سوز و ساز | مجتبی حاجی پور
🍃 #خدایا_شکرت | خرم آن لحظه که مشتاق به یاری برسد... با "سوز و ساز" همراه باشید: | https://eitaa.co
🔰#روایت_دیدار | بخش اول
برا منی که یک #طلبه_روضه_خوان هستم، چند تا مناسبت خیلی خاص هست. تا حدی که برای اومدنشون #لحظه_شماری می کنم.
ماه #رمضان، #غدیر، #محرم،
#اربعین، #فاطمیه
و ولادت #حضرت_زهرا سلاماللهعلیها 😍
از بین همه مناسبتها، آخریش حس و جنس متفاوتی داره.
چون این روز، روز دیدار قدیمی و صمیمیِ جامعه #ستایشگران و #روضه_خوانان آل الله با حضرت آقاست.
فکر کنم تا حالا حدود ۴-۵ باری روزی شده که به زیارت #نائب_الامام برسم.
امسال هم مثه هرسال برای #رسیدن موعد این #دیدار بی قراری می کردم.
تا اینکه از یه جایی اسم و مشخصات ما رو برای دیدار آقا گرفتن ولی گفتن #صدور_کارتِ دیدار، احتمال داره قطعی نشه.
منم تا شب قبل دیدار توی #خوف و #رجاء بودم که آیا میشه، نمیشه...
که یهو پیام دادن که آقای فلانی... صبح ساعت ۷ و نیم خیابان #کشور_دوست باشید. 🥺
تا این خبر رو شنیدم #خدا_رو_شکر کردم که بحمدلله امسال هم توفیق دارم که به #دیدار_یار برم...
#ادامه_داره
✍》 #حجت_الاسلام_حاجی_پور
با "سوز و ساز" همراه باشید:
| https://eitaa.com/Soozosaz |
سوز و ساز | مجتبی حاجی پور
🔰#روایت_دیدار | بخش اول برا منی که یک #طلبه_روضه_خوان هستم، چند تا مناسبت خیلی خاص هست. تا حدی که ب
🔰#روایت_دیدار | بخش دوم
اومدم #شب زود بخوابم که ساعت ۴ یا ۵ صبح #حرکت کنم اما نتونستم.
نه از باب #شوق_دیدار که اونم بود ولی بیشتر به خاطر کار واجبی که باید تموم می کردم و تحویلش می دادم.
همین کار باعث شد تا ساعت ۴ صبح نخوابم.
نخوابیدنم همان و #سر_درد گرفتنم همان 🤕
خلاصه #ناچار شدم کار رو نصف و نیمه رها کنم و یه خرده بخوابم که #صبح به دیدار برسم.
همین که سر گذاشتم رو بالش، خوابم برد.
چشمتون روز بد نبینه... وقتی پاشدم ساعت شش و نیم بود. 😬
هنوز کمی سر درد داشتم.
پا شدم #نماز_صبح رو خوندم و اومدم که لباس بپوشم، خانومم گفت: شما که نخوابیدی، با این قیافه #خواب_آلود میخوای کجا بری، خطرناکه...
واقعاً خوابم میومد ولی خب دوست داشتم خودمو به دیدار برسونم.
چیزی که منو بی انگیزه می کرد #مسافت بیت ما تا #بیت_آقا بود که کمِ کم ۲ ساعت راه بود و منم باید جهت #تحویل_کارت ساعت ۷ و نیم صبح، #کشور_دوست می بودم.
حس بدی بود 🥴👇
ساعت ۶ و نیم صبح 🕰
یک ساعت تا موعد تحویل کارت 💌
دو ساعت راه 🚗
چشم خواب آلود من 😵💫
احتمال اینکه برم و پشت دَر بمونم🚪
توی #گرگ_و_میش هوای دلم و تحیّر اینکه برم یا نرم یهو یه ندایی شنیدم که گفت:
❤️📢 پاشو پسر...
پاشو تا فرصت دیدار قضاء نشده.
پس توکلت کجا رفته! 😠
حالا که دیدار #نائب_الامام نصیبت شده میخوای نری؟! چه تضمینی هست اگه زنده بودی و ظهور #حضرت_حجت ارواحنا فداه رو درک کردی، برا دیدار ایشون هم #بهانه نیاری و #تعلل نکنی...
