eitaa logo
<تبسـم!𝐓𝐀𝐀𝐁𝐀𝐒𝐎𝐔𝐌𑁍>
221 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
575 ویدیو
87 فایل
‹بسم‌اللّٰه‌الرحمـٰن‌الرحیم!𑁍› ‌‹شروعمـون‌‌:𝟴''آذرمـٰآـہ''𝟭𝟰𝟬𝟭!› ‌ ‹-چ‌ـٰآل‌مۍافتد‌کنـٰارگونہ‌ات‌وقتۍتبسم‌میکنۍ› ‹نـٰامسلمآن،شهـررااین‌چ‌ـٰالہ‌کافـرکردـہ‌است!シ› ‌‹-پـل‌ارتبآطیمـون🍂› ‹𖡟⸾⸾@N_TAABASOUM313› ‹-اندکی‌ازاحوالآتمـون🍂› ‹𖡟⸾⸾@TAABASOUM_BIU
مشاهده در ایتا
دانلود
47.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔••• تصور‌کن‌اربعین‌کربلا... پیاده‌روی‌زائرو‌‌موکبا... |
کابینه پست مون یک جای خالی داره🤩 هرکی خواست همکاری کنه بیاد پی وی زیر 👇🏻 https://eitaa.com/srbazwelaet
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تیزر قسمت سی و چهارم سریال گاندو ۲ امشب ساعت ۲۰:۴۰ شبکه سوم سیما
6.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لذت یا عبرت؛ مسئله این است/ اشراف بالای دستگاه امنیتی ایران بر فعالیت های MI6 سرویس جاسوسی انگلیس |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌈 🌈 _... اون زهرا اونقدر که باید قوی نبود. باید میرفت تو کوره تا بشه، بشه...😊😎 وحید گفت: _زندگی با من خیلی هم سخت نیست ها.😅 لبخند زدم و گفتم: _هست آقا..😊خیلی سخته...همه تو زندگیشون سختی دارن.سختی زندگی بعضیها بداخلاقی همسرشونه،👉بعضیها بیماری،👉بعضیها بی پولی...👉هرکی یه سختی ای داره تو زندگیش.☺️ به مریم نگاه کردم و گفتم: _سختی زندگی ما هم اینه که همسرامون خیلی خونه نیستن.👉😊برای زنی که شوهرشو خیلی دوست نداره یا درحد معمولی دوست داره این سختی خیلی سخت نیست ولی برای امثال من و مریم که عاشق همسرامون هستیم خیلی سخته،خیلی.😌☺️ محمد به مریم نگاه کرد... منم به وحید نگاه کردم.با ناراحتی نگاهم میکرد.شام آوردن. بعد از شام محمد گفت: _زهرا..به نظرت بهترین ویژگی وحید چیه؟😎 بالبخند گفتم: _صداش،وقتی مداحی میکنه.☺️😍 وحید لبخند زد.محمد با شیطنت گفت: _و بدترینش؟😉 به محمد گفتم: _میخوای امشب دعوا راه بندازی ها.😃 محمد لبخند زد.😁گفتم: _هر صفت خوبی ممکنه معایبی هم داشته باشه.مثلا همین مهربونی و دوست بودن با بچه ها.اصلا نذاشتن امشب ما دو کلمه با هم حرف بزنیم.😅 همه خندیدن.😀😁😃 بالبخند به وحید نگاه کردم و گفتم: _یا مثلا خوش تیپی.😉 وحید خندید.محمد گفت: _الان تیپش خوب شده.اگه قبلامیدیدیش که اصلا باهاش ازدواج نمیکردی.😜😆 من و وحید با هم خندیدیم.😂😁محمد یه کم مکث کرد و گفت: _زهرا تو باعث شدی لباس پوشیدن وحید تغییر کنه؟!!!😟 بالبخند به وحید گفتم: _محمد رو که میشناسی.امشب بی زهرا میشی.😫😁 وحید به محمد نگاه کرد و گفت: _هیچ کس حق نداره به خانوم من کمتر از گل بگه.😠😁 محمد با اخم به من نگاه کرد و گفت: _چجوری بهش گفتی؟😳 وحید بالبخند گفت: _سه دست لباس شیک به من هدیه داد.😍 محمد به وحید نگاه کرد بعد به من نگاه کرد و گفت: _راست میگه؟!!😳😠 به وحید گفتم: _اینجوری میگی فکر میکنه کادو کردم بهت دادم.😫😁 محمد منتظر جواب من بود.بهش گفتم: _بردمش یه لباس فروشی.سه دست لباس مختلف براش انتخاب کردم.😌دادم بپوشه که ببینه با لباس های دیگه هم میشه خوش تیپ بود..مامان هم بود.🙈 محمد خیلی جدی نگاهم میکرد.وحید اومد جلوی نگاه محمد و بالبخند بهش گفت: _چیه؟حرفی داری؟😌😎 محمد گفت: _الان نه.بعدا به خودش میگم.😒 وحیدگفت: _حرفی داری جلو من بگو😉 محمد گفت: _این یه مسأله خواهر برادریه،شما دخالت نکن.😒 وحید لبخند زد و گفت: _داداش! حالا ما غریبه شدیم.😁 محمد هم لبخند زد و گفت: _به حساب شما هم بعدا میرسم،داداش.😄 وحید: _اگه چیزی به زهرا بگی با من طرفی.😠👊😁 محمد: _مأموریت طولانی میفرستیم؟😜 وحید: _نخیر.اونکه جایزه ست برات.مرخصی طولانی میفرستمت.😌 من با تعجب گفتم: _مگه مرخصی یا مأموریت رفتن محمد دست شماست؟😳😧 وحید و محمد مثل کسانی که رازی رو فاش کرده باشن به هم نگاه کردن...😨 به مریم نگاه کردم با تکان سر گفت _ آره. با تعجب به محمد نگاه کردم و گفتم: _یعنی وحید رئیسته؟😳😧 محمد بالبخند گفت: _متاسفانه.😁 به وحید نگاه کردم.خودشو با رضوان مشغول کرده بود.ترجیح میدادم قبلا خودش بهم میگفت. به مریم نگاه کردم و گفتم: _عزیزم،دوست داری بری سفر؟😌 مریم لبخندی زد و گفت: _آره،خیلی دلم میخواد.🙁 به وحید و محمد نگاه کردم.با لبخند به هم نگاه میکردن.به مریم گفتم: _از کی دوست داری بری؟😎 یه کم فکر کرد... گفت: ... ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : بانو مهدی‌یار منتظرقائم ⚜️ کپی با ذکر نویسنده حلال است ⚜️