eitaa logo
تماشاگه راز
280 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 🔸🔸🔸 شرافت نوعی پایبندی به اخلاق است وقتی هیچکس نه آن پایبندی را می بیند، نه می فهمد. وقتی نه پاداشی در کار است و نه سپاسی. خوب بودن نوعی پایداری است برای انسان ماندن. نوعی پای فشردن است برای ایستادن در قامت انسانیت. شریف بودن در نهان، شکفتن گلی است پشت سنگی، دور از دست، دور از چشم. جایی که نه تماشایی هست و نه تحسینی. شریف باش همچون گلی در غربت کوه ها. شریف باش نه به خاطر دیگران که برای خودت. https://eitaa.com/TAMASHAGAH ☘☘☘☘ ‏
🍃"سبزي را بهایي ست به غايت سرخ" 🥀 آن مرد عاشق بود. آن بازي عشق و آن حريف خدا. دور، دور آخر بود و بازي به دستخون رسيده بود. آن مرد زمين را سبز مي خواست. دل را سبز مي خواست و انسان را سبز، زيرا بهشت سبز است و روح سبز و ايمان سبز... اما سبزي را بهايي است به غايت سرخ، و بازي به غايتش رسيده بود، به غايتي سرخ. و از اين رو بود كه آن مرد، سرخ را برگزيد، كه عشق سرخ است و آتش سرخ و عصيان سرخ. 🥀 و از ميان تمامي سرخان، خون را برگزيد. نه اين خونِ رام آرام سر به زير فروتن را، آن خون عاصيِ عاشق را. آن خون كه فواره است و فرياد. او خون خويش را برگزيد كه بازي سخت سرخ و سخت خونين بود. 🌿🥀🌿 تركش كنيد و تنهايش بگذاريد كه شما را ياراي ياري او نيست. اين بازيِ آخر است و نه جوشن به كار مي آيد و نه نيزه و نه شمشير و نه سپر. ديگر نه طمع بهشت و نه ترس دوزخ و نه هول رستاخيز. برويد و برداريد و بگريزيد. ديگر پيراهنتان پاره نخواهد شد، تنتان، پاره پاره خواهد شد. كيست؟ كيست كه با تن پاره پاره بماند؟ ديگر غنيمتي نصيبتان نخواهد شد، قلب شرحه شرحه تان،غنيمت ديگران خواهد شد. كيست؟ كيست كه با قلب شرحه شرحه بماند؟ اين عزيمت را ديگر بازگشتي نيست، زيرا كه آن يار، گلو را بريده دوست دارد و سر را بر نيزه و خون را پاشيده بر آسمان. 🥀 كيست؟ كيست كه با گلوي بريده و خون پاشيده بر آسمان، بماند؟ وقتي بنده ايد و او مالك، بازي اين همه سخت نيست. وقتي عابديد و او معبود، بازي اين همه سخت نيست. اما آن زمان كه عاشقيد و او معشوق، يا آن هنگامه كه او عاشق است و شما معشوق، بازي اين چنين سخت است و اين چنين سرخ و اين چنين خونين. و بازي عاشقي را نخواهيد برد، جز به بهاي خون خويش. 🥀 آن مرد حسين بود و آن بازي كربلا و آن يار، خدا.🍃
‍ 🍃💐 خانقاه خداوندگار سال هاست كه از سفر قونيه برگشته ام. اما هنوز خاك روي پيراهنم را نتكانده‌ام و كوله پشتي‌ام را هنوز خالي نكرده‌ام. روحم هنوز بوي عود مي‌دهد و در گوشم هنوز صداي ني است و در قلبم انگار شب و روز و روز و شب دف مي زنند و پا مي كوبند و دست مي افشانند و سماع مي‌كنند... * اينجا آرامگاه آنهاست. مزار مولانا و مريدانش. صلاح‌الدين اينجاست. حسام‌الدين اينجاست. بهاءولد و سلطان‌العلما اينجا هستند. اينجا همان جاست كه خرپشته‌اش هم رقصان است. خاك مولاناست و كشتزار عشق. همان خاك كه گندمش عاشق است و نانش مست و تنور و نانوايش ديوانه! مولانا گفته بود: ميا بي‌دف به گور من زيارت. من اما دف ندارم،‌ بر قلب خود مي‌زنم و مي روم. بر سردرش نوشته‌اند: يا حضرت مولانا و بر آستانه‌اش نوشته‌اند: جرگه عشـــاق