#ادامه_داره
✍》 #حجت_الاسلام_حاجی_پور
با "سوز و ساز" همراه باشید:
| https://eitaa.com/Soozosaz |
سوز و ساز | مجتبی حاجی پور
🔰#روایت_دیدار | بخش دوم اومدم #شب زود بخوابم که ساعت ۴ یا ۵ صبح #حرکت کنم اما نتونستم. نه از باب #ش
🔰#روایت_دیدار | بخش سوم
بالاخره هر جور شد، دل رو زدم به #دریا و راه افتادم به سمت #تهران. 🌊
گفتم نهایتش اینه که یا نمیرسم و ان شاءالله مأجورم یا هم میرم و اگه #مسئول_کارت رو پیدا نکردم، میرم پشت در و میگم اگه میشه بذارید برم داخل... 🥺
مسیر تا ورودی تهران خوب بود ولی داخل شهر که رسیدم دیدم به خاطر #ترافیک رسیدن به #مقصد هی داره زمانش بیشتر میشه.⏱
من همینجوری یک #ساعت دیر رسیده بودم، زمان رسیدن به مقصد هم داشت #سوهان روحم میشد. تازه متوجه شدم که چرا یه عده زود #حرکت می کنن.🚦
برفرض اینکه به موقع هم می رسیدم، چالش جدی تر بحث پیدا کردن جای #پارک بود.
خلاصه با سلام و صلوات به #مسیر ادامه دادم و رسیدم به نزدیکای بیت و دنبال جای پارک می گشتم. همینجور که کوچه و پس کوچه ها رو نگاه می کردم یهو یه جای خالی بهم چشمک زد. ماشین رو سریع پارک کردم و دوئیدم به سمت خیایان #کشور_دوست.
جمعیت جلوی درب بیت و دیدن #آقا_میثم (مسئول توزیع کارت) جرقه امید رو توی دلم زیاد کرد.
هنوز چند قدم مونده بود بهشون برسم سلام کردم و دیدم رو به نشانه عذر تقصیر روی چشمم گرفتم.
گفت: کجایی حاجی... قرارمون ۷ و نیم صبح بود!
حرفی برای گفتن نداشتم. گفتم:
اگه دیر آمدم #مجروح بودم 👨🏻🦽
بهش #حق می دادم. خدا خیرش بده. به خاطر بنده و چند نفر دیگه تا اون موقع بیرون وایستاده بودن. در صورتی که می تونستن زودتر بره داخل... 😘
خلاصه کارت رو گرفتم. خودم رو رسوندم به جمعیتی که هنوز همه داخل نرفته بودن.
همین باعث شد یه آرامشی توو دلم و یه #خدا_رو_شکر به زبانم جاری و ساری بشه که بالاخره حرکت کردن و تلاشم #جواب داد. 🤲
#ادامه_داره
✍》 #حجت_الاسلام_حاجی_پور
با "سوز و ساز" همراه باشید:
| https://eitaa.com/Soozosaz |
سوز و ساز | مجتبی حاجی پور
🔰#روایت_دیدار | بخش سوم بالاخره هر جور شد، دل رو زدم به #دریا و راه افتادم به سمت #تهران. 🌊 گفتم نه
🔰#دیدار_یار | بخش چهارم
امسال #ورودی_بیت رو از یه سمت دیگه ای قرار داده بودن. همین که #گیت_اول رو رد کردم، دیدم یه نوای آشنایی به گوش میرسه. یه خرده که رفتم داخل، دیدم یه جمعی پشت گیت دوم دارن به #زبان_گیلکی همخوانی و #مجلس_گرمی می کنن:
#علی_جان بَنَه تی پایَ می دو ته چومانَ سر... 😍
نزدیک که شدم رفقا و همشهریام رو دیدم که از #گیلان برای دیدار اومده بودن. بعد از سلام و احوال پرسی، متوجه شدم که حدود بیست دقیقه ای توی #صف_انتظار بودن. گفتن سربازای بیت گفتن #صبر کنید گیت بعدی که خلوت شد، ان شاءالله شما هم رد میشید.
بعد از دقایقی جمعیت یه حرکتی کرد و هممون #گیت_دوم هم پشت سر گذاشتیم. بعد از گیت با کیک و شیرکاکائو ازمون #پذیرایی کردن و رسیدیم به درب اصلی #حسینیه_امام. 🥛🥧
.
دیدم جمعیت زیادی پشت #درب_بزرگ حسینیه #ازدحام کردن و تعدادشون اصلاً کم نمیشه ولی کنارش یه درب کوچکی هر از گاهی باز میشه و یه عده میرن داخل.
یه عده ناراحت شدن که اون درب چرا هی باز میشه اما درب بزرگ رو باز نمی کنن. همین #اتفاق باعث شد که پنج شش نفر تا دیدن درب کوچک داره باز میشه لابه لای اون افراد برن داخل. 😬
رد شدن این پنج شش نفر همان و بیشتر جمعیت اومدن به سمت درب کوچک همان. #بچههای_بیت هرکاری کردن که درب رو از داخل و بیرون ببندن نشد که نشد. خلاصه ما هم #توفیق_اجباری شد که با موج جمعیت از همین درب بریم داخل. 🤩
داخل #راهروی_حسینیه که شدیم به #گیت_سوم رسیدیم. از توی #جمعیت یکی با صدای بلند گفت: آقا ما به خدا دیگه هیچی نداریم. بذارید بریم داخل. به نفر جلوئیم گفتم یه لحظه صداش کن. وقتی برگشت بهش گفتم: یه نگاه به اون وسایلای روی #کفشداری کناری بنداز. گفت کدوما؟ گفتم اون شکلات و کیک و عطر و... اینا رو علی الظاهر نمیذارن کسی ببره داخل.
