#معلم
🔹ضربالمثل انگلیسی؛
اشتباه پزشک، زیر خاک دفن میشود.
اشتباه یک مهندس، روی خاک سقوط میکند.
اشتباه یک معلم، روی خاک راه میرود
و جهانی را به فنا میکشد.
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
@SofreFarhangiReyhane
2.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#معلم
☘️یادی کنیم از زحمات معلمان در تدریسهای آنلاین
🌸روزتان مبارک🌸
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
@SofreFarhangiReyhane
#معلم
❤️معلم عزیز روزت گرامی و اندیشهات استوار❤️
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
@SofreFarhangiReyhane
#معلم
#اشتباه
🔸ضربالمثل انگليسی:
🔹اشتباه پزشک، زير خاک دفن ميشود.
اشتباه مهندس، روی خاک سقوط ميكند.
اما اشتباه يک معلم، روی خاک راه ميرود و جهانی را به فنا ميكشد.
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
@SofreFarhangiReyhane
#معلم
#تحسین
✍️ اثر یک کلمه یک معلم خوب...
🔹 ﮐﻼﺱ ﺍﻭﻝ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ، شیراز ﺑﻮﺩﻡ، ﺳﺎﻝ ١٣٤٠. ﻭﺳﻄﺎﯼ ﺳﺎﻝ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ اصفهان ﯾﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﺳﻤﻢ ﺭو ﻧﻮﺷﺘﻨﺪ. ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩﻡ، ﻟﻬﺠﻪ ﻏﻠﯿﻆ ترکیقشقایی، ﺍﺯ ﺷﻬﺮﯼ ﻏﺮﯾﺐ.
🔸ﻣﺎ ﮐﺘﺎبمون ﺩﺍﺭﺍ اناﺭ ﺑﻮﺩ، ﻭﻟﯽ اصفهان ﺁﺏ ﺑﺎﺑﺎ. معضلی ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ. ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯽﻓﻬﻤﯿﺪﻡ.
🔹 ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺗﻮ ﺷﻬﺮ ﺧﻮدمون ﻫﻢ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺧﺒﺮﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﻧﺒﻮﺩ، ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺳﺨﺘﯽ ﻭ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﺩﺭﺳﮑﯽ میخوندم.
🔸در اصفهان ﺷﺪﻡ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺗﻨﺒﻞ ﮐﻼﺱ. ﻣﻌﻠﻢ ﭘﯿﺮ ﻭ بیحوصلهﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺩﺷﻤﻦ ﻗﺴﻢﺧﻮﺭﺩﻩ ﻣﻦ!
🔹به هرﮐﺲ ﺩﺭﺱ ﻧﻤﯽﺧﻮاﻧﺪ میگفت: «ﻣﯽﺧﻮﺍﯼ ﺑﺸﯽ ﻓﻼﻧﯽ؟» ﻭ ﻣﻨﻈﻮﺭﺵ ﻣﻦ ﺑﯿﻨﻮﺍ ﺑﻮﺩﻡ.
🔸 ﺑﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﺯﺣﻤﺖ ﺭﻓﺘﻢ ﮐﻼﺱ ﺩﻭﻡ. اوﻧﺠﺎ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺑﺨﺖ ﺑﺪ ﻣﻦ، ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻢ ﺷﺪ معلممون. ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻪ ﮐﻼﺱ ﻣﯽﻧﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﻫﻢ ﭼﻮﺑﯽ میخوردم ﮐﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﺮه ﮐﯽ ﻫﺴﺘﻢ!
🔹دیگه ﺧﻮﺩﻡ ﻫﻢ ﺑﺎﻭﺭﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺗﻨﺒﻠﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ.
🔸 ﮐﻼﺱ ﺳﻮﻡ ﯾﮏ ﻣﻌﻠﻢ ﺟﻮﺍﻥ آﻣﺪ ﻣﺪﺭﺳﻪمون. ﻟﺒﺎسای ﻗﺸﻨﮓ ﻣﯽﭘﻮﺷﯿﺪ ﻭ ﺧﻼﺻﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﺎﺭ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻮﺩ.
🔹ﺍﻭنو ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻼﺱ ﻣﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ. ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻪ ﮐﻼﺱ ﻧﺸﺴﺘﻢ. میدونستم ﺟﺎﻡ ﺍﻭﻧﺠﺎﺳﺖ.
🔸 ﺩﺭﺱ ﺩﺍﺩ. ﮔﻔﺖ ﮐﻪ مشق رو ﺑﺮﺍی ﻓﺮﺩﺍ ﺑﯿﺎﺭﯾﻦ.
