کتابخانهٔخیابان64
؛ هوا هوای قدم زدن های دو نفره ، زیر باران نمناک ِپایان زمستان است. هوای خنکی که کم کم از جهان خداحافظی میکند.
قدم زدن هم نه ، کاش کمی در همین عصر بارانی ، گوشهای دنج از خانه ، کنار پنجرهی خیس از باران ، رو به رویم بنشینی و تنها صدای باران و رایحهی قهوهای داغ در فضا باشد ، و نگاه هایی که درهم گِره خورده! اسوده از تمام دنیا.
باشد ، این نیز نه ، حداقل اغوشی گرم را که میتوان هدیه داد ؟ اغوشی از پس ِفراقی بلندمدت و طاقتفرسا.
اما چه کنم که اینها تنها خیالاتی خام و گذرا ، که در قلب ِدلتنگ من ریشه افکندهاند. و حالا ، هوای سرد و باران کم کم از ما خداحافظی میکنند و دیگر قهوهها چون پیش به تن و روح لذت تزریق نمیکنند و خانه ، چون مکانی متروکه است. بدون رایحهی عطرت و طنین نوای آن دخترک ِخردسال.. آه ، چندساله میشود؟ زمان زیادی از اخرین باری که در اغوش خویش فشردمش میگذرد!
به جای من ، در اغوش خویش بفشارش ، مرا از یاد خود نبر و مواظب دخترکت باش.
حالا دیگر ستارهات نیز مرا رها کرده و میترسم که دیگر مرا نیز فراموش کرده باشی ، از آنجا که تنها دلخوشیام تویی که نیستی!
اگر روزی به سوی تو بیایم ، شاید میانمان فاصله فراوان باشد و این خوف بر جانم و روح خستهام چنگ میاندازد.
دوستدار ِتو ، من.
- کتابخانهیخیابان64 | به نوشتهی اِلدا✍🏻 | #handwritten | #نامهها
کتابخانهٔخیابان64
مثل ِآن باغ ِبیگل در بیابان ،
مثل ِآن غنچهی پژمرده میان آن باغ ،
و مثل لبخند ِباغ ، پس از هربار دیدن ِغنچه ! به امید ِسرزندگیاش که سالهاست از دست داده!
من ، همانند همان باغم ،
که امیدش به غنچه بسته است .
و تو آن غنچهای ، که مرا نور میدهد برای زندگی .
آن روز غنچه خندید ، و باغ به این خندهاش گریست . باغ گفتش: بمان ، غنچه نشنید و برفت و باغ همچنان میگریست..
مثل ِتو ، و آن لبخند ِشیرینت ؛
آن لبخند ِشیرین و پرامیدت ، هنگام خداحافظی!
گفتمت بمان ، گل ِسرخ ِباغم ،
نشنیدی و چمدان بستی ُرفتی !
,, حال من ماندهام ، قلبی عاشق ؛
باغی پژمرده و خانهای ساکت !
- کتابخانهیخیابان64 | به نوشتهی اِلدا✍🏻 | #handwritten
ryan_gosling_-_city_of_stars.mp3
6.09M