گفت: اوه اوه راستی میگی منم کیکی که بیرون دادن رو هنوز نخوردم.
خلاصه هرجوری بود از #گیت_آخری هم رد شدیم و به سمت #ورودی_حسینیه رفتیم...
#ادامه_داره
✍️》 #حجت_الاسلام_حاجی_پور
با "سوز و ساز" همراه باشید:
| https://eitaa.com/Soozosaz |
سوز و ساز | مجتبی حاجی پور
🔰#دیدار_یار | بخش چهارم امسال #ورودی_بیت رو از یه سمت دیگه ای قرار داده بودن. همین که #گیت_اول رو ر
🔰#دیدار_یار | بخش پنجم
داشتم به سمت انتهای راهروی منتهی به #حسینیه می رفتم که دیدم سمت چپ یه عده روبه روی #ویدئو_پروژکشن نشستن و از اونجا دارن مراسم حسینیه رو دنبال می کنن. 📼
توی دلم گفتم: حیف نیست آدم این همه راه رو بیاد، بعد توی هوای حسینیه ای که #نائب_الامام اونجا نشسته، تنفس نکنه و آغوش چشماش رو برای دیدن آقاش ولو از دور باز نکنه... 😒
بی اعتنا به مسیرم ادامه دادم تا به ورودی خود حسینیه رسیدم.
همینجور که خواستم روی پنجه های پام وایستادم و آقا و فضای توی حسینیه رو ببینم یهو چشمم به #داداش_حمیدم افتاد.
خیلی از دیدنش خوشحال شدم...🥰
به خودم گفتم #کوه_به_کوه نمی رسه ولی #رفیق_به_رفیق می رسه 🏔
همونجا #دست_به_نقد یه دعا کردم...
گفتم: ان شاءالله #قیامت هم، ورودی #باب_الحسین همدیگه رو ببینیم با هم به دیدار و #زیارت آقا و مولامون برسیم. 🤲
خودمو رسوندم بهش. داشتیم خوش و بش می کردیم، که یهو #جمعیت آروم آروم به سمت داخل #حرکت کرد. کأنّه انگار یه عده کم کم از درب دیگه ای خارج بشن، برا ما جا باز شد و رفتیم داخل.
به خودمون که اومدیم #موج جمعیت ما رو تا داخل حسینیه آورد. 🌬
حالا آقا رو راحت داشتیم می دیدیم.
گفتم: #سلام_آقاجان... 👋
بالاخره واسه خاطرت، هرجوری بود خودم تا اینجا رسوندم.
#ادامه_داره
✍️》 #حجت_الاسلام_حاجی_پور
با "سوز و ساز" همراه باشید:
| https://eitaa.com/Soozosaz |
سوز و ساز | مجتبی حاجی پور
🔰#دیدار_یار | بخش پنجم داشتم به سمت انتهای راهروی منتهی به #حسینیه می رفتم که دیدم سمت چپ یه عده رو
🔰#دیدار_یار | بخش ششم
هرچی زمان می گذشت، #جمعیت بیشتر میشد و #موج جمعیت هی ما رو به چپ و راست می کشوند. به #شوخی گفتم ایشالا با همین موج بریم #صف_اول کنار خود آقا صلوااااات. 😅
#احساس کردم که دیگه راهی برای جلو رفتن نيست. به دوربریهام گفتم که آقا #فکر کنم اینجا دیگه آخر خطه. اگه میخوایم سرپا نمونیم، باید همینجایی که هستیم سر جامون بشینیم.
ما که گفتیم دور و بریهامون هرجوری بود یکی یکی #نشستن و به مابقی هم گفتن بشینید بشینید...
تقریباً همه نشستن الا یه بنده خدایی که #پیرغلام و مسن بود. گفتیم حاجی بشین... برگشت با #لهجه_شمالی گفت: من؟! من نمی تونم بشینیم. 🤨
گفتیم حاجی بشین تو رو خدا، بذار آقا رو ببینیم. گفت آخه آقاجن من پام مصنوعی هست نمی تونم توی این جای تنگ بشینم. 🦵
به #شوخی به حمید گفتم جهت #احتیاط پای حاجی رو یه #معاینه ای بفرما... 🧐
حمید هم خیلی جدی یه دست به پای بنده خدا زد و به نشانه اینکه راست میگه، سری تکون داد. 🥴
نکته جالبش این بود که دقیقاً هم جلوی ما وایستاده بود و ما هم نمی تونستیم آقا رو خوب ببینیم.
حمید گفت: خدا رو می بینی، اولین باره اومدم بیت، اون وقت به جای گل روی آقا باید... 🤭
#ادامه_داره
✍️》 #حجت_الاسلام_حاجی_پور
با "سوز و ساز" همراه باشید:
| https://eitaa.com/Soozosaz |