eitaa logo
●•°○تَهِ‌باغ○°•●
39 دنبال‌کننده
865 عکس
424 ویدیو
2 فایل
https://gkite.ir/es/9517060 نظری انتقادی پیشنهادی بحثی صحبتی گله ای شکایتی هر چیزی خلاصه در خدمتیممم
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از  نازعات
39.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢موج اول حمله به صفحات معاندین و منافقین با رمز یا حسن مجتبی(ع) اینبار در روبیکا در کلیپ بخشی از ۵۰۰ رسانه ها و اشخاص متخلف و معاند رو مشاهده میفرمایید که مورد خشم سربازان گمنام کمیته نازعات واقع شدند. @KomiteNazeat
هدایت شده از مجهولات
یکی از برنامه‌هام برای آینده، اینه که به هیچ عنوان گوشی اندروید نداشته باشم. عمیقا یه گوشی دکمه‌ای ساده و یه دوربین جمع و جور، با یه لپ‌تاپ برای ضرورت کاری رو به داشتن گوشی اندروید ترجیح میدم.
هدایت شده از مجهولات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من تو مشکلآت خودمVS مشکلات بقیه😂😅😅 کیا اینجورین؟!! دستا بالا میخوام راهشو بگم بهتون✅
هدایت شده از مجهولات
• اکیپ کتانی قرمز‌ها ❤️👟 ✍🏻:ح.جعفری زینب همان‌طور که روی موهای لخت و روشن آهو دست می‌کشید و هم‌پای او اشک می‌ریخت، نگاهش را به نازی دوخت. نازی عصبی دوباره به ناخن‌های کاشتش نگاهی کرد. حرفی که زینب موقع تیمم زد روی مخش راه رفت. وضو و غسلش با این ناخن‌ها صحیح نبود. حکمی که ناخن‌کار گفت هم مغلطه بوده و سندی نداشت. باز ذهنش به هم ریخت. عصبی دست برد و دستان آهو را از مقابل چشمش به پایین کشید. دور برکه عسل چشمانش، جوی خون به راه افتاد بود... نازی لب‌هایش را به هم فشرد و تا از ریزش اشک‌هایش جلوگیری کند. دستان آهو را در دست گرفت و به چشمانش چشم دوخت. آرام گفت: - دِ آخه دختر، ما نا رفیق... ما بی‌شعور... بهت حق میدم نخوای به ما بگی چون آره، نازی اون وقت خودش یه تنه یه کلاسو علیهت می‌شوروند! ولی چرا به بقیه نگفتی؟ چرا این‌طور ریختی تو خودت و خودخوری کردی؟ مثلا همین زینب اینا... چرا آهو؟ آهو همان‌طور که چانه‌اش می‌لرزید سری تکان داد. نگاه بارانی‌اش را به چشمان مشکی و متلاطم نازی دوخت و شاید داد زد: - میدونی چر‌ا؟ چون تو دبیرستان که تیزهوشان قبول شدم همه می‌دونستن بابای من شهیده‌، امثال شما که بهم می‌گفتن سهمیه‌ای! تا بحث حق و تلاش می‌شد با دست نشونم می‌کردن و بعضیا که بعضیا که در می‌آوردن! حتی بعضی دبیرا... بهم می‌گفتن واقعا برات ارزش داره نتیجه‌ای که حق کس دیگه‌ است‌؟! در حالی که من هنوز هیچی از سهمیه‌ام و شرایطش نمی‌دونستم و خودم انقدر درسم خوب بود که اصلا کاری باهاش نداشته باشم! ولی اینا همش رو مخ من بودن! از اون‌طرف می‌رفتم طرف امثال اینا، تا یه ذره پامو کج میذاشتم، از رو کله شقی نوجوونی تو حیاطی می‌دویدم، فرق کجی بیرون میذاشتم، یه وقت به سرم می‌زد بدون چادر برم بیرون از مدرسه نشونم می‌کردن و با تکون تکون دادن سرشون، های های و وای وای می‌کردن که آهو تو دختر شهیدی... از تو بعیده! اونا می‌کنن تو نکن، اونا میرن تو نرو‌، اونا می‌خندن تو نخند! تو کل دبیرستان نه هم‌پای امثال شما خندیدم و رفتم و اومدم، نه از ترس‌ حرفاتون تونستم رو سهمیه‌ام حسابی باز کنم! برای هدفم سفت‌تر از خیلیا جنگیدم و روزی که بهش رسیدم فرم ثبت‌نام و نتیجه مو استوری کردم و نوشتم: اونایی که می‌گفتید سهمیه من حق‌تونو می‌گیره، بیاید این من بدون سهمیه! شما چی آوردید؟ همشون هزار تا هزار تا از من پایین‌تر بودن! همون‌جا فهمیدم مسئله اینا هیچ وقت حق‌شون نبود! مسئله منم هیچ وقت سهمیه‌ام نبود! من بدون سهمیه‌ام رسیدم به جایی که می‌خواستم، ولی آدمی که می‌خواستم نشدم! چون من تا اومدم بابا گفتن یاد بگیرم دیگه بابا نداشتم... سهم من از بابا یه قاب بیش‌تر نبود! یه قاب می‌تونست بشینه موهای طلایی‌مو شونه کنه و قربون صدقه بره که به خودش رفته‌؟ یه قاب می‌تونست بهم یاد بده چطور در شأن یه دختر شهید رفتار کنم‌‌؟ یه قاب می‌تونست شبایی که گریه می‌کردم بغلم کنه؟ یه قاب می‌تونست روزایی که از زمین و زمان خورده بودم پیشونی‌مو ببوسه و بگه نترس بابا، من هستم!؟ حتی شونه‌های پهن و مردونه بابام تو اون قاب تنگ جا نمی‌شد که شبا سرمو روش بزارم و فکر کنم کنارمه! من واسه دانشگاه دیگه این ریسکو نکردم... به هیچ‌کس نگفتم! با یه قلب شکسته و یه دل پر از راز اومدم. اولین بار شما دورمو گرفتید، اومدم تو جمع شما و شدم عضو خجالتی و گریه‌اوی اکیپ! اوایل همش ازم می‌پرسیدید چر‌ا؟ من باید چی می‌گفتم‌‌؟! با همه‌تونم! همه شما، کلی فقط به من بدهکارید! چه برسه به بابام که تو یه حمله ناگهانی لب مرز کردستان تو عملیات اسیر شد و مامانم هنوز نذاشته عکسی که اون کومله های وحشی از بدن بدون پوستش برامون فرستادن و ببینم! ولی نه من‌، نه مامانم‌، و نه مطمئنم بابام هیچ‌وقت هیچی از شما نخواستیم! نخواستیم اکرام‌مون کنید... نخواستیم کاش یه مردی میومد یه دستی رو سر من می‌کشید، چار قلم جنس برای خونه‌مون می‌خرید... دو تا لواشک، یه عروسک... من تو زندگی‌ای بزرگ شدم که مامانم نذاشت آب تو دلم تکون بخوره ولی من فهمیدم ذره ذره آب شدنشو! الانم میگم‌، فقط میخوام تو زمین لعنتی بازیِ دشمن نجنگید... از رو چرت پرتای اون ما رو قضاوت و علیه‌مون حکم صادر نکنید! این چیز زیادیه؟ خواسته زیادیه عوض این همه سال تنهایی ما و این امنیتی که الان تو کشور هست؟ @mjholat
هدایت شده از مجهولات
۱. خانمِ مجنون کانال این خانم معلمِ دغدغه‌مندِ شاعرِ عاشق دنیاییه واسه خودش🥲 به نظرم جا داره هر مردی به آقای مجنون حسادت کنه! روزمرگیاش مختصر و احساساتش زلاله. جمع ممبراش خیلی مختصره و.. گفتم که وایبش متفاوته اصلا🌱✨
هدایت شده از مجهولات
25.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عزاداری شیعیان پاکستان کلا در لول دیگه‌ایه..✨
هدایت شده از °••Helping others••°
دوست ندارم
●•°○تَهِ‌باغ○°•●
💢موج اول حمله به صفحات معاندین و منافقین با رمز یا حسن مجتبی(ع) اینبار در روبیکا در کلیپ بخشی از ۵
دوما با اینکه با فعالیت چنین کانال هایی موافق نیستم آما بازم موافق نیستم اینجور باهاشون رفتار بشه چون دین زدگی ایجاد میکنه و تفکرات عموم مردم رو نسبت به دین بدتر از اینی که هست میکنه. به جاش باید زیبایی دین رو بهشون نشون بدیم
●•°○تَهِ‌باغ○°•●
• اکیپ کتانی قرمز‌ها ❤️👟 ✍🏻:ح.جعفری زینب همان‌طور که روی موهای لخت و روشن آهو دست می‌کشید و هم‌پای
من با این پارت گریه کردم🥲 و فکر کنم دو سه ماهی میشه گریه نکردم ولی درد آهو باعث شد تا استخونم تیر بکشه