14.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼🕊
زندگی گل به توان ابدیت
زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما
زندگی هندسه ساده
و یکسان نفسهاست ...
هر کجا هستم باشم
آسمان مال من است
پنجره،
فکر،
هوا،
عشق،
زمین
مال من است
📝#سهراب_سپهری
📻#خسرو_شکیبایی
🎙#علیرضا_عصار
🌼🕊
بوی تو میآمد
به صدا، نیرو
به روان، پر دادم،
آوازِ درآ سر دادم.
پژواک تو میپیچید،
چکه شدم،
از بام صدا لغزیدم،
و شنیدم
یک هیچ تو را دیدم،
و دویدم
آب تجلی تو نوشیدم،
و دمیدم
#سهراب_سپهری
من به مهماني دنيا رفتم
من به دشت اندوه
من به باغ عرفان
من به ايوان چراغانى دانش رفتم
رفتم از پله مذهب بالا
تا ته كوچه شك
تا هواي خنك استغنا
تا شب خيس محبت رفتم
من به ديدار كسي رفتم در آن سر عشق
چيزها ديدم در روي زمين...
#صدای پای آب
#سهراب_سپهری
اگر جویای گسترش اندیشهی خود بودی،
همان درخت حیاط خانه
تو را بس بود.
سالها میشود ، به تماشا بنشینی...
کلاغی که کنار حوض کاشی
مینشست،
چه درها که به روی اندیشه نمیگشود!
کلام #لائوتسه را خواندی و درنیافتی:
«بیکه پای از در برون نهی، جهان را یکسر توانی شناخت»
لالهای که در فیروزکوه دیده بودم جای همهی گلهای داوودیِ ژاپن را میگرفت.
یک درخت؛ و همهی جنگلها را دیدهای.
یک پرواز ؛ و با همهی پرندگان آشنایی.
این گل را بو کن، و همهی گلها را بوکرده گیر!
چنین است و آزرده مشو.
#هنوز_در_سفرم
#سهراب_سپهری
... همهٔ تپشهایم از آن تو باد،
چهرهٔ به شب پیوسته! همهٔ تپشهایم.
من از برگریز سرد ستارهها گذشتهام
تا در خط های عصیانی پیکرت
شعلهٔ گمشده را بربایم.
دستم را به سراسر شب کشیدم،
زمزمهٔ نیایش در بیداری انگشتانم تراوید.
خوشه فضا را فشردم،
قطرههای ستاره در تاریکی درونم درخشید...
#سهراب_سپهری
@TAMASHAGAH
در سرای ما زمزمهای، در کوچهی ما آوازی نیست.
شب، گلدان ِ پنجرهی ما را ربوده است.
پردهی ما، در وحشت ِ نوسان، خشکیده است.
اینجا، ای همه لبها! لبخندی ابهام ِ جهان را پهنا میدهد.
پرتو ِ فانوس ِ ما، در نیمهراه، میان ِ ما و شب ِ هستی، مرده است.
ستونهای مهتابی ِ ما را، پیچک ِ اندیشه فرو بلعیده است.
اینجا نقش ِ گلیمی و آنجا نردهای، ما را از آستانهی ما بهدر برده است.
ای همه هشیاران! بر چه باغی در نگشودیم، که عطر ِ فریبی به تالار ِ نهفتهی ما نریخت؟
ای همه کودکیها! بر چه سبزهای ندویدیم، که شبنم ِ اندوهی بر ما نفشاند؟
غبارآلودهی راهی از فسانه به خورشیدیم.
ای همه خستگان! در کجا شهپر ِ ما از سبکبالی ِ پروانه نشان خواهد گرفت؟
ستارهی زهره از چاه ِ افق بر آمد.
کنار ِ نردهی مهتابی ِ ما، کودکی بر پرتگاه ِ وزشها میگرید.
در چه دیاری آیا، اشک ِ ما در مرز ِ دیگر ِ مهتابی خواهد چکید؟
ای همه سیماها! در خورشیدی دیگر، خورشیدی دیگر.
#سهراب_سپهری
آوار ِ آفتاب/ ای همه سیماها!
@TAMASHAGAH
تار و پود گلشن از آهنگ من آتش گرفت
سوز بنگر
ساز بنگر
پردهٔ جان را ببین…!
#سهراب_سپهری
@TAMASHAGAH
من هوای خودم را مینوشم
و در دوردست خودم تنها نشستهام
انگشتم خاكها را زیر و رو میكند
و تصویرها را به هم میپاشد،
میلغزد، خوابش میبرد
تصویری میكشد تصویری سبز ؛
شاخهها ... برگها
روی باغهای روشن پرواز میكنم
چشمانم لبریز علفها میشود
و تپشهایم با
شاخ و برگها میآمیزد
میپرم، میپرم !
#سهراب_سپهری
دچار یعنی؛عاشق!
و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک
دچار آبی دریای بیکران باشد
چه فکر نازک غمناکی!
#سهراب_سپهری
@TAMASHAGAH
دیری ست بیشتر وقت خود را
در خانه میگذرانم.
از برخورد های با این و آن کاسته ام.
گاه یک قطره باران
که روی دست ما می افتد
از همه ی دیدار ها زنده تر است ..
#سهراب_سپهری
و عشق
تنها عشق
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن...
#سهراب_سپهری
@TAMASHAGAH
🔅🕊
خود میفریبی و بِدان هوشیاری!
و تاب سردیِ اینفضای خودساخته نداری.
این غبارها که خود ندانسته برانگیختهای
از تن بشوی!
به آبِ روان نگر و رها برو
به گیاه نگر و خاموش، ببال
این نیرویی که گاه در تو خود مینماید
این را زنده نگهدار!
📚 #هنوز_در_سفرم
#سهراب_سپهری
@TAMASHAGAH
.
بوی هجرت میآید:
بالش من پُر آواز پَر چلچلههاست.
صبح خواهد شد
و به این کاسهٔ آب
آسمان هجرت خواهد کرد.
باید امشب بروم.
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم.
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود.
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.
هیچکس زاغچهای را سر یک مزرعه جدی نگرفت.
من به اندازهٔ یک ابر دلم میگیرد
وقتی از پنجره میبینم حوری
- دختر بالغ همسایه -
پای کمیابترین نارون روی زمین
فقه میخواند.
چیزهایی هم هست، لحظههایی پراوج
(مثلاً شاعرهای را دیدم
آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش
آسمان تخم گذاشت.
و شبی از شبها
مردی از من پرسید
تا طلوع انگور، چند ساعت راه است؟)
باید امشب بروم.
باید امشب چمدانی را
که به اندازهٔ پیراهن تنهایی من جا دارد، بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست،
رو به آن وسعت بیواژه که همواره مرا میخوانَد.
یک نفر باز صدا زد: سهراب
کفشهایم کو؟
#سهراب_سپهری. هشت کتاب؛ دفترِ حجم سبز، تهران: طهوری، ۱۳۸۲، صص ۳۹۰ _ ۳۹۳
@TAMASHAGAH