باشـد اين مقام هركه ناقص آمد اينجا شد تمام به در ديوارها هنوز مثنوي‌هايي به خط فارسي است. و نسخه‌هايي اصيل از حافظ و قرآن. لباسهاي مولانا هنوز اينجاست. لباسهايي كه تارش رفته است و پودش رفته است. و آن گليم پاره و آن سجاده نخ نما و بالاپوش و كلاه و خنجر شمس و رباب و تار و تنبور همنوازان! *** دنبال آن مدرسه مي گردم، آن مدرسه كه مولانا از بيست و چهار سالگي بر كرسي آن درس گفت و وعظ كرد و فقيه شد و مفتي و متشرع. كوچه پس كوچه ها را مي گردم؛ دنبال آن مرد بالا بلند سرخ چهره بدخلق، كه در كسوت بازرگانان بود. آن شمس چهارم آسمان. او كه با سؤالي مولاناي سجاده‌نشين ما را آن چنان ترانه‌خوان و لااُبالي كرد. او كه دستهايش صاعقه بود و چنان در خرمن مولانا زد كه هنوز آتش‌اش روشن است و هنوز شعله مي كشد و هنوز شراره مي ريزد... * در بازار قونيه مي روم و دنبال آن پيرمرد مي گردم، آن پيرمرد روشن ضمير كه در بازار زركوبان پابه‌پاي مولانا شبانه روزي چرخيد و رقصيد و سماع كرد. آن پيرمرد اُمي كه به قفل مي گفت:‌" قلف" و به مبتلا مي گفت:" مفتلا" و مولانا به احترامش همين گونه تلفظ مي كرد. آن صلاح‌الدين بزرگ كه مولانا هفتاد غزل به نامش گفته است و دخترش فاطمه خاتون است، عروس مولانا، زن بهاءولد. در شبهاي قونيه دنبال حسام‌الدين مي گردم، در شبهايي كه مولانا مي گفت و مي‌گفت و حسام مي نوشت، تا صبح. اين صداي مولاناست كه مي گويد: اي ضــياءالحق حسام‌الدين تويی كه گذشت از مه به نورت مثنوي گردن اين مثنــوي را بســته‌اي مي كشي آن سوي كه دانسته اي مثنـوي را چون تو مبدأ بوده اي گر فزون گردد تواَش افـزوده اي مثنوي از تو هزاران شكر داشت در دعا و شكر كفها بر فراشــت ... ✍️ https://eitaa.com/TAMASHAGAH
  لب از آب ؛ تو از من سر از تن جدا شد ؛ زمین نوحه شد آسمانم عزا شد تو رفتی دلم کربلا شد ** از این چلّه تا چلّه ی بعد ورق می زنم هفته ها را نبودی ، نبودی ، نبودی همیشه همین است خبر داری آیا که هر روزِ تقویم ِ من اربعین است؟   ✍️https://eitaa.com/TAMASHAGAH
🕯 یادت رفت از عدم آمدیم، می خواستیم به ابد برویم در فاصله عدم و ابد قرار بود که انسان شویم اما نشدیم چون یادمان رفت بیا می خواهم چیزی را به یادت بیاورم قرارت را انسان شدن را... ✍️ https://eitaa.com/TAMASHAGAH
🔹 دوست زندگی ما پر از آدم های معلّق است. آدم هایی آویخته از سقفِ زندگی مان. آدم هایی که پایشان به زمین رفاقت نمی رسد. کاری نمی کنند؛ نه بد، نه خوب، فقط هستند. اما این هستن های معلّق، این آویختگی های معطّل، فقط اتاقِ دوستی را شلوغ می کند و فضایِ رفاقت را تنگ. هر از چند گاهی باید آزمونی تعریف کرد، تا ببینید این ریسمان که رفیق به آن آویزان است به چه کار می آید؟ آیا رفیق، ریسمانش را رها می کند و پایین می آید و دست به کاری می زند؟ یا فقط همین ریسمان است که جذاب است و تاب بازی در فضای رفاقت. ** رفاقت، بازار نیست که به شلوغی اش خوشحال شویم، زیرا که شوق و اندوه، زیرا که اشک و لبخند، اجناسی قیمتی اند نمی شود که حراجشان کرد. رفاقت، زیارتگاهی کوچک است پشت کوهِ دل، تنها زائرانی که با پای پیاده فرسنگ ها را پیموده اند، می توانند بیایند و بنشیند ‌و بفهمند چه طعمی دارد، اجابت دعایی که نامش دوستی ست. ✍️
