبها كجا می روی؟ ما نگرانت می شويم. پدرت به من ناراحت می شود و می گويد ببين چه بچه اي بزرگ كرده اي. بالاخره توشه سفر را بست كه برود به من گفت:🔆مادر جان در نزديكی محله ما يك خانواده فقير و مستمندی بودند كه از سقف،خانه شان می ريخت بر سرشان و هيچ پولی يا چيزي نداشتند كه بپوشانند و از لحاظ مالي خيلی ضعيف بودند.⚪️من و دوستانم در ۶ روز تمام نيمه شب با هم در آنجا كار می كرديم و بالاخره به پايان رسانديم و خانه تمام شد و آخرین بار بود كه خداحافظی كرديم؛ بعد ديگر برنگشت و در عمليت كربلای ۵ شلمچه بود كه به درجه رفيع شهادت نائل گرديد. ✍خاطره ای ديگر از شهيد حسين صمدلوئی از زبان يكی از دوستان: 🔹ايشان می گويد شهيد حسين صمدلوئی كه دوست ما بود ياور مظلومان بود. سرپرستی بود بر يتيمان و حامی مظلوم بود و خيلی هيكل درشت و قوی بود و در برابر ظالم قرص و محكم می ايستاد.👊 🔹ايشان می گويد يك روز با هم در كوچه پشت مسجد امام صادق(ع) خوی می آمديم و بالاخره تازه انقلاب شده بود و بعضی ها علناً در خوی اخاذی می كردند و به قولی لات بودند. ما با يكی از اينها برخورد كرديم كه فكر كنم از رضادوست ها يا تقی زاده ها بود. فكر می كنم همه از آنها می ترسيدند. اين فرد كه خواست زبانش را باز كند و چيزي بگويد،شهيد حسين صمدلوئی چنان مشتی بر صورت او زد كه سه متر عقب تر افتاد👏 و نتوانست از زمين بلند شود، خيلي قدرتمند و قوي هيكل بود به طوری كه يك گونی صدكيلويی را به تنهايي برمی داشت و مي برد اين طرف و آن طرف.✔️ ✍اما خاطره ای از شهادت پاسدار رشيد اسلام شهيد حسين صمدلوئی به نقل از برادر شهید: ▫️چند روزی از عمليات كربلاي ۵ گذشته بود كه تقريباً حدود ۴۰ نفر از فرزندان اين شهر و بوم شهيد شدند كه يكي از اين عزيزان هم سردار رشيد اسلام شهيد كاظم حجازی فر بودند كه شديداً مجروح شده بودند و در بيمارستان نمازی شيراز بستري بودند. ▫️يكي از همين روزها بنده در مقابل مسجد امام صادق(ع) ايستاده بودم كه از طرف بنياد شهيد اطلاع دادند كه سه نفر از شهيدان از پايگاه شهيد حسينی هستند، "شهيد حسين صمدلوئی، علی حسين عليزاده، سهراب مهدی زاده".🌷 ♨️در اين ميان مرحوم پدرم نيز خيلی در فكر بودند. چون برادرانم يوسف صمدلوئي، حاج يعقوب صمدلوئی و حسين صمدلوئی همه در جبهه حضور داشتند. مردم با هم در گوشه و كنار صحبت می كردند. من هم كمی از اين موضوع باخبر بودم. پدرم به من گفت فلاني چه خبر⁉️ گفتم هيچ. گفت چرا بنده خودم مي دانم كه يكی از بچه هايم شهيد، ‌يكي مفقودالاثر و ديگری شديداً مجروح شده است🍂 من خيلي فكر كردم كه اين ماجرا را چگونه به پدر و مادرم خبر دهم تا اينكه دوباره پدرم سؤال كرد فلانی بگو چه خبر من می دانم. برايم اين ماجرا در خواب الهام شده است. و بنده گفتم می گويند حسين شهيد شده است 🥀گفت مسئله ای نيست.من می دانستم كه هر كس اين راه را برود عاقبت كارش به ختم می شود.🌷 من ا... التوفيق @Shohadaye_Khoy
🌹معرفی شهدای شهرستان خوی🌹
🌷بِسم ربِّ الشُهداء🌷 💌"هدایای شما محضرروان پاک شهدای والا مقام شهرستان خوی" ختم "#صلوات " امروز
