eitaa logo
سوز و ساز | مجتبی حاجی پور
1.3هزار دنبال‌کننده
314 عکس
159 ویدیو
2 فایل
🔺 اینجا مطالب و محتواهایی رو از خودم و دیگران براتون به اشتراک میذارم. امیدوارم به دردتون بخوره. درخدمتم | @SoozosazAdmin
مشاهده در ایتا
دانلود
سوز و ساز | مجتبی حاجی پور
🍃 #خدایا_شکرت | خرم آن لحظه که مشتاق به یاری برسد... با "سوز و ساز" همراه باشید: | https://eitaa.co
🔰 | بخش اول برا منی که یک هستم، چند تا مناسبت خیلی خاص هست. تا حدی که برای اومدنشون می کنم. ماه ، ، ، ، و ولادت سلام‌الله‌علیها 😍 از بین همه مناسبتها، آخریش حس و جنس متفاوتی داره. چون این روز، روز دیدار قدیمی و صمیمیِ جامعه و آل الله با حضرت آقاست. فکر کنم تا حالا حدود ۴-۵ باری روزی شده که به زیارت برسم. امسال هم مثه هرسال برای موعد این بی قراری می کردم. تا اینکه از یه جایی اسم و مشخصات ما رو برای دیدار آقا گرفتن ولی گفتن دیدار، احتمال داره قطعی نشه. منم تا شب قبل دیدار توی و بودم که آیا میشه، نمیشه... که یهو پیام دادن که آقای فلانی... صبح ساعت ۷ و نیم خیابان باشید. 🥺 تا این خبر رو شنیدم کردم که بحمدلله امسال هم توفیق دارم که به برم... ✍》 با "سوز و ساز" همراه باشید: | https://eitaa.com/Soozosaz |
سوز و ساز | مجتبی حاجی پور
🔰#روایت_دیدار | بخش اول برا منی که یک #طلبه_روضه_خوان هستم، چند تا مناسبت خیلی خاص هست. تا حدی که ب
🔰 | بخش دوم اومدم زود بخوابم که ساعت ۴ یا ۵ صبح کنم اما نتونستم. نه از باب که اونم بود ولی بیشتر به خاطر کار واجبی که باید تموم می کردم و تحویلش می دادم. همین کار باعث شد تا ساعت ۴ صبح نخوابم. نخوابیدنم همان و گرفتنم همان 🤕 خلاصه شدم کار رو نصف و نیمه رها کنم و یه خرده بخوابم که به دیدار برسم. همین که سر گذاشتم رو بالش، خوابم برد. چشمتون روز بد نبینه... وقتی پاشدم ساعت شش و نیم بود. 😬 هنوز کمی سر درد داشتم. پا شدم رو خوندم و اومدم که لباس بپوشم، خانومم گفت: شما که نخوابیدی، با این قیافه میخوای کجا بری، خطرناکه... واقعاً خوابم میومد ولی خب دوست داشتم خودمو به دیدار برسونم. چیزی که منو بی انگیزه می کرد بیت ما تا بود که کمِ کم ۲ ساعت راه بود و منم باید جهت ساعت ۷ و نیم صبح، می بودم. حس بدی بود 🥴👇 ساعت ۶ و نیم صبح 🕰 یک ساعت تا موعد تحویل کارت 💌 دو ساعت راه 🚗 چشم خواب آلود من 😵‍💫 احتمال اینکه برم و پشت دَر بمونم🚪 توی هوای دلم و تحیّر اینکه برم یا نرم یهو یه ندایی شنیدم که گفت: ❤️📢 پاشو پسر... پاشو تا فرصت دیدار قضاء نشده. پس توکلت کجا رفته! 😠 حالا که دیدار نصیبت شده میخوای نری؟! چه تضمینی هست اگه زنده بودی و ظهور ارواحنا فداه رو درک کردی، برا دیدار ایشون هم نیاری و نکنی... ✍》 با "سوز و ساز" همراه باشید: | https://eitaa.com/Soozosaz |
سوز و ساز | مجتبی حاجی پور
🔰#روایت_دیدار | بخش دوم اومدم #شب زود بخوابم که ساعت ۴ یا ۵ صبح #حرکت کنم اما نتونستم. نه از باب #ش