لیلی زیر درخت انار نشست درخت انار عاشق شد گل داد… سرخ سرخ گل ها انار شد… داغ داغ هر انار هزار تا دانه داشت دانه ها عاشق بودند دانه ها توی انار جا نمی شدند انار کوچک بود… دانه ها ترکیدند… انار ترک برداشت خون انار روی دست لیلی چکید لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید مجنون به لیلی اش رسید خدا گفت: راز رسیدن فقط همین بود کافی است انار دلت ترک بخورد https://eitaa.com/TAMASHAGAH
🌹خندیدن بیاموز🙂 اگر روزی کسی را دیدید که می خندد پیش از آنکه به خنده هایش شلیک کنید از خود بپرسید او خندیدن را از کجا آموخته است. هر آدمی که به دنیا می آید گریستن را بلد است، زیرا گریه جواز ورود به این جهان است اما خندیدن را باید آموخت و آنکه می خندد حتماً برای آموختنش رنج بسیار برده است. آنکه لبخند می زند، نوح است است زیرا توانسته در طوفان زندگی قایقی بسازد. هر لبخند قایقی ست و آنکه لبخند می زند یعنی توانسته روی رودِ روانِ اشک هایش قایقی بیندازد و دور شود از جزیره های سرگردانی و اندوه. اگر روزی کسی را دیدید که می خندد، پیش از آنکه به خنده هایش شلیک کنید از او بپرسید او خندیدن را از کجا آموخته است... ✍️ https://eitaa.com/TAMASHAGAH
تماشاگه راز
‍ 🔷 حق نام دیگر من بود 🔷 پیش از آنکه انسان پا بر زمین بگذارد، خدا تکه ای خورشید و پاره ای ابر به او داد و فرمود: آی، ای انسان زندگی کن و بدان که در آزمون زندگی این ابر و این خورشید فراوان به کارت می آید. انسان نفهمید که خدا چه می گوید، پس از خدا خواست تا گره ندانستنش را قدری باز کند. خداوند گفت: این ابر و این خورشید ابزار کفر و ایمان توست. زمین من آکنده از حق و باطل است، اما اگر حق را دیدی، خورشیدت را به در کش، تا آشکارش کنی، آن گاه مومن خواهی بود. اما اگر حق را بپوشانی، نامت در زمره کافران خواهد آمد. انسان گفت: من جز برای روشنگری به زمین نمی روم و می دانم این ابر هیچ گاه به کارم نخواهد آمد. انسان به دنیا آمد، اما هرگاه حق را پیشاروی خود دید، چنان هراسید که خورشید از دستش افتاد. حق تلخ بود، حق دشوار بود و ناگوار. حق سخت و سنگین بود. انسان حق را تاب نیاورد. پس هربار که با حقی رویارو شد، آن را پوشاند، تا زیستنش را آسان کند. فرشته ها می گریستند و می گفتند: حق را نپوشان، حق را نپوشان. این کفر است اما انسان هزاران سال بود که صدای هیچ فرشته ای را نمی شنید.انسان کفران کرد و کفر ورزید و جهان را ابرهای کفر او پوشاند. انسان به نزد خدا باز خواهد گشت. اما روز واپسین او ((یوم الحسره)) نام دارد و خدا خواهد گفت: قسم به زمان که زیان کردی، حق نام دیگر من بود. ✍️ https://eitaa.com/TAMASHAGAH
‍ ☀️ یلدا یلدا مبارکِ آن کسی است که می داند امشب بلندترین شب سال است و از فردا هم این شب، کوتاه تر نخواهد شد اما باز هم این شبِ دراز و این غصه دنباله دار را جشن می گیرد؛ چون جسارتش را دارد که حتی اگر خورشید نتابید؛ خودش بتابد هر قدر که می تواند. یلدا مبارکِ آن کسی است که قلبش همان انار تَرَک خورده ای است که تمنّای ‌رسیدن داشت، اما نرسید. همان کسی که قاچی لبخند بر اندوهش می نشانَد سرخ، تا همه باور کنند، که‌ زمستان به