eitaa logo
شوق پرواز🕊🇮🇷
324 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
40 فایل
بسم الله ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ #سیده_موسوی نویسنده(گاهی می‌نویسم) «نشر بدون #لینک و #نام #نویسنده #جایز_نیست. کپی مطالب #متفرقه با ذکر صلوات 15 #کانالهای دیگر @seedammar @sodaneghramk #ناشناس👇🏻 https://daigo.ir/secret/81199999838
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5812163788937369881.mp3
زمان: حجم: 172K
"در سکوت اشک ها" ✍ امشب هر چقدر خواستم احساساتم را بنویسم، نشد. گویی سنگینی آه بر قلمم چیره شده است. توان نوشتن ندارم، اما شکر خدا که چشمانم همچون ابر بهاری می‌بارند. وقتی قلم یاری نمی‌کند، بغضی سنگین سینه‌ام را می‌فشارد، و پناهی جز خدا نمی‌ماند. بارالها، پناهم باش که جز در خانه تو مأمنی ندارم. به تو روی آورده‌ام، با دلی خسته و شکسته، با اشک‌هایی که نه از سر ضعف، بلکه از شوق بازگشت به تو جاری است. ای مهربان‌تر از هر پناه، دلم آرامش می‌طلبد؛ همان آرامشی که در یاد توست. «أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» @ShugheParvaz
... غم تو مرا زمین‌گیر کرد... اگر از حال یک دل‌شکسته بپرسند، بگویید: "من همانم." عزیز جانی از دست دادم که جانم بود... دلم شب‌ جمعه‌هایی را می‌خواهد که من باشم و او باشد، به هر بهانه‌ای با او هم‌کلام شوم. چرا همیشه از رفتنت و نبودنت می‌ترسیدم؟ چرا این‌قدر زود رسید؟! تمام درد هفته را با دیدن صورت مهربانت مداوا می‌کردم، اما رفتنت... خیلی زود بود، زودتر از آنکه فکرش را کنم! این انصاف نیست... حالا آخر هفته‌ها باید به مزار سردت بیایم. صدایت هنوز در گوشم می‌پیچد، اما با جای خالیت چه کنم؟ سینه‌ام پر از درد است... بیا و بگو... بگو که در هر نماز، نامت را می‌برم، دعایت می‌کنم. بیا و بگو، با این سجاده‌ی بی‌حضور تو چه کنم؟ تو رفتی، و من دیدم که با رفتنت، جانم هم می‌رود... چه آه‌هایی از دلم بلند می‌شود... کاش یک کابوس بود... اما نیست.خیلی دلتنگتم! @ShugheParvaz
Haicenفراق باران.mp3
زمان: حجم: 4.88M
«فراقِ باران» ✍ از کجا بنویسم؟ از روزی بارانی، از چشم‌هایی خیس، یا از فراقِ لحظه‌ی خداحافظی؟ رسم نبود که روز بارانی، چنین تلخ و سیاه بر من ببارد. من با هر بار باریدن باران، جان دوباره می‌گرفتم... رسم نبود که بهارم به یک چشم بر هم زدن خزان شود، رسم نبود اشک‌ها بی‌امان ببارند، و دستی برای نوازش نباشد. این روزها پایانی دارند، اما با فراق چه کنیم؟! غم او، عاقبت ما را پیر می‌کند... همانند باد سرد پاییز، که در دل برگ‌ها می‌وزد و ما را به جاده‌های بی‌انتها می‌سپرد. چگونه از دلِ شب، سویِ روشنایی بروم؟ چگونه از خود رها شوم، تا به تو رسایی بروم؟ (فاضل نظری) @ShugheParvaz
916_66721738368198.mp3
زمان: حجم: 422.3K
