فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-توباقرالعلومهستیُ؛تمومعالمبهفرمانت:))))
"شهادت امام محمدباقر(ع) تسلیت باد"
╔═══•••|🌕|•••═══╗
@Sooteh_delan
╚═══•••|🌕|•••═══╝
سوته دلان🌻
¹² روز تا عید ولایت و امامت آقا امیرالمؤمنین🤚 🌱
-اشهد ان علی تا گفت در گوشم پدر
گریه کردم،جای لالایی اذان میخواستم
سوته دلان🌻
ادامه: مامان مریم شروع کرد به گریه کردن.. محیاسادات هم از آنها درمورد امیرمهدی پرسید.. اما من.. احسا
بسمربالعشق..!♡
قسمتششم:
صبح با صدایی از خواب بلند شدم:
_فاطمهجان.. چرا اینجا خوابیدی عزیزم؟
با فکر اینکه امیرمهدیه، سریع چشمانم را باز کردم که بابا رادیدم.. یادم اومد دیگه امیرمهدی نیست!
آهی کشیدم و سلام کردم
_سلام به روی ماهنشستت.. حاضرشو میخوایم بریم دیدن امیرمهدی..منتظرمونه..
لبخندتلخی زدم و با گفتن یاعلی بلندشدم..
وضو گرفتم و به احترام شهادت امیرمهدی مانتو و روسری سورمهای تیره پوشیدم و چادرم را سرم کردم..
نگاهم از آینه به امیرمهدی افتاد:
_میدونستی با چادر مثل فرشتهها میشی؟!
چشمکی زد و خندید..
با برگشتنم دیگر امیرمهدی نبود!
+خودت هم نباشی؛ خاطراتت همیشه باهامه..
با مامان و بابا سوار ماشین شده و به سمت معراجالشهدا به راه افتادیم..
بارون نمنم میزد و روی شیشه را بخار گرفته بود..
شعری که امیرمهدی خیلی دوست داشت را روی شیشه نوشتم:
گفتم کجا؟ گفتا به خون!
گفتم چه وقت؟ گفتا کنون!
گفتم سبب؟ گفتا جنون!
گفتم نرو.. خندید و رفت!
چشمانم را بستم و سرم را به شیشه تکیه دادم..
تصویر امیرمهدی مقابلم نقش بست..
دلم برای خندههایش پرکشید..
با ایستادن ماشین، چشمانم را باز کردم..
_علی.. چرا اینجا وایستادی؟
بابا سرش را پایین انداخت:
_میخواستم بگم که.. امیرمهدی.. شهیدشده!
مامان بهتزده بابا را نگاه کرد و بعد شروع به گریه کرد..
باباهمانطور که اشک میریخت سعی در آرام کردن مامان داشت..
امیرمهدی برای پدر و مادرم حکم پسرشان را پیدا کرده بود و حق داشتند برایش اینگونه اشک بریزند.. اما:
یاد حرف امیرمهدی افتادم:
شهید گریهکن نمیخواد، رهرو میخواد!
+امیرمهدی منتظره.. بریم؟!
بیحرف پیاده شدند..
با پرس و جو تابوت امیرمهدی را پیدا کردیم..
حاجبابا، مامان مریم، و محیا سادات نشسته بودند بالای سرش و گریه میکردند..
مامان و بابا جلو رفتند. من هم عقب ایستادم تا دورش خلوت شود و راحت با او خلوت کنم!
پس از مدتی تک به تک بلند شدند و رفتند تا با او وداع کنم..
کنارش زانو زدم..
سربند یازهرا به سرش بسته بود..
تبسم قشنگی روی لبش بود، حتما مهدیفاطمه به استقبالش آمده بود که اینچنین لبخندمیزد..
باریکه خونی از کنار پیشانیاش جاری شده بود و تهریشش را خضاب کرده بود..
گونه چپش کبود شده بود و دیگر از ماهگرفتگی پیشانیاش اثری نبود..
پهلویش تیر خورده و از خون سرخ بود..
+سلام عزیزدلم، خوبی؟
نمیخوای بلندشی و مثل همیشه به استقبال فاطمت بیای؟نمیخوای نگام کنی؟
نمیخوای از اون خندههای قشنگت رونمایی کنی؟
دستانیخزدهاش را گرفتم و بوسیدم..
