همان رنگ و همان روی
همان برگ و همان بار
همان خندهٔ خاموش در او خفته بسی راز
همان شرم و همان ناز
همان برگ سپید به مثل ژالهٔ ژاله به مثل اشک نگونسار
همان جلوه و رخسار
نه پژمرده شود هیچ
نه افسرده، که افسردگی روی
خورد آب ز پژمردگی دل
ولی در پس این چهره دلی نیست
گرش برگ و بری هست
ز آب و ز گلی نیست
هم از دور به بینش
به منظر بنشان و به نظاره بنشینش
ولی قصه ز امیدهایی که در او بسته دلت، هیچ مگویش
مبویش
که او بوی چنین قصه شنیدن نتواند
مبر دست به سویش
که در دست تو جز کاغذ رنگین ورقی چند، نماند
#مهدی_اخوان_ثالث
#آخر_شاهنامه
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
چون درختی در صَمیمِ سرد و بی ابرِ زمستانی،
هر چه برگم بود و بارم بود؛
هر چه از فرّ ِبلوغِ گرم ِتابستان و میراثِ بهارم بود؛
هر چه یاد و یادگارم بود؛
ریخته ست.
چون درختی در زمستانم.
بی که پندارد بهاری بود و خواهد بود.
دیگر اکنون هیچ مرغِ پیر یا کوری
در چنین عریانی ِانبوهم آیا لانه خواهد بست؟
دیگر آیا زخمههای هیچ پیرایش،
با امیدِ روزهای سبز آینده،
خواهدم این سوی و آن سو خَست ؟
چون درختی اندر اقصایِ زمستانم.
ریخته دیریست،
هر چه بودم یاد و بودم برگ:
یاد ِبا نرمک نسیمی چون نمازِ شعلهی بیمار لرزیدن
برگِ چونان صخرهی کرّی نلرزیدن.
یادِ رنج از دستهای منتظر بردن؛
برگِ از اشک و نگاه و ناله آزردن.
ای بهارِ همچنان تا جاودان در راه!
همچنان تا جاودان بر شهرها و روستاهای دگر بگذر.
هرگز و هرگز،
بر بیابان غریب ِمن،
منگر و منگر.
سایهی نمناک و سبزت هر چه از من دورتر، خوشتر.
بیم دارم کز نسیم ِساحر ِابریشمینِ تو،
تکمهی سبزی برویَد باز، بر پیراهن ِ خشک و کبودِ من.
همچنان بگذار
تا درودِ دردناکِ اندُهان مانَد سرودِ من.
#مهدی_اخوان_ثالث
#پیغام
#آخر_شاهنامه
https://eitaa.com/TAMASHAGAH