«دلتنگی» ✍ دلتنگی آن‌قدر سنگین است که چشمانم پر از اشک می‌شوند و قلبم مچاله. بی‌صدا می‌آید، بی‌آنکه بدانم چرا. چنان در سکوت غرقم می‌کند که اطرافیانم را انگار غریبه می‌پندارم. نمی‌دانم... آیا دلتنگی از پاکی دل است؟ از مهربانی؟ یا باریست سنگین از گناه؟ نمی‌دانم! اما من، این حس را یا به کلمه تبدیل می‌کنم، یا به اشک. و اشک… چه خوب است. آن‌قدر خوب که بعد از باریدنش، احساس رهایی می‌کنی؛ همانند پروانه‌ای که بر فراز دشت‌های پرگل پرواز می‌کند. دلتنگی، حس نابیست که مرا در آغوش می‌گیرد و روحم را به خدا نزدیک می‌کند. دلتنگ می‌شوم، گاهی برای صدایی... برای نگاهی... برای گرمای دستی. اما گاهی ناراحت می‌شوم، وقتی دلتنگی‌ام را نادرست تفسیر می‌کنند. شاید فریاد این دلتنگی، اشتباه است... اما چه خوب است، دل را به خدا سپرد.🍀❤️ « سجادی» @ShugheParvaz
Haicen930_66755776073937.mp3
زمان: حجم: 6.87M
نه لب گشایدم از شکوه تا نگویند چه، بی‌تحمل و نازک‌دل است، این شاعر... ✍🏻 سیده الهام موسوی 🎤 هاسین حسینی @ShugheParvaz
شوق پرواز🕊🇮🇷
دلتنگم 🥺💔 کاش زمان در ایام اعتکاف متوقف میشد.😔 #پدربزرگ اللهم صلی علی محمد وال محمد و عجل الفرجه
گاهی نبودن‌ها باورش سخت می‌شود... بغض می‌شوند، اشک می‌شوند، اما باز هم امیدی کاذب داری، که شاید همه‌اش یک دروغ باشد... یا خوابی. این درد و فراق، هرچند تلخ، اما خودِ واقعیت است... هر چقدر هم بخواهی باورش نکنی. @ShugheParvaz
«از قفس تا پرواز» ✍ دلتنگی با من است... گاهی آخر شب‌ها، گاهی صبح، بر سجاده. گاه از فاصله‌ها گله‌مندم، گاه باید حقیقتی را بپذیری، اما دلتنگی، آن‌چنان جانت را می‌فشارد که دیگر هیچ حقیقتی را باور نمی‌کنی. آه، دل من... آرام بگیر. راهی در پیش داری که روزی باید بروی. دنیا، محلِ گذر است، نه ماندن؛ قفس است، نه آسمانی برای پرواز. دنیا، درد است. اگر درد نکشی، آه نکشی، بلند نشوی، می‌بازی به تمام باورهای غلط. سینه‌ی پُر درد، چه آه‌هایی دارد... اما تو صبوری کن. موعودِ پرواز نزدیک است، اگر تسلیم این گذرگاه نشوی، اگر در کلماتِ پوچ غرق نگردی. تسلیم شو، اما نه تسلیمِ نفس... تسلیمِ رحمانِ رحیمی باش، که همیشه هست. پرواز در آسمان، همراه با پرستوهای عاشق، حق توست. پرواز کن... شوقِ پرواز داری؟ یا تمنایش را؟ هرچه که هست، سینه سپر کن در برابرِ گلوله‌های سرخِ دنیا. به دنبال نشانه‌ها باش... او خود گفته است: "ای که در انتظارمی، خواهم آمد." @ShugheParvaz
«دلتنگی بی‌زمان» گاهی دلتنگی منتظر شب نمی‌ماند… می‌ریزد روی شانه‌های ظهر، لابه‌لای گرمای خوزستان، و دلت را می‌برد تا حوالی پاییز… جایی میان اشتیاق و سکوت، میان گرما و سرمای بی‌دلیلِ درون… گاهی نباید شب باشد تا دلتنگی امانم را ببرد گاهی همین ظهر سوزان خوزستان کافیست تا تنم، از هجوم دلتنگی، سرد شود و پناهم، گرمای آفتاب سوزان آسمان باشد. بنواز... بنویس... غزلی بسرای و بخوان... جان من، فراتر از این حکایت‌هاست. آهسته آهسته، غرق حال غریبی می‌شوم... اشتیاقی درونم قد می‌کشد که ختم به شوقی می‌شود و شوقم، غرق در دلتنگیست... دلم پاییزی زیبا می‌خواهد با برگریزان درختان و نم‌نم بارانِ صبحگاهی بر چمن‌های پر از شبنم... من امید شکفتن پاییز را می‌خواهم و باز... دلتنگم دلتنگم فقط دلتنگم... @ShugheParvaz
به امید آن روز که بازگردی،
و شعر بلند ستاره‌ها را،
که از لابه‌لای شکاف آسمان می‌درخشید،
با تمام وجودت بخوانی.