خندوانه ای تاب آوردنی می شود. یلدا مبارکِ کسی است که هر چله را با چله بعدی سر می کند اما نه چین به پیشانی می آورد و نه روحِ چاک چاکش را بر بندِ رختِ تماشا می اندازد. او خودش را و زمستانش را زیر کرسیِ حکایت‌های کهن گرم می کند ‌و گوش می سپارد به مادربزرگ روزگار که زندگی را و رمز و رازش را در بقچه قصه هایش پیچیده است. یلدا مبارکِ کسی است که آجیل او مشکلاتش است اما مشکل گشایی را با سرانگشت های تدبیرش، تمرین می کند. همان کسی که دهانِ تلخ ِ ایام را به نُقل و نباتِ عشق شیرین می کند و چای می نوشد در استکانِ نازکِ خاطرخواهیش تا سحر. یلدا مبارکِ کسی است که مهمانی جز تنهایی ندارد اما با همان تنهایی گل می گوید و گل می شنود و قصه می بافد و شعر سر می اندازد. یلدا مبارکِ کسی ست که حافظش خداست و جهان، دیوان شعر اوست و هر وقت که تفال می زند غزلی می آید با ردیف غم مخور یلدا مبارک اوست که همیشه زمزمه می کند: ای دل غمدیده حالت بهْ شود دل بد مکن وین سرِ شوریده باز آید به سامان غم مخور ✍️ https://eitaa.com/TAMASHAGAH
از زمین تا بهشت هزار و یک فرسخ، فاصله بود هر فرسخی دوزخی بود و هر فاصله، برزخی به بهشت که رسید چوبدستی شریعت و کشکول طریقتش را به کناری گذاشت تا در بزند بهشت اما در نداشت دربانی هم بهشت جوی عسل نداشت نهر شیر هم نه حوری و نه غلمان بهشت دو مردمک بود که در چشمانش گذاشتند بهشتی شد و به زمین برگشت و از آن پس به هر جا که نگاه کرد بهشت بود... ✍️ https://eitaa.com/TAMASHAGAH
🕊❄️🕊 هر پرنده دعایی ست در زمستان آشیانه ای بساز زیرا هر پرنده دعایی ست که در آشیانه تو مستجاب می شود. تن هر پرنده که گرم بشود دل تو نیز گرم خواهد شد. هر دانه که نذر پرنده ای کنی در باغ آسمان سبز خواهد شد. لانه ای بساز و دانه ای بریز . بهار که بیاید خواهی دانست خوشبختی همان پرنده ای بود که زمستان برایش لانه ساختی... ✍️ 🕊 https://eitaa.com/TAMASHAGAH
🌺🦋 🍃جوانمرد باش🍃 عالِم ، هر بامداد كه بيدار می شود در جستجوی علم است، می رود تا علمش را افزون كند. زاهد، هر بامداد كه بلند می شود در جستجوی زهد است ، می رود تا زهدش را زياد كند. اما جوانمرد، هر بامداد كه بر می خيزد در جستجوی عشق است، می رود تا دلی را شاد كند.🥰 🦋🌺 https://eitaa.com/TAMASHAGAH
‍ "دو بال کوچک نارنجی" هیچ کس وسوسه اش نکرد، هیچ کس فریبش نداد. او خودش سیب را از شاخه چید و گاز زد و نیم خورده دور انداخت. او خودش از بهشت بیرون رفت و وقتی به پشت دروازه بهشت رسید، ایستاد. انگار چیزی می خواست بگوید. چیزی اما نگفت. خدا دستش را گرفت و مشتی اختیار به او داد و گفت: برو، زیرا که اشتباه کردی. اما اینجا خانه توست، هر وقت که برگردی و فراموش نکن که از اشتباه به آمرزش راهی است. او رفت و شیطان مبهوت نگاهش کرد. شیطان کوچک تر از آنی بود که او را وادار به کاری کند. شیطان موجود بیچاره ای بود که در کیسه اش جز مشتی گناه، چیزی نداشت. او رفت اما نه مثل شیطان مغرورانه تا گناه کند، او رفت تا کودکانه اشتباه کند. او به زمین آمد و بارها اشتباه کرد. اشتباه کرد مثل فرشته بازیگوشی که دری را بی اجازه باز می کند. ما از هر اشتباه او سنگی ساختیم و به سمتش پرت کردیم . سنگ های ما روحش را خط خطی کرد و ما نفهمیدیم. اما یک روز بی آنکه او چیزی بگوید، اشتباه های کوچکش را دور انداخت و ما دیدیم که او دو بال کوچک نارنجی هم دارد، دو بال کوچک که سال ها از ما پنهان کرده بود و پر زد مثل پرنده ای که به آشیانه اش بر می گردد. او به بهشت برگشت و حالا هر صبح وقتی خورشید طلوع می کند، صدایش را می شنوم، زیرا او قناری کوچکی است که روی انگشت خدا آواز می خواند. ✍️ https://eitaa.com/TAMASHAGAH