+سردت نیست؟زخمات اذیتت نمیکنه؟
شهادت برات سخت نبود؟
موهای روی پیشانیاش را کنار زدم و پیشانیاش را بوسیدم..
موهایش را نوازش کردم
+ممنون که سر قولت وایستادی و برگشتی..
میدونم که عاشق گمنامی بودی..
همیشه میگفتی:آرزوم اینه که مثل مادرم، حضرت زهرا شهید بشم و مثل ایشون مزار نداشته باشم!
مثل مادرت شهید شدی ولی..
معذرت میخوام که به خاطر من قید آرزوت رو زدی..
+میدونی که چقدر دوستت دارم!
میدونم که صدامو داری و نگاهم میکنی!
بهم بگو فاطمه بدون تو چجوری طاقت بیاره؟
دیگه کی آرومش کنه؟ سرش رو روی شونههای کی بزاره؟
کی مثل تو بلد بود و میدونست چهجور آرومش کنه؟
با صدای قرآنخوندن کی بخوابه؟
باصدای روضه ی کی گریه کنه؟
با خودت نگفتی اصلا بعد تو چجوری زندگی کنه؟
نگفتی فاطمه بعدتو تنهاتر از همیشه میشه؟
نگفتی فاطمه بدون نفسش چجوری زنده بمونه؟
نگفتی بعدتو، کی اشکهاش رو پاک کنه و پای درد و دلاش بشینه؟
نگفتی بعد تو میمیره؟!
و قطره اشکی از گوشه چشمم چکید..
+راستی.. شهادتت مبارک امیرمهدیمن!
دیدی بالاخره بال پروازت رو باز کردی و پر کشیدی؟
دیدی بالاخره خدا عاشقت شد و تورو خرید؟
دیدی چقدر قشنگ خریدت؟
تو روز عاشورا حوالی دمشق، زیر سایه بیبی زینب..
مثل حضرت زهرا با پهلوی تیره خورده!
دیدی توهم رفتی و فاطمه جامانده ی داستان شد؟
یادته چقدر گله میکردی از رفقات که رفتند و تو جاموندی؟
حالا من گله دارم که چرا جاموندم از تو؟
حالا من جاموندم! از تو.. از نوای هل من ینصرنی امام حسین..!
سرم را روی سینهاش گذاشتم..
#حریم_عشق
#حق_الناس
#کپی_ممنوع
سوته دلان🌻
بسمربالعشق..!♡ قسمتششم: صبح با صدایی از خواب بلند شدم: _فاطمهجان.. چرا اینجا خوابیدی عزیزم؟ با
ادامه:
+تازه دنیا با تو برام معنی جدیدی پیدا کرده بود..
یه کم برای رفتن زود نبود؟
یه کم ثانیه ها بیرحم نبودن و زود نگذشتن؟
یه کم فرصت باهم بودنمون، زود به اتمام نرسید؟
هنوز خیلی جاهارو باهم نرفتیم ها!
هنوز خیلی جاها باهم خاطره نساختیم ها!
هنوز درست حسابی نگاهت نکردم ها!
هنوز تورو بلد نشدم ها!
حواست هست؛
برای بیتو شدنم یکم زودبودها!
سرم را بلند کردم:
+من هنوز زندگی بدون تورو بلد نیستم!
هنوز نفس کشیدن بدون تورو بلد نیستم!
دستش رو روی قلبم گذاشتم:
+اینو میبینی؟ بدون تو تپیدن بلدنیست!
بلندشو... هنوز خیلی چیزهارو یادم ندادی..
+تو نور زندگیم بودی.. بهم بگو حالا بدون نور ماه وجودت، باآسمون تاریک قلبم چیکار کنم؟
از تصور بیتو بودن میترسم..
تو که من رو تنها نمیذاری، مگه نه؟!
به صورتش که زیباتر از همیشه بود، نگاه کردم و
زیرلب زمزمه کردم:
+مواظب خودت باش.. عشق آسمونی من!
بدون حرف دیگری با قدمهایی که انگار به آنها وزنه وصل کرده بودند،حرکت کردم..