و من، آرام در گوش زمان نجوا کنم
: ای آن‌که انتظارم را می‌کشی… خواهم آمد. عج @ShugheParvaz
«چشم به راه ماه» ✍ دلتنگ که باشی، حال دلت بی‌قراریست… مثل غزلی به‌هم‌ریخته که منتظر قافیه‌ایست، تا جان بگیرد. و حالِ من، بی‌قرار و آشفته… تشنه‌ی کسی‌ام که هیچ‌کس ندیده‌ او را، حتی چشمان نالایق من. کاش، میان این همه وعده، او بیاید… و من از شادی فریاد بزنم: "دیدید؟ بالاخره آمد!" خوب می‌دانم که می‌آید، اما می‌ترسم… می‌ترسم آن زمان، دیگر جانی در بدنم نمانده باشد، و زیر خروارها خاک سرد، حسرتِ آن روز را بکشم. می‌آید… خوب می‌دانم می‌آید، و پایان می‌دهد تمام دلتنگیِ عمرم را. آن روز چه زیبا خواهد بود، که دیگر پرده‌ای میان من و او نیست… یقین دارم از نگاه به صورتِ ماهش سیر نخواهم شد. و او، شکایت می‌گیرد از دوری من… و همیشه حق با اوست. کاش دعای هر فریضه‌ام با "اللهم عجل..." به پایان برسد. کاش ندبه‌های پُر از آهِ هر جمعه، به پایان برسند. کاش پایانِ دعای عهد، دیگر به بغض ختم نشود. کاش روزی، تمامِ "کاش‌ها" تمام شوند… اما دلتنگیِ امشبم، جنس دیگری داشت… جنسِ معشوقِ منتظر… یارِ بی‌وفا… ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @ShugheParvaz
«غریب آشنا» «غریب آشنا» کاش شعر می‌گفتم، درد را در قافیه و ردیف گم می‌کردم. اما درد بود، اشک هم بود... این هم روزی‌ایست از طرف معبود! گاهی امانم همین کلمه، خط و خودکار می‌شود. اگر یاریم نکنند، تسلیم اشک و آه می‌شوم. کاش می‌دانستم این همه دلتنگی از کجا نشأت می‌گیرد... آه، خدای من! دنیا برای من کافی نیست؛ طالب آسمانم. رها، رها‌تر از تمام قاصدک ها، آشیانه‌ی دوست، غریبِ آشنا کجاست؟ آسمان یا زمین؟ من خوب می‌دانم، این غم، این آه، و این چشمان بی‌قرار تمنایی دارند، آن هم تمنای دیدارِ غریب آشنا. غریب آشنایی که آشناتر از همه به من است. یاران! برای دل بی‌قرار «أمن یُجیب» بخوانید. دخیل بستم به گوشه‌ی دلم که کوتاه بیاید... اما این دل، سال‌هاست منتظر معشوق است. «أمن یُجیب» بخوانید... @ShugheParvaz
«کهکشان راه نیستی» @ShugheParvaz