‍ 🌙 ماه در لامکان می تابد آنکس که دوست داشته می شود، خوشبخت است؛ اما آنکس که دوست داشته نمی شود، خوشبخت تر است. زیرا هر دوست داشته شده ای در جایی به گروگان گرفته می شود، در قلمروِ قلبی، در اقلیمِ جانی، در چهار دیواریِ احساسِ کسی. هر عشقی، بندی نیز دارد، ریسمانی، زنجیری، قفلی. عشق، آزادی نمی آورد، اسارت می آورد؛ اما همین اسارت است که خواستنی است. آدم ها از بی عشقی می ترسند زیرا از آزادی وحشت دارند، زیرا رهایی، ترسناک است. عشق، قانون جاذبه است. تو را وصل می کند به چیزی، به کسی، به جایی. اما بی عشقی و دوست ناداشته شدگی، قانون سبکی و بی وزنی است. اگر از قانون جاذبه رها شوی، نمی دانی به کجا خواهی رفت و نمی دانی آن بی نهایت که در آن هیچکس منتظرت نیست تا کجا امتداد دارد ‌و نمی دانی این بی منتها چقدر عمیق است! تنها، شجاع ترین انسان می تواند تابِ بی عشقی را بیاورد و برود. تنها اوست که جرأت می کند برود به ناکجا، به لامکان، به هیچستان... و ماه تنها در لامکان می تابد. https://eitaa.com/TAMASHAGAH
"‍ ‍ یا_لطيف"❤️ هزار و یك‌ اسم‌ داری‌ و من‌ از آن‌ همه‌ اسم‌ «لطیف» را دوست‌تر دارم‌ كه‌ یاد ابر و ابریشم‌ و عشق‌ می‌افتم. خوب‌ یادم‌ هست‌ از بهشت‌ كه‌ آمدم، تنم‌ از نور بود و پَر و بالم‌ از نسیم. بس‌ كه‌ لطیف‌ بودم، توی‌ مشت‌ دنیا جا نمی‌شدم. اما ... زمین‌ تیره‌ بود. كدر بود، سفت‌ بود و سخت. دامنم‌ به‌ سختی‌اش‌ گرفت‌ و دستم‌ به‌ تیرگی‌اش‌ آغشته‌ شد. و من‌ هر روز قطره‌قطره‌ تیره‌تر شدم‌ و ذره‌ذره‌ سخت‌تر. من‌ سنگ‌ شدم‌ و سد‌ و دیوار دیگر نور از من‌ نمی‌گذرد، دیگر آب‌ از من‌ عبور نمی‌كند، روح‌ در من‌ روان‌ نیست‌ و جان‌ جریان‌ ندارد حالا تنها یادگاری‌ام‌ از بهشت‌ و از لطافتش، چند قطره‌ اشك‌ است‌ كه‌ گوشه‌ دلم‌ پنهانش‌ كرده‌ام، گریه‌ نمی‌كنم‌ تا تمام‌ نشود، می‌ترسم‌ بعد از آن‌ از چشم‌هایم‌ سنگ‌ریزه‌ ببارد. یا لطیف! این‌ رسم‌ دنیاست‌ كه‌ اشك‌ سنگ‌ریزه‌ شود و روح‌ سنگ‌ و صخره؟ این‌ رسم‌ دنیاست‌ كه‌ شیشه‌ها بشكند و دل‌های‌ نازك‌ شرحه‌شرحه‌ شود؟ وقتی‌ تیره‌ایم، وقتی‌ سراپا كدریم، به‌ چشم‌ می‌آییم‌ و دیده‌ می‌شویم، اما لطافت‌ كه‌ از حد بگذرد، ناپدید می‌شود. یا لطیف! كاشكی‌ دوباره‌ مشتی، تنها مشتی‌ از لطافتت‌ را به‌ من‌ می‌بخشیدی‌ یا می‌چكیدم‌ و می‌وزیدم‌ و ناپدید می‌شدم، مثل‌ هوا كه‌ ناپدید است، مثل‌ خودت‌ كه‌ ناپیدایی... یا لطیف! مشتی، تنها مشتی‌ از لطافتت‌ را به‌ من‌ ببخش. ‌ https://eitaa.com/TAMASHAGAH
