«و گفت از نماز جز ایستادگیِ تن ندیدم و از روزه جز گرسنگی ندیدم. آنچه مراست از فضل اوست نه از فعل من.»
#عطار_نیشابوری
#ذکر بایزید بسطامی
سلاااام یاران جان
روز و روزگارتان سبز
درسایه نگاه مهربان حضرت عشق تندرست باشید و دلارام💐✋
نصرانی را گفتند:اسلام بیاور...
گفت: اگر اسلام آن است که بایزید بسطامی است،نتوانم و اگر این است که شمایید، نخواهم!
#تذکرهالاولیاء عطارنیشابوری
#ذکر بایزید بسطامی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
🔴 نقل است که وقتی سیبی سرخ بگرفت و در وی نگریست و گفت: «سیبی لطیف است».
در سِرّش ندا آمد که: «ای بایزید!
شرم نداری که نام ما بر میوه مینهی؟». چهل روز نام حق - تعالى - بر دل وی فراموش گردید.
گفت: «سوگند خوردم که تا زنده باشم، میوهی بسطام نخورم».
🔴 گفت: روزی نشسته بودم. در خاطرم بگذشت که: من امروز پیر وقتم و بزرگ عصر.
چون این اندیشه کردم، دانستم که غلطی عظیم افتاد.
برخاستم و به طریق خراسان شدم و در منزلی مُقام کردم و سوگند یاد کردم و گفتم: «از اینجا برنخیزم تا حق - تعالی - کسی را برِ من فرستد تا مرا به من نماید».
سه شبانروز آنجا مُقام کردم. روز چهارم مردی اعور را دیدم، بر جمّازهای میآمد.
چون در وی نگه کردم، اثر آشنایی در وی دیدم.
به اشتر اشارت کردم که: توقف کن!
در حال پای اشتر در زمین فرو شد.
آن مرد در من نگه کرد و گفت: «مرا بدآن میآری که چشم فرو گرفته باز کنم و باز کرده فرو گیرم.و بسطام با اهل بسطام و بایزید غرق کنم!».
من از هوش رفتم. پس گفتم: «از کجا میآیی؟»
گفت: «از آن ساعت که تو عهد کردی، من سه هزار فرسنگ آمدهام».
آنگه گفت: «زینهار ای بایزید!
تا دل نگه داری»و روی بر تافت و برفت.
🔴 گفت: «چهل سال دیده بان دل بودم.
چون نگه کردم بندگی و خداوندی هر دو از حق دیدم».
🔴 گفت: «سی سال خدای را - عز و جل - میطلبیدم. چون نگاه کردم او طالب بود و من مطلوب»
#تذکره الاولیاءعطار
#ذکر بایزید بسطامی
نقل است که روزی میرفت با اصحاب خود.
در تنگنایی سگی میآمد.
شیخ بازگشت و راه به سگ ایثار کرد.
بر طریق انکار در خاطر مریدی بگذشت که: «حق - تعالی - آدمی را مکرم گردانیده است، و شیخ، سلطان العارفین است با این همه پایگاه و جمعی مریدان صادق، سگی را بر ایشان ایثار کند.
این چگونه باشد؟!».
شیخ گفت: «ای عزیزان!
سگ به زبان حال با بایزید گفت که در سَبْق السّبْقْ از من چه تقصیر و از تو چه توفير آمد که پوستین سگی در من پوشانیدند و خلعت سلطان العارفینی در بر تو افکندند؟
این اندیشه به سِرّ ما در آمد، راه بر وی ایثار کردیم».
#ذکر بایزید بسطامی
#تذکره الاولیاءعطار
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
و در استغراق چنان بود، که بیست سال بود تا مریدی داشت و از وی جدا نگشته بود. هر روز که شیخ او را خواندی، گفتی: «ای پسر نام تو چیست؟».
روزی به شیخ گفت:
«مگر مرا افسوس میکنی! که بیست سال است تا در خدمت تو میباشم و هر روز نام من میپرسی؟».
شیخ گفت: «ای پسر! استهزاء نمیکنم، لكن نام او آمده است و همهی نامها از دل من برده است.
نام تو یاد میگیرم و باز فراموش میکنم».
🔸نقل است که از او پرسیدند که: «این درجه به چه یافتی و بدین مقام به چه رسیدی؟».
گفت: شبی در کودکی از بسطام بیرون آمدم.
ماهتاب میتافت و جهان آرمیده. حضرتی دیدم که هژدههزار عالم در جنب آن حضرت، ذرهای مینمود.
سوزی در من افتاد و حالتی عظیم بر من غالب شد.