🔰 | بخش سوم بالاخره هر جور شد، دل رو زدم به و راه افتادم به سمت . 🌊 گفتم نهایتش اینه که یا نمیرسم و ان شاءالله مأجورم یا هم میرم و اگه رو پیدا نکردم، میرم پشت در و میگم اگه میشه بذارید برم داخل... 🥺 مسیر تا ورودی تهران خوب بود ولی داخل شهر که رسیدم دیدم به خاطر رسیدن به هی داره زمانش بیشتر میشه.⏱ من همینجوری یک دیر رسیده بودم، زمان رسیدن به مقصد هم داشت روحم میشد. تازه متوجه شدم که چرا یه عده زود می کنن.🚦 برفرض اینکه به موقع هم می رسیدم، چالش جدی تر بحث پیدا کردن جای بود. خلاصه با سلام و صلوات به ادامه دادم و رسیدم به نزدیکای بیت و دنبال جای پارک می گشتم. همینجور که کوچه و پس کوچه ها رو نگاه می کردم یهو یه جای خالی بهم چشمک زد. ماشین رو سریع پارک کردم و دوئیدم به سمت خیایان . جمعیت جلوی درب بیت و دیدن (مسئول توزیع کارت) جرقه امید رو توی دلم زیاد کرد. هنوز چند قدم مونده بود بهشون برسم سلام کردم و دیدم رو به نشانه عذر تقصیر روی چشمم گرفتم. گفت: کجایی حاجی... قرارمون ۷ و نیم صبح بود! حرفی برای گفتن نداشتم. گفتم: اگه دیر آمدم بودم 👨🏻‍🦽 بهش می دادم. خدا خیرش بده. به خاطر بنده و چند نفر دیگه تا اون موقع بیرون وایستاده بودن. در صورتی که می تونستن زودتر بره داخل... 😘 خلاصه کارت رو گرفتم. خودم رو رسوندم به جمعیتی که هنوز همه داخل نرفته بودن. همین باعث شد یه آرامشی توو دلم و یه به زبانم جاری و ساری بشه که بالاخره حرکت کردن و تلاشم داد. 🤲 ✍》 با "سوز و ساز" همراه باشید: | https://eitaa.com/Soozosaz |
سوز و ساز | مجتبی حاجی پور
🔰#روایت_دیدار | بخش سوم بالاخره هر جور شد، دل رو زدم به #دریا و راه افتادم به سمت #تهران. 🌊 گفتم نه
🔰 | بخش چهارم امسال رو از یه سمت دیگه ای قرار داده بودن. همین که رو رد کردم، دیدم یه نوای آشنایی به گوش میرسه. یه خرده که رفتم داخل، دیدم یه جمعی پشت گیت دوم دارن به همخوانی و می کنن: بَنَه تی پایَ می دو ته چومانَ سر... 😍 نزدیک که شدم رفقا و همشهریام رو دیدم که از برای دیدار اومده بودن. بعد از سلام و احوال پرسی، متوجه شدم که حدود بیست دقیقه ای توی بودن. گفتن سربازای بیت گفتن کنید گیت بعدی که خلوت شد، ان شاءالله شما هم رد میشید. بعد از دقایقی جمعیت یه حرکتی کرد و هممون هم پشت سر گذاشتیم. بعد از گیت با کیک و شیرکاکائو ازمون کردن و رسیدیم به درب اصلی . 🥛🥧 . دیدم جمعیت زیادی پشت حسینیه کردن و تعدادشون اصلاً کم نمیشه ولی کنارش یه درب کوچکی هر از گاهی باز میشه و یه عده میرن داخل. یه عده ناراحت شدن که اون درب چرا هی باز میشه اما درب بزرگ رو باز نمی کنن. همین باعث شد که پنج شش نفر تا دیدن درب کوچک داره باز میشه لابه لای اون افراد برن داخل. 😬 رد شدن این پنج شش نفر همان و بیشتر جمعیت اومدن به سمت درب کوچک همان. هرکاری کردن که درب رو از داخل و بیرون ببندن نشد که نشد. خلاصه ما هم شد که با موج جمعیت از همین درب بریم داخل. 🤩 داخل که شدیم به رسیدیم. از توی یکی با صدای بلند گفت: آقا ما به خدا دیگه هیچی نداریم. بذارید بریم داخل. به نفر جلوئیم گفتم یه لحظه صداش کن. وقتی برگشت بهش گفتم: یه نگاه به اون وسایلای روی کناری بنداز. گفت کدوما؟ گفتم اون شکلات و کیک و عطر و... اینا رو علی الظاهر نمیذارن کسی ببره داخل. گفت: اوه اوه راستی میگی منم کیکی که بیرون دادن رو هنوز نخوردم. خلاصه هرجوری بود از هم رد شدیم و به سمت رفتیم... ✍️》 با "سوز و ساز" همراه باشید: | https://eitaa.com/Soozosaz |