🪴 از جوانمرد پرسیدند: نشان کسی که خدا او را در برگرفته است چیست؟ گفت: آن که از فرق تا قدمش همه از خدا بگوید دستش از خدا بگوید پایش از خدا بگوید نشستن و رفتن و دیدنش از خدا بگوید و حتی نَفَسَش... نَفَسَش از خدا بگوید مثل مجنون که به هر که می رسید از لیلی اش می گفت به زمین و به دریا و به دیوار به مردم و به درخت مؤمن مجنونی است که لیلی اش خداوند است 📚جوانمرد نام دیگر تو https://eitaa.com/TAMASHAGAH
💕 خدا به شیطان گفت: لیلی را سجده کن. شیطان غرور داشت، سجده نکرد. گفت: من از آتشم و لیلی گِل است. خدا گفت: سجده کن، زیرا که من چنین می خواهم. شیطان سجده نکرد. سرکشی کرد و رانده شد؛ و کینه لیلی را به دل گرفت. شیطان قسم خورد که لیلی را بی آبرو کند و تا واپسین روز حیات، فرصت خواست. خدا مهلتش داد... اما گفت: نمی توانی، هرگز نمی توانی. لیلی دردانه من است. قلبش چراغ من است و دستش در دست من. گمراهی اش را نمی توانی حتی تا واپسین روز حیات. شیطان می داند لیلی همان است که از فرشته بالاتر می رود. و می کوشد بال لیلی را زخمی کند. عمریست شیطان گرداگرد لیلی می گردد. دستهایش پر از حقارت و وسوسه است. او بدنامی لیلی را می خواهد. بهانه بودنش تنها همین است. می خواهد قصه لیلی را به بی راهه کشد. نام لیلی، رنج شیطان است. شیطان از انتشار لیلی می ترسد. لیلی عشق است و شیطان از عشق واهمه دارد. 📚لیلی نام تمام دختران زمین است https://eitaa.com/TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕯 شمعی روشن کن هر شمعی که روشن کنی، جهان، جای بهتری می شود. هر نور کوچک، ذکر خداوند است. شیطان، باد در مشت دارد تا هر روز شمع و چراغت را خاموش کند؛ تو اما دوباره روشن کن، شمع دلت را و چراغ روحت را ... ✍️ https://eitaa.com/TAMASHAGAH
🌸💞 بهار عاشق بود و زمين معشوق... عشق بی تابی می آورد و بهار بی تاب بود. زمين اما آرام و سنگين و صبور. زمين هر روز رازی از عشق به بهار می داد و می گفت: این راز را با هیچ کس درمیان نگذار نه با نسیم و نه با پرنده و نه با درخت. راز ها را که برملا کنی ، بر باد می رود و راز بر باد رفته ، رسوایی است. رازها در دل بهار بالیدند و بارور شدند، و بهار چنان لبریز که پوستش ترک برداشت و قلبش هزار پاره شد. زمین می گفت: عاشقی این است که از شدت سرشاری سرریز شوی و از شدت ذوق، هزار پاره. عشق آتش است و دل آتشگاه. اما عاشقی آن وقتی است که دل آتشفشان شود. زمین می گفت: رازهای کوچک و عاشقی های ناچیز را ارزش آن نیست که افشا شود، راز باید عظیم باشد و عاشقی مهیب و پرده از عاشقی آن زمانی باید برداشت که جهان حیرت کند. و بهار پرده از عاشقی برداشت، آن هنگام که رازش عظیم گشت و عشقش مهیب و جهان حیرت کرد... https://eitaa.com/TAMASHAGAH
آنکه گم شده است بین هزار و یک شب، شب قدر نیست، آن تویی. که اگر خود را پیدا کنی و قدرش را بدانی و روح را روان کنی و جان را جلا بدهی و قلب را قوّت ببخشی و دل را دوا، هر شب، شب قدر است و هر روز، روز قدر است و هر دم، دم قدر. آن تقویم که ندیده اش می گیری، عمر توست و آن ماه که به میهمانی خدا نمی روی، همه دوازده ماه است که سفره خدا همیشه پهن است و ضیافتش مدام و رزقش دائم. تو اما مهمان نمی شوی، چون صاحبخانه را نمی شناسی و خانه را گم کرده ای و شب را نمی دانی و روز را هم. بگرد و پیدا کن هم خودت را و هم خانه را و هم صاحبخانه را... که اگر خانه را یافتی و صاحبخانه را هم؛ همه شب ها، شب قدر می شود و همه روزها، روز قدر. قدر خویش را بدان پیش از آنکه دفتر قدر و تقدیر بسته شود. https://eitaa.com/TAMASHAGAH
