کتابخانهٔخیابان64
مثل ِآن باغ ِبیگل در بیابان ،
مثل ِآن غنچهی پژمرده میان آن باغ ،
و مثل لبخند ِباغ ، پس از هربار دیدن ِغنچه ! به امید ِسرزندگیاش که سالهاست از دست داده!
من ، همانند همان باغم ،
که امیدش به غنچه بسته است .
و تو آن غنچهای ، که مرا نور میدهد برای زندگی .
آن روز غنچه خندید ، و باغ به این خندهاش گریست . باغ گفتش: بمان ، غنچه نشنید و برفت و باغ همچنان میگریست..
مثل ِتو ، و آن لبخند ِشیرینت ؛
آن لبخند ِشیرین و پرامیدت ، هنگام خداحافظی!
گفتمت بمان ، گل ِسرخ ِباغم ،
نشنیدی و چمدان بستی ُرفتی !
,, حال من ماندهام ، قلبی عاشق ؛
باغی پژمرده و خانهای ساکت !
- کتابخانهیخیابان64 | به نوشتهی اِلدا✍🏻 | #handwritten
ryan_gosling_-_city_of_stars.mp3
6.09M
کتابخانهٔخیابان64
؛ نوازندگان ویالونها را مینوازند ، پیانو ها نواخته میگردند ، و آنگاه اشکها از چشمان ِخستهی امید دهندگان جاری میشود ! کمی آنطرفتر ، نویسندهای خفته و ناشناخته ، در پس گذشت ِروزگاران دراز ، بر سر میز خویش بازمیگردد و قلم ، قلم را که از ابتدای خلقت انسانیان ، همراهش بوده در دستان چروکیدهاش میگیرد و مینویسد و آنگار ، قلبهای متشنج را ارام میکند.
شاعری میسراید و گوشهایی نوازش میابند و عشقها جوشان میگردند و غمها ، تسکین میابند!
و این است آنچه انسانیان را التیام میبخشد و انسانیان با تفاوتهای خود ، هرکدام را راهی برای مرمت زخم خویش انتخاب میکنند.
-کتابخانهیخیابان64 | به نوشتهی اِلدا✍🏻 | #handwritten
بسمرب ، اینپیغام حآوی ِیک تقدیمی از طرف ِکتابخانهخیابان64 ، برای شماست.
بدین گونه که این پیغام رو فور میکنید چنلاتون ، من با توجه به وایب شما یه پاراگراف از رمانهای ِخودم تقدیم نگاهتون میکنم.
*نکته: اگه ممبرها تمایل به شرکت دارن ، ایدیشونو بفرستن و حتما ژانر موردعلاقشونو بگن[فقط ممبرا بگن]
*محل ِتگهای شما اینجا خواهد بود.
تقدیمی به دهچنل اول و تعدادی از ممبرا تعلق میگیره و زمان هم هروقت ظرفیت پر بشه انشاءالله
کتابخانهٔخیابان64
؛ به قول ِشآعر :
مثلآنچاییکهمیچسبدبهسرمابیشتر
باهمهگرمیمبادلهایتنهابیشتر!
با دلهای تنها ، همانند چآی داغ و سرمای سوزناک زمستان همدل و نزدیکیم. چون کیکهای رولتی ِدستپز ، با چآی میسازیم و به قهوه نزدیکتریم. حرف کیکهای دستپز شد ، یادت است؟ وقتی را میگویم که رایحهی شیرین کیک در فر ، داخل خانههای دلبازمان میپیچید.
هوا ، هوای چآی های تازهدم ، دمظهریست ، اندک رایحهی گلمحمدیهای خشک ، مقداری شیرینیهایی که بوی عشق میدادند.
اگر در اینده ، کسی بخواهد از رایحهی عشق اکنون بگوید ، چه مینویسد؟ از گوشیهایی که جز جسمی سرد چیزی نیست؟ و یا از سردی دیوار خانههای بلند و حس تنهایی ِعمیق؟
همهچیز ، در کودکی خلاصه میشود ، در خندههای حین خالهبازی ، در انتخاب ناگهانی ِنقش مادر و پدر و فرزند ، به هنگام ِبازی با قوریهای گلدار ِکوچک. درون غذا های گرم ، پلو و خورشت ، آش با ماستچکیده ، سوپهای رشتهای! در کتابهای قدیمی گوشه طاقچه ، در نوازشهای مادربزرگ ، در صدای عصای پدربزرگ ، میان خانههای حیاطدار !
دلمان ، خسته از این دنیای سرد و پرسروصدا ، تنها دلتنگ ِاندکی چآیداغِ تازهدم است.
-کتابخانهیخیابان64 | به نوشتهی اِلدا✍🏻 | #handwritten