اونقدر ﺑﻪ ﺩﻟﻢ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﻤﯿﺰ ﻣﺸﻘﻢ ﺭو ﻧﻮﺷﺘﻢ، ﻭﻟﯽ ﻣﯽﺩوﻧﺴﺘﻢ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺗﻨﺒﻞ ﮐﻼﺱ چیه!
🔹 ﻓﺮﺩﺍﺵ ﮐﻪ ﺍﻭﻣﺪ، ﯾﮏ ﺧﻮﺩﻧﻮﯾﺲ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﮔﺮﻓﺖ ﺩﺳﺘﺶ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻣﻀﺎﮐﺮﺩﻥ ﻣﺸﻖﻫﺎ.
🔸ﻫﻤﮕﯽ ﺷﺎﺥ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ. ﺁﺧﻪ ﻣﺸﻘﺎﻣﻮﻥ ﺭو ﯾﺎ ﺧﻂ میزدن ﯾﺎ ﭘﺎﺭﻩ ﻣﯽﮐﺮﺩﻥ، ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺭﺳﯿﺪ ﺑﺎ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪﯼ ﻣﺸﻘﺎﻣﻮ ﻧﺸﻮﻥ ﺩﺍﺩﻡ. ﺩﺳﺘﺎﻡ ﻣﯽﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻗﻠﺒﻢ ﺑﻪﺷﺪﺕ ﻣﯽﺯﺩ.
🔹ﺯﯾﺮ ﻫﺮ ﻣﺸﻘﯽ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ مینوشت. ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺑﺮﺍی ﻣﻦ ﭼﯽ ﻣﯽﻧﻮﯾﺴﻪ؟
🔸ﺑﺎ ﺧﻄﯽ ﺯﯾﺒﺎ ﻧﻮﺷﺖ:
ﻋﺎﻟﯽ.
🔹ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻧﻤﯽﺷﺪ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﻪ ﺳﺎﻝ ﺍﯾﻦ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﻠﻤﻪﺍﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﻣﻦ ﺑﯿﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ.
🔸ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﺭﺩ ﺷﺪ. ﺳﺮﻡ ﺭو ﺭﻭﯼ ﺩﻓﺘﺮﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ. ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻫﺮﮔﺰ نمیذارم بفهمه ﻣﻦ ﺗﻨﺒﻞ ﮐﻼﺳﻢ. ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺑﺎﺷﻢ.
🔹اوﻥ ﺳﺎﻝ ﺑﺎ ﻣﻌﺪﻝ ۲۰ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻫﻤﯿنﻄﻮﺭ ﺳﺎﻝﻫﺎﯼ ﺑﻌﺪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩﻡ. ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﺩﺍﺩﻡ، ﻧﻔﺮ ﺷﺸﻢ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﺩﺭ ﮐﺸﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺭﻓﺘﻢ.
🔸ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ ﺑﻪ اوﻥ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ منو ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﺍﺩ.
⭕️ ..وَ مَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا
...و هـر كـس نفسی را زنـده كـنـد گويا همه مردم را زنده كرده است (مائده آیه 32)
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
@SofreFarhangiReyhane
📜 💠 نشريه فرهنگي هدهد (شماره 290)
📰 🔹 بیست ویژگی اخلاقی استاد شهید مطهری
🔺 به مناسبت روز معلم ...
🖨 برای دریافت نسخه پي دي اف (PDF) مخصوص چاپ اینجا را كلیك كنید
#هدهد
#نشریه_فرهنگی
#شهید_مطهری
#معلم
┈••••✾•🔶🔷♦️•✾•••┈┈•
🆔@TolidatFarhangi
@farhangimoasese
@SofreFarhangiReyhane
#خاطره
#معلم
#کلمات_مثبت
🌸 خاطرهای که حتماً باید بخوانید
🔹کلاس اول دبستان، شیراز بودم سال ۱۳۴۰. وسطای سال اومدیم اصفهان. یک مدرسه اسمم را نوشتند. شهرستانی بودم، لهجهی غلیظ قشقایی، از شهری غریب. ما کتابمان دارا انار بود. ولی اصفهان آب بابا. معضلی بود برای من، هیچی نمیفهمیدم. البته تو شهر خودمان هم همچین خبری از شاگرد اول بودنم نبود، ولی با سختی و بدبختی درسکی میخواندم.
تو اصفهان شدم شاگرد تنبل کلاس. خانم معلم پیر و بیحوصلهای داشتیم که شد دشمن قسم خوردهی من! هر کس درس نمیخواند میگفت: میخوای بشی فلانی و منظورش من بینوا بودم.