🌷 🍃تاریخ تولد:۱۳۴۳ 🕊تاریخ شهادت:۱۳۶۲/۱۱/۲۲ 🗞خاطرات آقای علی رنجبر حقيقی همرزم شهید. ⚪️در مريوان در منطقه ای به نام محمود آباد سكونت موقت داشتيم و برای عمليات (محمد رسول ا...) آماده می شديم.فرمانده منطقه احمد متوسليان بود؛همان مرد بزرگی كه اينك در دست اسرائيليان غاصب، اسير است. ♨️خبر دادند كه در نزديكی همان محل، اقدام به پاكسازی منطقه از گروهك های مُلحد يعنی دموكرات و كومله شده و به نيرو، نياز شديد است.تعدادی از نيروهای اعزامی از خوی از جمله حقير و شهيد رزمجو و تعداد ديگری از دوستان حركت كرديم. ▫️هنگام پاكسازی به منطقه ای رسيديم كه بايد از يك دره می گذشتيم اين در حالی بود كه در بالای كوه (تقريباً تپه بزرگ) گروهك ها از سنگر به طرف نيروهای ما تيراندازی شديد داشتند به فكر چگونگی حركت تهاجمی مناسب بوديم كه شهید رزمجو را كه رزمنده با شجاع و جسور و نترس بود در دامنه كوه مقابل ديديم كه به طرف سنگر دشمن حركت می كند👊 در اين هنگام شهيد رزمجو با يك نارنجك انداز سنگر دشمن را هدف گرفت و مُنهدم كرد👏 و گروهك های باقيمانده پا به فرار گذاشتند و نيروها برای تصرف مقر آنها حركت كردند. ▫️شهيد حسن رزمجو قبل از مجروح شده بود.هنگامی كه بادوستان به عيادت ايشان رفتيم با يك چهره نورانی و واقعاً روحانی مواجه شديم. هنگام صحبت با قاطعيت و يقين از خود سخن می گفت.در اتاق خود عكسی قرار داشت و به مادرش می گفت پس از شهادت من، اين عكس را بر مزارم بزنيد.عكسی كه بر بالای مزار اين شهيد بزرگوار نصب شده همان عكسی كه ايشان سفارش كرده بود. @Shohadaye_Khoy
خاطرات آقای غلامحسين محمدلو، پدر شهيد يوسف محمدلو ▫️ در همسايگی ما خانواده ای زندگي مي كردند كه مدتي بود سرپرست خانواده را به سربازی برده بودند و در همان موقع هم يكی از دوستان روحاني من كه مريض بود، فوت كرد و خانواده او هم بی سرپرست ماند، وقتی که در قم مشغول تحصیل بودم مسئوليت اين دو خانواده و خانواده خودش بر عهده شهيد بزرگوار بود. ▫️شهيد بزرگوار، عاشق روحانيت و در رأس آنها امام(ره) بودند و زمانی كه نام از امام(ره) برده مي شد، حال ايشان تغيير می كرد و اگر زمانی امام(ره) از نظر سلامتي دچار ناراحتي می شدند، ايشان مانند كسی كه عزيزی را از دست داده باشد ناراحت می شدند و مقيُد به برنامه هاي اسلامي بودند و سعي می کردند در اين برنامه ها شركت همه جانبه داشته باشند و در كارهايشان با خود من و يا يكی از اساتيد مثل استاد سيدهاشم موسوی و امثال ايشان مشورت مي كردند و از جنبه اسلامی كاری كه قصد انجامش را دارند سؤال مي كردند و بعد از تأييد آنها اقدام مي كردند. اخلاقی نيكو و رفتاری مناسب با حال ديگران داشتند. با انصاف و ميانه رو و نسبت به كودكان و همسايگان و رفيقان مهربان بودند🍃 و ما در طول عمر گرانبهاي ايشان، از ايشان كاری نادرست نديدم.✔️ هميشه مجری امر به معروف و نهي از منكر بودند و از كساني كه در كارهايشان افراط و تفريط داشتند، انتقاد می كردند. مشوُق كارهای نيكو و خداپسندانه بودند و خودشان نيز پيشقدم در اين کارها. . . @Shohadaye_Khoy