سوز و ساز | مجتبی حاجی پور
🔰#دیدار_یار | بخش چهارم امسال #ورودی_بیت رو از یه سمت دیگه ای قرار داده بودن. همین که #گیت_اول رو ر
🔰 | بخش پنجم داشتم به سمت انتهای راهروی منتهی به می رفتم که دیدم سمت چپ یه عده روبه روی نشستن و از اونجا دارن مراسم حسینیه رو دنبال می کنن. 📼 توی دلم گفتم: حیف نیست آدم این همه راه رو بیاد، بعد توی هوای حسینیه ای که اونجا نشسته، تنفس نکنه و آغوش چشماش رو برای دیدن آقاش ولو از دور باز نکنه... 😒 بی اعتنا به مسیرم ادامه دادم تا به ورودی خود حسینیه رسیدم. همینجور که خواستم روی پنجه های پام وایستادم و آقا و فضای توی حسینیه رو ببینم یهو چشمم به افتاد. خیلی از دیدنش خوشحال شدم...🥰 به خودم گفتم نمی رسه ولی می رسه 🏔 همونجا یه دعا کردم... گفتم: ان شاءالله هم، ورودی همدیگه رو ببینیم با هم به دیدار و آقا و مولامون برسیم. 🤲 خودمو رسوندم بهش. داشتیم خوش و بش می کردیم، که یهو آروم آروم به سمت داخل کرد. کأنّه انگار یه عده کم کم از درب دیگه ای خارج بشن، برا ما جا باز شد و رفتیم داخل. به خودمون که اومدیم جمعیت ما رو تا داخل حسینیه آورد. 🌬 حالا آقا رو راحت داشتیم می دیدیم. گفتم: ... 👋 بالاخره واسه خاطرت، هرجوری بود خودم تا اینجا رسوندم. ✍️》 با "سوز و ساز" همراه باشید: | https://eitaa.com/Soozosaz |
سوز و ساز | مجتبی حاجی پور
🔰#دیدار_یار | بخش پنجم داشتم به سمت انتهای راهروی منتهی به #حسینیه می رفتم که دیدم سمت چپ یه عده رو
🔰 | بخش ششم هرچی زمان می گذشت، بیشتر میشد و جمعیت هی ما رو به چپ و راست می کشوند. به گفتم ایشالا با همین موج بریم کنار خود آقا صلوااااات. 😅 کردم که دیگه راهی برای جلو رفتن نيست. به دوربریهام گفتم که آقا کنم اینجا دیگه آخر خطه. اگه میخوایم سرپا نمونیم، باید همینجایی که هستیم سر جامون بشینیم. ما که‌ گفتیم دور و بریهامون هرجوری بود یکی یکی و به مابقی هم گفتن بشینید بشینید... تقریباً همه نشستن الا یه بنده خدایی که و مسن بود. گفتیم حاجی بشین... برگشت با گفت: من؟! من نمی تونم بشینیم. 🤨 گفتیم حاجی بشین تو رو خدا، بذار آقا رو ببینیم. گفت آخه آقاجن من پام مصنوعی هست نمی تونم توی این جای تنگ بشینم. 🦵 به به حمید گفتم جهت پای حاجی رو یه ای بفرما... 🧐 حمید هم خیلی جدی یه دست به پای بنده خدا زد و به نشانه اینکه راست میگه، سری تکون داد. 🥴 نکته جالبش این بود که دقیقاً هم جلوی ما وایستاده بود و ما هم نمی تونستیم آقا رو خوب ببینیم. حمید گفت: خدا رو می بینی، اولین باره اومدم بیت، اون وقت به جای گل روی آقا باید... 🤭 ✍️》 با "سوز و ساز" همراه باشید: | https://eitaa.com/Soozosaz |