کنجِدنجِهمونکافہهہکہ...🇵🇸
حال خوبی که سحر گاه به همراه دارد در آغوش هیچ معشوقی نیست؛ وقتی که خدا با دانههای برفش، گرمایی به
بارون اومد و یادم داد، زورش از برف بیشتره
ممکنه هردفعه اونجوری، که میخواستم پیش نره
خیسی زمین، یادِ برف و میگیره ازم😐💔
بارون اومد برفا آب شدن
مثل قلب من که آرزوی برف بازی امسال به دلش موند
بفرمایید نسکافه...(:
پ. ن: تا اومدم عکس بگیرم یخ کرد/:
#نورسا
بارون اومد و یادش داد، رجی زورش بیشتره
ممکنه هردفعه اونجوری، که میخواسته پیش نره
جملههام داره عقل رو میگیره ازش🗿🐾
کنجِدنجِهمونکافہهہکہ...🇵🇸
بارون اومد و یادش داد، رجی زورش بیشتره ممکنه هردفعه اونجوری، که میخواسته پیش نره جملههام داره عقل
طرف تو عاقلی نمیاد
ای کاش بشی ی ذره عاقل
اینجوری نکن با من
اینجور نکن زشته
چرا عقل تو هي دوری میکنه؟😂🙂
◇دیجیتابی
کنجِدنجِهمونکافہهہکہ...🇵🇸
و باز هم
رفیق های رد داده🙂😂
کافه چی های عزیز
لطفا مهمان های بیشتری
رو به کافه دعوت کنید😍
کنجِدنجِهمونکافہهہکہ...🇵🇸
بارون اومد و یادش داد، رجی زورش بیشتره ممکنه هردفعه اونجوری، که میخواسته پیش نره جملههام داره عقل
یاه یاه برف مجدداً باریدن گرفت
هواشناسی کافه°^°
قهوه آوردم برایت، تو بیا اینجا کمی بنشین...
غزل های مرا بشنو و لبخندی بزن جانان
#ماهزاد
سنگِ سرد
کنارش نشستم، نفس عمیقی کشیدم و شروع کردم صحبت کردن. حرف زدم و حرف زدم و حرف زدم.
از اتفاق های خوب گفتم، از مدرسه و درس و بویِ کتاب؛ از موفقیت ها و پیروزی ها و هرچیزی که خوشحالش میکند.
برایش از خودم گفتم، از حالِ خوب شدهام، از لبخندِ تازه به لب نشستهام، از تمام جزئیات زندگیام.
حرف هایم که تمام شد، پرسیدم:«حالِ تو چطوره مامانجان(مامانبزرگ)؟»
جوابی نشنیدم. دوباره از او پرسیدم، باز جوابی نشنیدم. صدایش زدم« مامان، ماماااان؟».
سرم را برگرداندم که یافتم بین من و او، جادهای ست به بلندای بینهایت. جادهای که سنگِ سردِ قبر را دستانداز خود کرده است، تا صدایم به او نرسد.
و آنجا بود که لبخندم محو شد، سرم پایین افتاد، اشک هایم سرازیر شد و تنها،آیهی:«ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً» بر زبانم پیچید.
#شفق
#سنگ_سرد
غمگینم ... نه از نداشتنت !
از داشتنت به وقت نداشتنت :)"
#دچار
برایم جذابی
همانند شکلات های مغزداری که هیچوقت از آنها غافل نمیشوم
#ماهزاد