گفتم: «خداوندا!
درگاهی بدین عظیمی و چنین خالی؟ و کارگاهی بدین شگرفی و چنین پنهان؟». بعد از آن هاتفی آواز داد که درگاه خالی نه از آن است که کس نمیآید، از آن است که ما نمیخواهیم.
هر ناشسته رویی شایستهی این درگاه نیست».
🔸نیت کردم که خلایق را به جملگی بخواهم.
باز خاطری در آمد که: مقام شفاعت محمد راست - عليه الصلوة و السلام - ادب نگه داشتم،
خطابی شنیدم که: «بدین یک ادب که نگه داشتی نامت بلند گردانیدیم چنانکه تا قیامت گویند: سلطان العارفین بایزید!»
#تذکره الاولیاءعطار
#ذکر بایزید بسطامی
گفت: بعد از ریاضات چهل ساله شبی حجاب برداشتند.
زاری کردم تا راهم دهند.
خطاب آمد که: «با کوزهای که تو داری و پوستینی، تو را بار نیست».
کوزه و پوستین بینداختم.
ندایی شنیدم که: «یا بایزید!
با این مدعیان بگو که: بایزید بعد از چهل سال مجاهده و ریاضت با کوزهای شکسته و پوستینی پاره پاره، تا نینداخت، بار نیافت.
شما با چندین علایق که به خود باز بستهاید و طریقت را دانهی دام هوای نفس ساخته، کلّا و حاشا! که هرگز بار نیابید».
#تذکره الاولیاء عطار
#ذکر بایزیدبسطامی
و گفت: بلا ، چراغ عارفان است و بیدارکننده مریدان و هلاک کننده غافلان.
و گفت: همت اشارت خدای است ارادت اشارات فریشته و خاطر اشارات معرفت و زینت تن اشارت شیطان و شهوات اشارت نفس و لهو اشارت کفر.
وگفت خدای تعالی هرگز صاحب همّت را عقوبت نکند اگر چه معصیت رود بر وی.
#تذکره الاولیاءعطار
#ذکر جنید بغدادی
@TAMASHAGAH
وقت نماز اوّل بیرون شدی و پس از نماز خفتن بازآمدی و به هر محلّتی که فروشدی کودکان وی را سنگ زدندی.
گفتی : ساقهای من باریک است
خُردتر بردارید تا پای من شکسته و خون آلوده نشود تا از نماز بازنمانم که مرا غم نماز است، نه غم پای.
#تذکره الاولیاءعطار
#ذکر اویس قرنی
@TAMASHAGAH
و گفت : محبت آن بوَد که خویش را جمله به محبوب خویش بخشی و تو را
هیچ باز نماند از تو!
#تذکره الاولیاءعطار
#ذکر شیخ علی رودباری
@TAMASHAGAH
لطف معشوق، پرده از پیش نظر عاشق بردارد تا نور چشمش را به قوت نورِ جمال خود از حدقه ی او برباید و این آخر زخمی بود که بر هدف دیده ی او اندازد .
آه و هزار آه!
اگر جمالش در خیال آید و بمانَد
ماندن خیال با عشق
مرهم آن زخم بود و این رمزی لطیف است.
#عين_القضات_همداني
جماعتی را دیدم که زار زار می گریستند.
گفتم : شما کیستید؟
گفتند : عاشقان.
گفتم : ما این حالت را تب و لرز گوییم و فِسَرَه ، شما نه عاشقانید.
چون از آنجا بگذشتم ملائکه پیش آمدند و گفتند : نیک ادبی کردی آن قوم را که ایشان عاشقان نبودند به حقیقت ، عاشقان کسی می باید که از پای سر کند و از سر پای ، و از پیش پس کند و از پس پیش ، و از یمین یسار کند و از یسار یمین ، که هریک یک ذره ی خویش را باز می یابد یک ذره از آن خبر ندارد.
پس از آنجا به قعر دوزخ فرو شدم ، گفتم : تو می دَم تا من می دَمَم ، تا از ما کدام غالب آید.
#تذکره اولیاءعطار
#ذکر ابوالحسن خرقان
گفت حق تعالی سی سال آینهی من بود
اکنون من آینهی خودم.
یعنی آنچه من بودم نماندم که من و حق شرک بود .
چون من نماندم حق تعالی آینهی خویش است
اینک بگویم که آینهی خویشم حق است که به زبان من سخن گوید و من در میان ناپدید
#ذکر بایزید بسطامی
📚 #تذکرةالاولیا
✍ #عطار
@TAMASHAGAH