«کوه را به موی کشیدن آسانتر از آنک از "خود به خود" بیرون آمدن.»
«هیچ تکلّف تو را بیش از تو بی تو نیست، چون به خویشتن مشغول گشتی از او باز ماندی.»
«بندۀ آنی که در بند آنی»
«این کار به سر نشنو تا خواجه به در نشنو»
«زندان مرد بودِ مرد است»
«پنداشت و منی تو حجاب است از میان برگیر به خدای رسیدی»
«هرچه نه خدای را نه چیز و هرکه نه خدای را نه کس»
#اسرار التوحید
دنيا طلبان ز حرص مستند همه
موسي کش و فرعون پرستند همه
هر عهد که با خداي بستند همه
از دوستي حرص شکستند همه
چون باز سفيد در شکاريم همه
با نفس و هواي نفس ياريم همه
گر پرده ز روي کارها بر گيرند
معلوم شود که در چه کاريم همه
گيرم که هزار مصحف از بر داري
با آن چه کني که نفس کافر داري
سر را به زمين چه مي نهي بهر نماز
آنرا به زمين بنه که بر سر داري
تا ترک علايق و عوايق نکني
يک سجده شايسته لايق نکني
حقا که ز دام لات و عزي نرهي
تا ترک خود و جمله خلايق نکني
#ابوسعید ابوالخیر
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
مردی از بغداد برخاست و پیش شیخ ما آمد.
گفت: ای شیخ، حق تعالی مردمان را از چه رو آفرید؟
محتاج بود به آفرینش ایشان؟
شیخ گفت:نه، امّا از سه وجه آفرید:
"قدرتش "زیاد بود، نظّارهگر میخواست
"نعمتش" زیاد بود، روزیخوار میخواست
"رحمتش" زیاد بود، گناهکار میخواست.
#اسرار التّوحید فی مقامات الشّیخ ابیسعید ابیالخیر
نقل به مضمون
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
ابوسعید ابوالخیر را پرسیدند که
صوفی ای چیست؟
گفت: یعنی آنچه در سر داری بنهی و آنچه در کف داری بدهی، و از آنچه بر تو آید نرنجی
#اسرار التوحید
لقمان بظاهر غلامی زیردست بود، و به باطن، حکیمی فرزانه
از اینرو خواجه او در هرامری با وی مشورت میکرد تا از حکمت و نصيحت اون بهره بَرَد. عادت خواجه، این بود که هر طعامی که نزد او می بردند بدان دست نمیزد مگر آنکه ابتدا لقمان از آن طعام چیزی خورَد.
روزی خربزه ای برای خواجه آوردند. او لقمان را صدا زد و نزد خود خواند. و قاشی از خربزه بُريد و به او داد. لقمان با اشتهای تمام آن را خورد.
خواجه، قاش دیگری داد و او با رغبت و
میل وافر آن را نیز خورد. و خواجه، پی در پی از خربزه می برید و به او میداد تا اینکه به هفده قاش رسید. ذائقه خواجه از اشتهای فراوان لقمان تحریک شد و خواست که او نیزشیرینی و گوارای ی خربزه را بچشد. فقط یک قاش مانده بود. همینکه آخرین قاش را به دهان گذاشت از تلخی آن حالش دگرگون گشت. به لقمان روی کرد و گفت: پس تو چگونه این خربزه تلخ و جانگاه را خوردی؟ لقمان پاسخ داد: من که از دست تو نعیم فراوان خورده ام، شرمم آمد که از تلخی آن بی تابی نشان دهم.
مأخذ این حکایت، داستانی است که در كتاب #الامتاع والموانسه، ابوحیان توحیدی،
جلد ۲ ص ۱۲۱ آمده است.
نیز حکایتی مشابه آن در #اسرار التوحید، طبع طهران به اهتمام دکتر صفا، ص ۷ ۷-۷۶
و نیز #عطار نیشابوری در منطق الطیر حکایتی نظیر آن دارد.
این حکایت در بیان این مطلب است که عاشق حقیقی کسی محنت ها و رنج هایی که در راه معشوق بر او وارد می شود، بجان بپذیرد و ملالت و بیتابی نشان ندهد، چراکه شیرینی عشق، همه تلخی ها را شیرین می کند.
نی که لقمان را که بندهٔ پاک بود
روز و شب در بندگی چالاک بود
مگر نه این است که لقمان، بنده ای پاک بود و شب و روز در خدمت خواجه اش چُست و چالاک بود؟
خواجهاش میداشتی در کار پیش
بهترش دیدی ز فرزندان خویش
خواجه اش او را در هر کاری مقدّم می ساخت و حتّی او را از فرزندان خود نیز بهتر وخوبتر میدانست.
#شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
@TAMASHAGAH