خاطره ای از شهید از زبان همکارش آقای ابراهيم قاسمی. 🌷شيهد رحيم غروبی دانشجوی پزشكی دانشگاه تهران، آدمی زرنگ، جدی و باهوش بودند. فعاليت های سياسی خود را از دانشگاه شروع كردند، و در جريان انقلاب نقش فعال داشتند و بعد از پيروزی انقلاب اسلامی وارد مجموعه مقدس سپاه پاسداران شده و در پادگان آموزشی حُر مشغول آموزش نيروهای بسيجي، پاسدار و اعزام به جبهه شدند. سپس در اولين حضورش در جبهه سال ۱۳۶۱ در عمليات بيت المقدس مرحله اول عمليات در محل پادگان🕊 حميد به شهادت رسيدند. 🍃از آنجائي كه ايشان به مسائل سياسی روز اشرافيت داشتند، اگر اتفاق مهمی در كشور رخ می داد، بلافاصله مجموعه كادر را در پادگان حر جمع كرده و نسبت به آن موضوع توضحيات لازم را می دادند تا نيروها از نظر خط فكری اشباع شده و كمبودی نداشته باشند✅ مثلاً جريان های سياسی قبل از انقلاب مانند (منافقين خلق، توده ای ها، ملی گراها، سلطنت طلب ها) اینکه چه خط فكری داشتند، مبارزاتشان چگونه بود، كی بودند و بعد از انقلاب چه شرايطی دارند. @Shohadaye_Khoy
🗞خاطراتی از شهید بزرگوار 🌷 . ✍خاطره ای از همسر شهید: 💫موقع خواستگاری شرايطش را اینطور گفت: 🍃من سرباز اسلام و امام زمان(عجل الله فرجه الشریف) هستم. من پيرو مكتبی هستم كه پيامبر بزرگوارم پيرو همان مكتب بود، من پيرو راه حسينم❤️ حسينی كه علی اكبرعلیه السلام و علی اصغرعلیه السلام خود را نيز در كربلا به خاطر حاكميت و عدالت خداوند قرباني كرد و دنباله روی آن نهضت، نهضت های ديگری بود كه يكی از آنها همان انقلاب اسلامی بود كه در ايران به رهبری امام خمينی(ره) به وقوع پيوست. 🔰شما بايستی بدانيد كه با كی ازدواج مي كنيد با كسی كه به خاطر انقلاب و اسلام و امام آماده است از همه چيزش بگذرد و می خواهد به توفيق خدای بزرگ در جهت خط امام حركت كند و در اين راه هر گونه موانعی اعم از پدر و مادر و خواهر و همسر و ... را كنار زده و سعي دارد در رسالت و مسئوليتی كه شهدای گلگون كفن انقلاب با اهدای خون پاكشان بر دوشش نهاده اند به نحو احسن انجام وظیفه کند✔️.منتهای آرزويش پيروزی بر دشمنان اسلام و در نهايت در راه خداست. از همان اوايل ازدواجمان به من درس شهادت می داد. 🍃در روز۱۵ فروردين بود كه عازم جبهه شد و هنگام رفتن يك سری رفتارهایی را نشان مي داد كه انگار ديگر برنخواهد گشت. بالاخره خداحافظی كردند و فرمودند كه حمله است و ممكن است ما هم در اين حمله شركت كنيم. . . @Shohadaye_Khoy
🗞خاطراتی درباره شهید 🌷دوران كودكی از زبان مادر شهيد: 🍃كودكی آرام و خوش صحبت بود و با بچه ‎ های محل در نهايت انس و محبت رفتار می ‎نمود، ايشان از ۷_۸ سالگی به مسائل عبادی و نماز اهميت می‎ دادند، به طوريكه ريش سفيدان محل او را به مسجد می‎ بردند وتا جائي كه همه ارادت خاصی به ايشان داشتند و از نظريات او در حل مشكلات خود ياری می ‎جستند. 🍃از ولخرجيهای دوران نوجوانی اثری در ايشان يافت نمی‎ شود، حتی آنجا كه می‎ توانست كمك خرج خانواده خود بود. خواهران كوچكتر از خود را آنقدر تكريم و نوازش می‎ كرد كه آنها بدون شنيدن قصه ‎ های شب او آرام نمی ‎گرفتند.