eitaa logo
کنجِ‌دنجِ‌همون‌کافہ‌هہ‌کہ...🇵🇸
471 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
11 فایل
وارد کافه شدی،رنگ از رخِ قهوه پرید رحم کن بر کافه‌چی‌ها،چشم‌هایت را ببند... راضی نیستم طُلاب تو کانالم عضو باشن🙌 سنجاق کانال چک ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
کنجِ‌دنجِ‌همون‌کافہ‌هہ‌کہ...🇵🇸
حال خوبی که سحر گاه به همراه دارد در آغوش هیچ معشوقی نیست؛ وقتی که خدا با دانه‌های برفش، گرمایی به
بارون اومد و یادم داد، زورش از برف بیشتره ممکنه هردفعه اونجوری، که می‌خواستم پیش نره خیسی زمین، یادِ برف و می‌گیره ازم😐💔 بارون اومد برفا آب شدن مثل قلب من که آرزوی برف بازی امسال به دلش موند
بفرمایید نسکافه...(: پ. ن: تا اومدم عکس بگیرم یخ کرد/:
بارون اومد و یادش داد، رجی زورش بیشتره ممکنه هردفعه اونجوری، که می‌خواسته پیش نره جمله‌هام داره عقل رو می‌گیره ازش🗿🐾
کنجِ‌دنجِ‌همون‌کافہ‌هہ‌کہ...🇵🇸
بارون اومد و یادش داد، رجی زورش بیشتره ممکنه هردفعه اونجوری، که می‌خواسته پیش نره جمله‌هام داره عقل
طرف تو عاقلی نمیاد ای کاش بشی ی ذره عاقل اینجوری نکن با من اینجور نکن زشته چرا عقل تو هي دوری میکنه؟😂🙂 ◇دیجی‌تابی
کافه چی های عزیز لطفا مهمان های بیشتری رو به کافه دعوت کنید😍
قهوه آوردم برایت، تو بیا اینجا کمی بنشین... غزل های مرا بشنو و لبخندی بزن جانان
سنگِ سرد کنارش نشستم، نفس عمیقی کشیدم و شروع کردم صحبت کردن. حرف زدم و حرف زدم و حرف زدم. از اتفاق های خوب گفتم، از مدرسه و درس و بویِ کتاب؛ از موفقیت ها و پیروزی ها و هرچیزی که خوشحالش می‌کند. برایش از خودم گفتم، از حالِ خوب شده‌ام، از لبخندِ تازه به لب نشسته‌ام، از تمام جزئیات زندگی‌ام. حرف هایم که تمام شد، پرسیدم:«حالِ تو چطوره مامان‌جان(مامان‌بزرگ)؟» جوابی نشنیدم. دوباره از او پرسیدم، باز جوابی نشنیدم. صدایش زدم« مامان، ماماااان؟». سرم را برگرداندم که یافتم بین من و او، جاده‌ای ست به بلندای بی‌نهایت. جاده‌ای که سنگِ سردِ قبر را دست‌انداز خود کرده است، تا صدایم به او نرسد. و آنجا بود که لبخندم محو شد، سرم پایین افتاد، اشک هایم سرازیر شد و تنها،آیه‌ی:«ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً» بر زبانم پیچید.
غمگینم ... نه از نداشتنت ! از داشتنت به وقت نداشتنت :)"
برایم جذابی همانند شکلات های مغزداری که هیچوقت از آنها غافل نمی‌شوم