پريشان كن سر زلف سياهت ، شانه اش با من
سيه زنجير گيسو باز كن ، ديوانه اش با من
مگو شمع رخ مه پیکران ، پروانه ها دارد
تو شمع روی خود بنما بُتا ، پروانه اش با من
كه ميگويد كه مي نتوان زدن بي جام و پيمانه ؟!
شراب از لعل گلگونت بده ، پيمانه اش با من
مگر نشنيده اي گنجينه در ، ويرانه جا دارد ؟!
عيان كن گنج حُسنت اي پري! ، ويرانه اش با من
ز شور عشق ليلي در جهان ، مجنون شد افسانه
تو مجنونم بکن از عشق خود ، افسانه اش با من
بگفتم : صيد كردي مرغ دل ، نيكو نگهدارش
سر زلفش نشانم داد و گفتا : لانه اش با من
شبی میگفت دل : جانانه ای باید مرا ، گفتم :
به زنجیر جنون گردن بنِه ، جانانه اش با من
ز ترك مي اگر رنجيد از من ، پير ميخانه !
نمودم توبه ، زين پس رونق ميخانه اش با من
پي صيد دل آن بلبل دستانسرا #حامد !
به گلزار از غزل دامي بگستر ، دانه اش با من
#حمید نقوی(حامد)