eitaa logo
تماشاگه راز
274 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما با آدم بد مشکلی نداریم . درِ میخانه ببستند خدایا مپسند که درِ خانهٔ تزویر و ریا بگشایند… @TAMASHAGAH
حال ما در فرقت احباب و ابرام رقیب جمله می‌داند خدای حال‌گردان، غم مخور @TAMASHAGAH
هوالعزیز🌱 ای نور چشم من سخنی هست گوش کن چون ساغرت پُر است بنوشان و نوش کن در راه عشق وسوسهٔ اهرمن بسیست پیش آی و گوشِ دل به پیام سروش کن برگ نوا تبه شد و ساز طرب نماند ای چنگ ناله برکش و ای دف خروش کن تسبیح و خرقه لذّت مستی نبخشدت همّت در این عمل طلب از می‌فروش کن پیران سخن ز تجربه گویند گفتمت هان ای پسر که پیر شوی پند گوش کن بر هوشمند سلسله ننهاد دست عشق خواهی که زلف یار کشی ترک هوش کن با دوستان مضایقه در عمر و مال نیست صد جان فدای یار نصیحت نیوش کن ساقی که جامت از می صافی تهی مباد چشم عنایتی به من دردنوش کن سرمست در قبای زرافشان چو بگذری یک بوسه نذر پشمینه‌پوش کن تفال دیوان ی شیراز تقدیم به یاران جان❤️ @TAMASHAGAH
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است همواره مرا کنج خرابات مقام است @TAMASHAGAH
عاقبت دست بدان سرو بلندش برسد هر که را در طلبت همت او قاصر نیست @TAMASHAGAH
⭕️دوستی و سبکباری چه خوش است صحبت با دوستی که در کنارش نه مجبوری که اندیشه‌های خود را بسنجی و نه گفته‌ها را در ترازو نهی بلکه بی‌خیال، هر چه می‌اندیشی بر زبان می‌آوری،و کاه و گندم را با هم در کف او می‌نهی،و بی‌گمان دانی که اوآن کاه و گندم را غربال خواهد کرد: دانه‌ی شایسته را به کار خواهد گرفت و کاه را با نَفَسِ مهربانی به باد خواهد سپرد. در قلمرو زرین: ۳۶۵ روز با ادبیات انگلیسی، ترجمه دوستی ، رقم زدن چنین فضای امن اطمینان‌بخش و سبکی است. خلقِ فضایی که در آن کِبر و ناز و حاجب و دربانی در کار نیست و می‌توانی با خاطری آسوده حدیث نفس کنی و دلت را بگشایی. کاه و گندم را در دست دوست می‌گذاری بی‌آنکه نگران پیراستن کاه از دانه باشی. و دوست بی‌مجامله و نفاق، کاه را به نَفَسی مهربان از دانه جدا می‌کند. بیم و اضطرابی نیست. حرف می‌زنی فارغ از جدال و کشمکش درونی. حرف می‌زنی و دلت فارغ است. خطاهای سخنت، شرمسارت نمی‌کند. نابلدی‌ها نگرانت نمی‌کند. کدام محفل، نشست، دورهمی، دیدار، دوستانه است؟ آنجا که نیازی نیست کاه را از دانه جدا کنی. آنجا که از خطا گفتن نمی‌ترسی. 🍃🍃 به گفته‌ی : هر که خواهد گو بیا و هر که خواهد گو بگو کِبر و ناز و حاجِب و دربان بدین درگاه نیست @TAMASHAGAH
هوالعزیز🌱 جانْ بی جمالِ جانان میلِ جهان ندارد هر کس که این ندارد حقّا که آن ندارد با هیچ کس نشانی زان دِلْسِتان ندیدم یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد هر شبنمی در این ره صد بحرِ آتشین است دردا که این معما شرح و بیان ندارد سرمنزلِ فراغت نَتْوان ز دست دادن ای ساروان فروکَش کـ‌این ره کران ندارد چنگِ خمیده قامت می‌خوانَدَت به عشرت بشنو که پندِ پیران هیچت زیان ندارد ای دل طریقِ رندی از محتسب بیاموز مست است و در حقِ او کس این گمان ندارد احوالِ گنجِ قارون کَایّام داد بر باد در گوشِ دل فروخوان تا زر نهان ندارد گر خود رقیب شمع است اسرار از او بپوشان کان شوخِ سربریده بندِ زبان ندارد کس در جهان ندارد یک بنده همچو حافظ زیرا که چون تو شاهی کس در جهان ندارد جان @TAMASHAGAH