🌷 ✍دوران تحصيل و انقلاب از زبان پسر عموی شهيد: 🍃در سال ۱۳۵۷ در مدرسه راهنمايی ادب كلاس سوم راهنمائی را می گذرانديم.🔻انقلاب به اوج خود رسيده بود و ايشان هم عاشق امام و راهشان بود. گويی موج خروشانی از دريای عشق به خدا و رهبر گشته بود. در مدرسه ناظم و چند معلم🔥ساواكی داشتيم كه حركت ايشان را خيلی جدی تحت كنترل داشتند تا اينكه يك روز در سالن مدرسه با يكی از ساواكيان درگير شد،در حين درگيری💥 يك مشت به معلم مذكور زد و ايشان (ساواكی) را از پله ‎ ها به طبقه پائين پرت كرد از آن لحظه هر دوی ما را از مدرسه اخراج كردند، بعد از اين جريان بطور جدی وارد مبارزه بر عليه رژيم پهلوی شدند✔️ @Shohadaye_Khoy
🌹معرفی شهدای شهرستان خوی🌹
🌷شهيد#يوسف_رجب_زاده 🍃تولد: ۱۳۴۳ 🕊شهادت: ۱۳۶۷/۴/۱۳ 🏡محل تولد: روستای قزل قزلداش ماکو. 🍃شهید بزرگوار
شهيد🌷يوسف رجب زاده تقريباً تمام جبهه ها را آزموده بود. به مدت دو سال در غرب كشور به عنوان سرباز وظيفه خدمت كرد.💫كار در بيمارستان های صحرائی، حضور در پايگاه ها، گذر از گذرگاه های صعب العبور شمالغرب، هر كدام به او جسارت و شجاعتی خاص داده بود. ✨در آخرين اعزام، وقتی از مادرش جدا می شد سرش را به شانه لرزان مادر چسباند و آرام گفت: مادر، من با خط مقدم و جنگ، زياد درگير نيستم.من زخم مجروح ها را می بندم . . . 🍃از طرف امدادگر او را به استمداد می خواستند.وی با آتش تفنگ ها، ‌مسير بچه ها را می شناخت و در چشم به هم زدني، در داخل سنگر و پشت خاكريز،‌ سر مجروح ها را را بر بالين می گرفت. 💎به قول دوستانش،چه حوصله و صميميتی داشت ؛اگر از آسمان آتش مي باريد، او بايد دو دور باند را می بست❗️ 🍃گلوله،‌به بازويش اصابت كرد؛خواست بچرخد و برانكارد را در دستانش جابجا كند.ديگر،‌در ميان آتش از ديده ها پنهان ماند و ياد و خاطره ای را چون آتش عشق يادگار گذاشت. . .🥀 ️ @Shohadaye_khoy
🌺🍀💐🌼💐🍀🌺 یک روز یک اسیر جنگی را که در پشت جبهه عمل قلب باز انجام داده بود به بیمارستان صحرایی اعزام کردند. گویا بنده خدا قبل از اعزام به این ، از بس از درد به خود پیچیده بود، امکان اینکه بخیه هایش باز شود هم بود. پزشکان تشخیص داده بودند که دست و پاهایش را به تخت ببندند و با مسکن آرامش کنند. اسیر عراقی وقتی در بیمارستان به هوش آمد فکر کرده بود چون اسیر است او را به تخت بستند. ابتدا شروع کرد با زبان عربی درخواست آب کردن و بعد از آن با قسم دادن به ائمه اطهار از ما خواست که دست و پایش را باز کنیم در اون ساعت متاسفانه کسی نبود که صحبت های او را ترجمه کند او نیز مدام هر کدام از را که می دید التماس می کرد نمی دانستیم چه جوری به این بنده خدا بگوییم که بستن دست و پایت دلیل پزشکی دارد. یادم می آید سالن پر از مجروح بود و خواهرم که با هم به جبهه اعزام شده بودیم در حال کردن زخم مجروحان بود با دیدن عراقی و التماس وی با حالتی خیلی جدی گفت : "والله اخوی بیل میرم" که همه مجروحین و پرسنل با صدای بلند خندیدند. 💐 💐 سلامتی همه