با هزار زحمت رفتم کلاس دوم. آنجا هم از بخت بد من، این خانم شد معلممان. همیشه ته کلاس مینشستم و گاهی هم چوبی میخوردم که یادم نرود کی هستم. دیگر خودم هم باورم شده بود که شاگرد تنبلی هستم تا ابد.
کلاس سوم یک معلم جوان و زیبا آمد مدرسهیمان. لباسهای قشنگ میپوشید و خلاصه خیلی کار درست بود. او را برای کلاس ما گذاشتند. من خودم از اول رفتم ته کلاس نشستم. میدونستم جای من اونجاست! درس داد، مشق گفت که برای فردا بیارین. آنقدر به دلم نشسته بود که تمیز مشقم را نوشتم. ولی میدانستم نتیجهی تنبل کلاس چیست!
فرداش که اومد، یک خودنویس خوشگل گرفت دستش و شروع کرد به امضا کردن مشقها. همگی شاخ درآورده بودیم. آخه مشقامون را یا خط میزدن یا پاره میکردن. وقتی به من رسید با ناامیدی مشقام و نشون دادم. دستام میلرزید و قلبم به شدت میزد.
زیر هر مشقی یه چیزی مینوشت. خدایا برا من چی مینویسه؟ با خطی زیبا نوشت: عالی! باورم نمیشد. بعد از سه سال این اولین کلمهای بود که در تشویق من بیان شده بود. لبخندی زد و رد شد. سرم را روی دفترم گذاشتم و گریه کردم. به خود گفتم هرگز نمیگذارم بفهمد من تنبل کلاسم. به خودم قول دادم بهترین باشم.
آن سال با معدل بیست شاگرد اول شدم و همینطور سالهای بعد. همیشه شاگرد اول بودم. وقتی کنکور دادم، نفر ششم کنکور در کشور شدم و به دانشگاه تهران رفتم. یک کلمهی به آن کوچکی سرنوشت مرا تغییر داد. چرا کلمات مثبت و زیبا را از دیگران دریغ میکنیم؟ به ویژه ما پدران، مادران، معلمان، استادان، مربیان، رئیسان و...
✅ خاطرهای از امیر محمد نادری قشقایی، استاد روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه کنت انگلستان
🌸🍃🌼🍃🌸🍃
@SofreFarhangiReyhane
#معلم
#طنز
😊دانشآموز به معلمش پیام داده:
معلم عزیزم! امیدوارم همچون شهید مطهری در خون خود بغلتی...
☺️معلم هم براش نوشته:
ممنون عزیزم! امیدوارم شما هم همچون حسین فهمیده بری زیر تانک!
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
@SofreFarhangiReyhane
#معلم
☀️از معلم جان روشن یافتم...
💐12 اردیبهشتماه روز بزرگداشت مقام معلم گرامی باد.
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
@SofreFarhangiReyhane
#معلم
☀️چون شمع سوخت و راه دانش و بینش آموخت
💐12 اردیبهشتماه روز بزرگداشت مقام معلم گرامی باد.
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
@SofreFarhangiReyhane
#داستان
#معلم
▫️داستان بوی مادر
در روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد.
پس از صحبتهای اولیه، مطابق معمول به دانشآموزان گفت که همه آنها را به یک اندازه دوست دارد و فرقى بین آنها قائل نیست.
البته دروغ میگفت و چنین چیزى امکان نداشت.
مخصوصاً اینکه پسر کوچکى در ردیف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود.
به نام تدى استوارت که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت.
تدى سال قبل نیز دانشآموز همین کلاس بود!
همیشه لباسهای کثیف به تن داشت، با بچههای دیگر نمیجوشید و به درسش هم نمیرسید.
او واقعاً دانشآموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دستش بسیار ناراضی
سرانجام هم به او نمره قبولى نداد تا رفوزه شود!
امسال که دوباره تدى در کلاس پنجم حضور مییافت،
خانم تامپسون تصمیم گرفت به پرونده تحصیلى سالهای قبل او نگاهى بیاندازد تا شاید به علت درس نخواندن او پی ببرد و بتواند کمکش کند.
معلم کلاس اول تدى در پروندهاش نوشته بود:
"تدى دانشآموز باهوش، شاد و با استعدادى است.
تکالیفش را خیلى خوب انجام میدهد و رفتار خوبى دارد.
رضایت کامل".
معلم کلاس دوم او در پروندهاش نوشته بود:
"تدى دانشآموز فوقالعادهای است.