در خرابات مُغان نور خدا می‌بینم این عجب بین که چه نوری ز کجا می‌بینم جلوه بر من مفروش ای مَلک‌الحاج که تو خانه می‌بینی و من خانه‌خدا می‌بینم خواهم از زلف بُتان نافه‌گشایی کردن فکر دور است، همانا که خطا می‌بینم سوز دل، اشک روان، آه سحر، ناله شب این همه از نظر لطف شما می‌بینم هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال با که گویم که در این پرده چِه‌ها می‌بینم کس ندیده‌ست ز مشک خُتن و نافه‌ی چین آن چه من هر سحر از باد صبا می‌بینم دوستان عیب نظربازی مکنید که من او را ز محبان شما می‌بینم @TAMASHAGAH
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جَریدهٔ عالم دوام ما چندان بُوَد کرشمه و نازِ سَهی‌قدان کآید به جلوه سروِ صنوبرخَرام ما @TAMASHAGAH
«جمالت آفتاب هر نظر باد» @TAMASHAGAH
ما را به دعا کاش فراموش نسازند رندان سحر خیز که صاحب نفسانند.. @TAMASHAGAH
هر که آمد به جهان نقشِ خرابی دارد در خرابات بگویید که هُشیار کجاست؟ آن‌کس است اهلِ بشارت که اشارت داند نکته‌ها هست بسی، مَحرمِ اسرار کجاست؟ هر سرِ مویِ مرا با تو هزاران کار است ما کجاییم و ملامت‌گرِ بی‌کار کجاست؟ @TAMASHAGAH
پاسبان حرم دل شده‌ام شب همه شب تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم دیده بخت به افسانه او شد در خواب کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارم @TAMASHAGAH
هوالعزیز صبا اگر گذری اُفتَدَت به کشور دوست بیار نَفحِه‌ای از گیسوی مُعَنبَر دوست به جانِ او که به شکرانه جان برافشانم اگر به سویِ من آری پیامی از برِ دوست و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار برایِ دیده بیاور غباری از درِ دوست منِ گدا و تمنایِ وصلِ او هیهات مگر به خواب ببینم خیالِ منظرِ دوست دل صِنوبَریَم همچو بید لرزان است ز حسرتِ قد و بالای چون صنوبرِ دوست اگر چه دوست به چیزی نمی‌خرد ما را به عالمی نفروشیم مویی از سرِ دوست چه باشد ار شود از بندِ غم دلش آزاد چو هست مسکین غلام و چاکر دوست 🌱🌱🌱 @TAMASHAGAH
چندان که گفتم غم با طبیبان درمان نکردند مسکین غریبان آن گل که هر دم در دست بادیست گو شرم بادش از عندلیبان یا رب امان ده تا بازبیند چشم محبان روی حبیبان درج محبت بر مهر خود نیست یا رب مبادا کام رقیبان ای منعم آخر بر خوان جودت تا چند باشیم از بی نصیبان نگشتی شیدای گیتی گر می‌شنیدی پند ادیبان @TAMASHAGAH
هوالعزیز🌱 صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست بیار نفحه‌ای از گیسوی معنبر دوست به جان او که به شکرانه جان برافشانم اگر به سوی من آری پیامی از بر دوست و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار برای دیده بیاور غباری از در دوست من گدا و تمنای وصل او هیهات مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست دل صنوبریم همچو بید لرزان است ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست اگر چه دوست به چیزی نمی‌خرد ما را به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد چو هست مسکین غلام و چاکر دوست @TAMASHAGAH
اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکل‌ها به بویِ نافه‌ای کآخر صبا زان طُرّه بُگشاید ز تابِ جَعدِ مُشکینش چه خون افتاد در دل‌ها مرا در منزلِ جانان چه اَمنِ عیش، چون هر دَم جَرَس فریاد می‌دارد که بَربندید مَحمِل‌ها به مِی سجّاده رنگین کُن گَرَت پیرِ مُغان گوید که سالِک بی‌خبر نَبْوَد ز راه و رسمِ منزل‌ها شبِ تاریک و بیمِ موج و گِردابی چنین هایل کجا دانند حالِ ما سبکبارانِ ساحل‌ها؟ همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر نهان کِی مانَد آن رازی کَزو سازند مَحفِل‌ها؟ حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو مَتٰی ما تَلْقَ مَنْ تَهْویٰ دَعِ الدُّنْیا و اَهْمِلْها @TAMASHAGAH
