eitaa logo
سوز و ساز | مجتبی حاجی پور
1.3هزار دنبال‌کننده
368 عکس
190 ویدیو
2 فایل
•{﷽}• اینجا مطالبی رو از خودم و دیگران براتون به اشتراک میذارم. امیدوارم به دردتون بخوره. 🌹 اگه کاری داشتید، درخدمتم | @SoozosazAdmin
مشاهده در ایتا
دانلود
سوز و ساز | مجتبی حاجی پور
🍃 #خدایا_شکرت | خرم آن لحظه که مشتاق به یاری برسد... با "سوز و ساز" همراه باشید: | https://eitaa.co
🔰 | بخش اول برا منی که یک هستم، چند تا مناسبت خیلی خاص هست. تا حدی که برای اومدنشون می کنم. ماه ، ، ، ، و ولادت سلام‌الله‌علیها 😍 از بین همه مناسبتها، آخریش حس و جنس متفاوتی داره. چون این روز، روز دیدار قدیمی و صمیمیِ جامعه و آل الله با حضرت آقاست. فکر کنم تا حالا حدود ۴-۵ باری روزی شده که به زیارت برسم. امسال هم مثه هرسال برای موعد این بی قراری می کردم. تا اینکه از یه جایی اسم و مشخصات ما رو برای دیدار آقا گرفتن ولی گفتن دیدار، احتمال داره قطعی نشه. منم تا شب قبل دیدار توی و بودم که آیا میشه، نمیشه... که یهو پیام دادن که آقای فلانی... صبح ساعت ۷ و نیم خیابان باشید. 🥺 تا این خبر رو شنیدم کردم که بحمدلله امسال هم توفیق دارم که به برم... ✍》 با "سوز و ساز" همراه باشید: | https://eitaa.com/Soozosaz |
سوز و ساز | مجتبی حاجی پور
🔰#روایت_دیدار | بخش اول برا منی که یک #طلبه_روضه_خوان هستم، چند تا مناسبت خیلی خاص هست. تا حدی که ب
🔰 | بخش دوم اومدم زود بخوابم که ساعت ۴ یا ۵ صبح کنم اما نتونستم. نه از باب که اونم بود ولی بیشتر به خاطر کار واجبی که باید تموم می کردم و تحویلش می دادم. همین کار باعث شد تا ساعت ۴ صبح نخوابم. نخوابیدنم همان و گرفتنم همان 🤕 خلاصه شدم کار رو نصف و نیمه رها کنم و یه خرده بخوابم که به دیدار برسم. همین که سر گذاشتم رو بالش، خوابم برد. چشمتون روز بد نبینه... وقتی پاشدم ساعت شش و نیم بود. 😬 هنوز کمی سر درد داشتم. پا شدم رو خوندم و اومدم که لباس بپوشم، خانومم گفت: شما که نخوابیدی، با این قیافه میخوای کجا بری، خطرناکه... واقعاً خوابم میومد ولی خب دوست داشتم خودمو به دیدار برسونم. چیزی که منو بی انگیزه می کرد بیت ما تا بود که کمِ کم ۲ ساعت راه بود و منم باید جهت ساعت ۷ و نیم صبح، می بودم. حس بدی بود 🥴👇 ساعت ۶ و نیم صبح 🕰 یک ساعت تا موعد تحویل کارت 💌 دو ساعت راه 🚗 چشم خواب آلود من 😵‍💫 احتمال اینکه برم و پشت دَر بمونم🚪 توی هوای دلم و تحیّر اینکه برم یا نرم یهو یه ندایی شنیدم که گفت: ❤️📢 پاشو پسر... پاشو تا فرصت دیدار قضاء نشده. پس توکلت کجا رفته! 😠 حالا که دیدار نصیبت شده میخوای نری؟! چه تضمینی هست اگه زنده بودی و ظهور ارواحنا فداه رو درک کردی، برا دیدار ایشون هم نیاری و نکنی... ✍》 با "سوز و ساز" همراه باشید: | https://eitaa.com/Soozosaz |
سوز و ساز | مجتبی حاجی پور
🔰#روایت_دیدار | بخش دوم اومدم #شب زود بخوابم که ساعت ۴ یا ۵ صبح #حرکت کنم اما نتونستم. نه از باب #ش
🔰 | بخش سوم بالاخره هر جور شد، دل رو زدم به و راه افتادم به سمت . 🌊 گفتم نهایتش اینه که یا نمیرسم و ان شاءالله مأجورم یا هم میرم و اگه رو پیدا نکردم، میرم پشت در و میگم اگه میشه بذارید برم داخل... 🥺 مسیر تا ورودی تهران خوب بود ولی داخل شهر که رسیدم دیدم به خاطر رسیدن به هی داره زمانش بیشتر میشه.⏱ من همینجوری یک دیر رسیده بودم، زمان رسیدن به مقصد هم داشت روحم میشد. تازه متوجه شدم که چرا یه عده زود می کنن.🚦 برفرض اینکه به موقع هم می رسیدم، چالش جدی تر بحث پیدا کردن جای بود. خلاصه با سلام و صلوات به ادامه دادم و رسیدم به نزدیکای بیت و دنبال جای پارک می گشتم. همینجور که کوچه و پس کوچه ها رو نگاه می کردم یهو یه جای خالی بهم چشمک زد. ماشین رو سریع پارک کردم و دوئیدم به سمت خیایان . جمعیت جلوی درب بیت و دیدن (مسئول توزیع کارت) جرقه امید رو توی دلم زیاد کرد. هنوز چند قدم مونده بود بهشون برسم سلام کردم و دیدم رو به نشانه عذر تقصیر روی چشمم گرفتم. گفت: کجایی حاجی... قرارمون ۷ و نیم صبح بود! حرفی برای گفتن نداشتم. گفتم: اگه دیر آمدم بودم 👨🏻‍🦽 بهش می دادم. خدا خیرش بده. به خاطر بنده و چند نفر دیگه تا اون موقع بیرون وایستاده بودن. در صورتی که می تونستن زودتر بره داخل... 😘 خلاصه کارت رو گرفتم. خودم رو رسوندم به جمعیتی که هنوز همه داخل نرفته بودن. همین باعث شد یه آرامشی توو دلم و یه به زبانم جاری و ساری بشه که بالاخره حرکت کردن و تلاشم داد. 🤲 ✍》 با "سوز و ساز" همراه باشید: | https://eitaa.com/Soozosaz |