همکلاسیهایش دوستش دارند ولى او به خاطر بیمارى درمانناپذیر مادرش که در خانه بسترى است دچار مشکل روحى است!"
معلم کلاس سوم او در پروندهاش نوشته بود:
«مرگ مادر براى تدى بسیار گران تمام شده است! او تمام تلاشش را براى درس خواندن میکند ولى پدرش به درس و مشق او علاقهای ندارد. اگر شرایط محیطى او در خانه تغییر نکند او به زودى با مشکل روبرو خواهد شد.»
معلم کلاس چهارم تدى در پروندهاش نوشته بود:
"تدى درس خواندن را رها کرده و علاقهای به مدرسه نشان نمیدهد.
دوستان زیادى ندارد و گاهى در کلاس خوابش میبرد."
خانم تامپسون با مطالعه پروندههای تدى به مشکل او پى برد و از اینکه دیر به فکر افتاده بود خود را نکوهش کرد.
چند روز بعد، روز معلم بود و همه دانشآموزان هدایایى براى خانم تامپسون آورده بودند.
هدایاى بچهها همه در کاغذ کادوهاى زیبا و نوارهاى رنگارنگ پیچیده شده بود،
جز هدیه تدى که داخل یک کاغذ معمولى بود و به شکل نامناسبى بستهبندى شده بود!
خانم تامپسون هدیهها را سر کلاس باز کرد.
وقتى بسته تدى را باز کرد یک دستبند کهنه که چند نگینش افتاده بود و یک شیشه عطر که سه چهارمش مصرف شده بود در داخل آن بود!
این امر باعث خنده بچههای کلاس شد اما خانم تامپسون فوراً خنده بچهها را قطع
و شروع به تعریف از زیبایى دستبند کرد.
سپس دستبند را همانجا به دست کرد و مقدارى از عطر را نیز به خود زد.
تدى آن روز بعد از تمام شدن ساعت مدرسه مدتى بیرون مدرسه صبر کرد تا خانم تامپسون از مدرسه خارج شد.
سپس نزد او رفت و گفت:
"خانم تامپسون! شما امروز بوى مادرم را میدادید!"
خانم تامپسون، بعد از خداحافظى از تدى، داخل ماشینش نشست و براى دقایقى طولانى گریست.
از آن روز به بعد، خانم تامپسون آدم دیگرى شد
که در کنار تدریس خواندن، نوشتن، ریاضیات و علوم، به آموزش "زندگی" و "عشق به هم نوع" به بچهها میپرداخت
و البته توجه ویژهای نیز به تدى میکرد.
پس از مدتى، ذهن تدى دوباره زنده شد.
هر چه خانم تامپسون او را بیشتر تشویق میکرد او هم سریعتر پاسخ میداد.
به سرعت او یکى از باهوشترین بچههای کلاس شد و خانم تامپسون با وجودى که به دروغ گفته بود که همه را به یک اندازه دوست دارد،
اما حالا تدى محبوبترین دانشآموزش شده بود.
سال بعد خانم تامپسون یادداشتى از تدى دریافت کرد که در آن نوشته بود "شما بهترین معلمى هستید که من در عمرم داشتهام".
شش سال بعد یادداشت دیگرى از تدى به خانم تامپسون رسید.
او نوشته بود که دبیرستان را تمام کرده و شاگرد سوم شده است
و باز هم افزوده بود که شما همچنان بهترین معلمى هستید که در تمام عمرم داشتهام.
چهار سال بعد از آن، خانم تامپسون نامه دیگرى دریافت کرد که در آن تدى نوشته بود
با وجودى که روزگار سختى داشته است اما دانشکده را رها نکرده و به زودى از دانشگاه با رتبه عالى فارغ التحصیل میشود.
باز هم تأکید کرده بود که خانم تامپسون بهترین معلم دوران زندگیاش بوده است.
چهار سال دیگر هم گذشت و باز نامهاى دیگر رسید.
این بار تدى توضیح داده بود که پس از دریافت لیسانس تصمیم گرفته به تحصیل ادامه دهد و این کار را کرده است.
باز هم خانم تامپسون را محبوبترین و بهترین معلم دوران عمرش خطاب کرده بود.
اما این بار، نام تدى در پایان نامه کمى طولانیتر شده بود:
دکتر تئودور استوارت!
ماجرا هنوز تمام نشده است!
بهار آن سال نامه دیگرى رسید.
تدى در این نامه گفته بود که با دخترى آشنا شده و می خواهند با هم ازدواج کنند.