صدای امیرمهدی در گوشم پیچید:
_هرجا تنهاتر از همیشه شدی، کم آوردی، خسته شدی، ناامیدشدی، مشکلات زمینگیرت کرد، کسی رو نداشتی و جایی موندی... فقط کافیه بگی:یاحســین!
تا امامحسین بیاد و دستگیرت بشه..
آرام زیرلب ذکر:'یاحسین'را سر گرفتم..
ظهر، وسایل امیرمهدی را تحویلمون دادند:تسبیح شاه مقصود سبزش که از خونش به قرمزی میزد..
جانماز جیبی.. دفترچهای کوچک.. انگشترعقیق یاعلی..
حلقه ازدواج.. سربند کلنا عباسک یا زینب.. و چفیه سبزمشکیاش..!
حاجبابا همه ی وسایلش را به عنوان یادگاری به من داد..
امیرمهدی در تابوتی پیچیده شده در پرچم ایران، باعزت و افتخار روی دست مردم بالا میرفت و مردم بانوای 'یاحسینشهید' همراهیاش میکردند..
وقتی تابوت روی زمین گذاشتهشد؛جلو رفتیم.
مردم بااحترام راه را برایمان باز میکردند..
بالای سر امیر مهدی نشستیم.
روی تابوت عکسزیبایی از او به چشم میخورد
همان عکسی که گفت:این رو ویژه برای بعد شهادتم انداختم.. باهمان تبسم زیبا و همیشگیاش!
طبق وصیتش، قبرش را سیاهپوش کرده و سربند کلنا عباسک یا زینب را به سرش بسته بودند..
برای بار آخر نگاه عمیقی به صورتش انداختم تا برای همیشه در یادم بماند..
وقتی رویش خاک ریختند و سنگ آخر را چیدند..
انگار تکه ای از وجودم، زیر خاک جاماند!
چشمانم سیاهی رفت و دیگر نفهمیدم چه شد..
چادرم را روی سرم مرتب کردم. تسبیح امیرمهدی را دور مچم پیچیدم و به سمت خروجی رفتم.
_کجا میری تو این هوا دختر؟ بازم بهشت زهرا؟
+آره
مامان نگاه غمگینی بهم کرد و خداحافظی زمزمه کرد..
سرِراه دسته گل رز و گلاب گرفتم.
وقتی به مزارش رسیدم اول احترام نظامی گذاشتم.
مزارش را با گلاب شستم..
به تبسم عکسش روی مزار نگاه کردم و لبخندزدم..
دور عکسش را با گل رز قرمز به شکل قلب چیدم؛
و شروع به صحبت با او کردم..
میدانستم صدایم را میشنود و جواب میدهد!
میدانستم نگاهی که همواره همراهم است، متعلق به اوست..
من بدون امیرمهدی زندگی کردن را بلد نبودم و حالا که خودش نبود با خاطراتش زندگی میکردم!
خاطراتی که بدون او سر میشد و بارها و بارها بدون او مرورشدند.. آه از این خاطرات که بیصدا انسان را درهم میشکستند.. خاطراتی که بدون صاحبشان حضور دارند و لحظات مارا میسازند..
و خاطرات بدونتو یعنی مرگقلبمن جانا.!
چرا که من بیتو وجود ندارم!(:
چه میبینند در چشم تو چشمانم نمیدانم
شرار آن چشمها کی ریخت در جانم، نمیدانم
تو رفتی بر سر پیمان و ما ماندیم جا مانده
بگو سر میشود یک روز پیمانم، نمیدانم
#حریم_عشق
#حق_الناس
#کپی_ممنوع
╔═══•••|🌕|•••═══╗
@Sooteh_delan
╚═══•••|🌕|•••═══╝
سوته دلان🌻
~به نام خدا~ برای دسترسی راحت به مستند جذاب #شنود😍 وصوت های جذاب دیگر... در لینک های زیر کلیک کنید❤
قسمت اول داستان حریم عشق اینجا لینکش رو گذاشتم توپیام سنجاق شده برای دسترسی راحت
enc_16722190058195200163193.mp3
4.01M
💔
زهراسادات...
#روح_الله_رحیمیان
#مداحی
╔═══•••|🌕|•••═══╗
@Sooteh_delan
╚═══•••|🌕|•••═══╝