مستیم و ساز بی خبری ساز کردهایم
غم را به حیله از سر خود باز کردهایم
ای گلبن مراد، مکن سرکشی، مکن
کز آشیان به بوی تو پرواز کردهایم
بر کندهایم خانهٔ هستی، به موج اشک
ما، کار سیل خانه بر انداز کردهایم
از داغ آتشین لب او همچو نای و نی
دل را به ناله، زمزمه پرداز کردهایم
چون شبنمی که بر ورق گل چکد، رهی
اشکی نثارِ خواجه شیراز کردهایم
#رهى معيرى
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
در پیش بیدردان چرا فریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم
در پرده سوزم همچو گل در سینه جوشم همچو مل
من شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنم
اول کنم اندیشه ای تا برگزینم پیشه ای
آخر به یک پیمانه می اندیشه را باطل کنم
زآن رو ستانم جام را آن مایه آرام را
تا خویشتن را لحظه ای از خویشتن غافل کنم
از گل شنیدم بوی او مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او در کوی جان منزل کنم
#رهی معیری
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
رفتیم و پای بر سر دنیا گذاشتیم
کار جهان به اهل جهان واگذاشتیم
چون آهوی رمیده ز وحشت سرای شهر
رفتیم و سر به دامن صحرا گذاشتیم
ما را به آفتاب فلک هم نیاز نیست
این شوخ دیده را به مسیحا گذاشتیم
بالای هفت پردهٔ نیلی است جای ما
پا چون حباب بر سر دریا گذاشتیم
ما را بس است جلوهگه شاهدان قدس
دنیا برای مردم دنیا گذاشتیم
شاهد که سرکشی نکند دلفریب نیست
فهم سخن به مردم دانا گذاشتیم
در جستجوی یار دل آزار کس نبود
این رسم تازه را به جهان ما گذاشتیم
ایمن ز دشمنیم که با دشمنیم دوست
بنیان زندگی به مدارا گذاشتیم
صد غنچهٔ دل از نفس ما شکفته شد
هر جا که چون نسیم سحر پا گذاشتیم
ما شکوه از کشاکش دوران نمیکنیم
موجیم و کار خویش به دریا گذاشتیم
از ما به روزگار حدیث وفا بس است
نگذاشتیم گر اثری یا گذاشتیم
#رهی معیری
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
ما چشمه نوریم بتابیم وبخندیم
ما زنده عشقيم نمرديم و نمیریم
هم صحبت ماباش که چون اشک سحرگاه
روشندل و صاحب اثر و پاک ضمیریم
#رهی معیری
هوالمحبوب💐
ساقیا در ساغر هستی شراب ناب نیست
وآنچه در جام شفق بینی به جز خوناب نیست
زندگی خوشتر بود در پردهٔ وهم و خیال
صبح روشن را صفای سایه مهتاب نیست
#رهی معیری
🌼🍃🌼🍃🌼
سلاااام ها یاران جان ، همدلان نیکو سرشت کانال تماشاگه راز
درسایه نگاه لطیف پروردگار ِجان
وقت تون بخیر ، رزق تان زلال
روزگارتان سبز باد✋🌱
چون زلف توام جانا، در عین پریشانی
چون بادِ سحرگاهم، در بی سر و سامانی
من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
خواهم که تو را در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من چشم تو را مانم، تو اشک مرا مانی
در سینۀ سوزانم مستوری و مهجوری
در دیدۀ بیدارم پیدایی و پنهانی
من زمزمۀ عودم تو زمزمهپردازی
من سلسلۀ موجم تو سلسله جنبانی
از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغی که نمیبینی، دردی که نمیدانی
دل با من و جان بیتو، نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من، نستانم و بستانی
ای چشم #رهی سویت، کو چشم رهی جویت؟
روی از منِ سرگردان شاید که نگردانی...
#رهی_معیری🍃
@TAMASHAGAH
می رود کز ما جدا گردد ولی
جان و دل با اوست،هر جا میرود
#رهی معیری
@TAMASHAGAH