هوالمحبوب🌱 روزگاریست که سودای بتان دین من است غم این کار نشاط دل غمگین من است دیدن روی تو را دیده جان بین باید وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است یار من باش که زیب فلک و زینت دهر از مه روی تو و اشک چو پروین من است تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است دولت فقر خدایا به من ارزانی دار کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش زان که منزلگه سلطان دل مسکین من است یا رب این کعبه مقصود تماشاگه کیست که مغیلان طریقش گل و نسرین من است از حشمت پرویز دگر قصه مخوان که لبش جرعه کش خسرو شیرین من است @TAMASHAGAH
ای پيک راستان خبر يار ما بگو احوال گل به بلبل دستان سرا بگو ما محرمان خلوت انسيم غم مخور با يار آشنا سخن آشنا بگو برهم چو می‌زد آن سر زلفين مشکبار با ما سر چه داشت ز بهر خدا بگو هر کس که گفت خاک در دوست توتياست گو اين سخن معاينه در چشم ما بگو آن کس که منع ما ز خرابات می‌کند گو در حضور پير من اين ماجرا بگو گر ديگرت بر آن در دولت گذر بود بعد از ادای خدمت و عرض دعا بگو هر چند ما بديم تو ما را بدان مگير شاهانه ماجرای گناه گدا بگو بر اين فقير نامه آن محتشم بخوان با اين گدا حکايت آن پادشا بگو جان‌ها ز دام زلف چو بر خاک می‌فشاند بر آن غريب ما چه گذشت ای صبا بگو جان پرور است قصه ارباب معرفت رمزی برو بپرس حديثی بيا بگو گرت به مجلس او راه می‌دهند می نوش و ترک زرق ز بهر خدا بگو @TAMASHAGAH
هوالنور🌱 دوش وقتِ سَحَر از غُصّه نجاتم دادند واندر آن ظلمتِ شب آبِ حیاتم دادند بیخود از شَعْشَعِهٔ پرتوِ ذاتم کردند باده از جامِ تَجَلّیِّ صفاتم دادند چه مبارک‌سَحَری بود و چه فرخنده‌شبی آن شبِ قدر که این تازه‌براتم دادند بعد از این رویِ من و آینهٔ وصفِ جمال که در آن‌جا خبر از جلوهٔ ذاتم دادند من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب؟ مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند هاتف آن روز به من مژدهٔ این دولت داد که بِدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند این همه شهد و شِکر کز سخنم می‌ریزد اجرِ صبریست کز آن شاخِ نباتم دادند همّتِ و انفاسِ سحرخیزان بود که ز بندِ غمِ ایّام نجاتم دادند @TAMASHAGAH
مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم @TAMASHAGAH
از آن زمان که فتنهٔ چشمت به من رسید ایمن ز شرِّ فتنهٔ آخرزمان شدم @TAMASHAGAH
دارایِ جهان نصرتِ دین خسروِ کامل یَحییِ بنِ مُظَفَّر مَلِکِ عالمِ عادل ای درگهِ اسلام پناهِ تو گشاده بر رویِ زمین روزنهٔ جان و دَرِ دل تعظیمِ تو بر جان و خِرَد واجب و لازم اِنعام تو بر کون و مکان فایض و شامل روزِ ازل از کِلکِ تو یک قطره سیاهی بر رویِ مَه افتاد که شد حلِّ مسائل خورشید چو آن خالِ سیَه دید، به دل گفت ای کاج که من بودَمی آن هندویِ مقبل شاها فلک از بزمِ تو در رقص و سَماع است دستِ طَرَب از دامنِ این زمزمه مَگسِل مِی نوش و جهان بخش که از زلفِ کمندت شد گردنِ بدخواه گرفتار سَلاسِل دورِ فلکی یکسَره بر مِنْهَجِ عدل است خوش باش که ظالم نَبَرد راه به منزل قلمِ شاه جهان مقسِمِ رزق است از بهرِ معیشت مَکُن اندیشهٔ باطل @TAMASHAGAH
‏گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم.. @TAMASHAGAH