اردیبهشت رازی را به من گفت که من با شما در میانش می گذارم ؛ اینکه هیچ زمستانی ابدی نیست همان گونه که هیچ شکوفه ای. اما هر شکوفه قبل از اینکه بمیرد، اول می رقصد بعد بر خاک می افتد. اردیبهشت به من گفت: تنها کسانی به بهشت می روند که آفریدن بهشت را در دنیا تمرین کنند. ‌ وگرنه با پیراهنی از آتش و غضب هرگز نمی توان به ملاقات فرشتگان رفت. با دامنی از هیزم خشم و خشونت هرگز کسی را به بهشت راه نخواهند داد. پس من به قدر عمر شکوفه ای شادمانم و به اندازه توان شکوفه ای در آفریدن بهشت می کوشم.
❤️‍🩹🕊 🔅دوست داشتنت وظیفه‌ام که نبود، فریضه‌ام بود به جا آوردمش، تا پای جان؛ در هر مکان و در هر دقیقه‌ای. 🔅دوست داشتنت قانون که نبود، آیین بود بدان مشرّف شدم بی قیل و قال و بی بوق و کرنایی. 🔅دوست داشتنت نماز که نبود اما گزاردمش ، شبانه‌روزی هزار رکعت به وقت صبح و ظهر و شام. 🔅دوست داشتنت زکات که نداشت اما پرداختمش به هر دمی و به هر بازدمی به هر نفَس. 🔅دوست داشتنت دینی بود که مخفیانه به آن ایمان آوردم، دینی که جز عشق و تنهایی ثوابی نداشت... ✍️
‍ ⁣🤍🕊 پرنده بر شانه های انسان نشست. انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت: - اما من درخت نیستم، تو نمی توانی روی شانه‌ی من آشیانه بسازی. پرنده گفت: ⁣- من فرق درخت‌ها و آدم‌ها را خوب می‌دانم . اما گاهی پرنده ها و انسان ها را اشتباه می‌گیرم.⁣ ⁣انسان خندید و به نظرش این بزرگ ترین اشتباه ممکن بود. پرنده گفت:⁣ ⁣- راستی، چرا پر زدن را کنار گذاشتی؟ انسان منظور پرنده را نفهمید ، اما باز هم خندید . پرنده گفت: ⁣- نمی‌دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است.⁣ ⁣ انسان دیگر نخندید. انگار ته ته خاطرات‌اش چیزی را به یاد آورد . چیزی که نمی‌دانست چیست. شاید یک آبی دور، یک اوج دوست داشتنی. پرنده گفت:⁣ ⁣- غیر از تو پرنده های دیگری را هم می‌شناسم که پر زدن از یادشان رفته است . درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است، اما اگر تمرین نکند فراموش‌اش می‌شود.⁣ ⁣ پرنده این را گفت و پر زد. انسان رد پرنده را دنبال کرد تا این که چشم اش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش، آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد .⁣ ⁣آن گاه خدا بر شانه‌های کوچک انسان دست گذاشت و گفت:⁣ ⁣- یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم ؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود . اما تو آسمان را ندیدی. راستی عزیزم، بال‌هایت را کجا گذاشتی؟⁣ ⁣انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد. آن گاه سر در آغوش خدا گذاشت و گریست.⁣...
جوانمرد باش! ، هر بامداد كه بيدار می شود در جستجوی است، می رود تا علمش را افزون كند. ، هر بامداد كه بلند می شود در جستجوی است ، می رود تا زهدش را زياد كند. اما ، هر بامداد كه بر می خيزد در جستجوی است، می رود تا دلی را كند. 🌼🍃🌼🍃🌼 سلاااام‌ مهربانان روزتون بخیر! در پناه نور ، تندرست باشید و سربلند💐✋
❤️‍🔥 لیلی زیر درخت انار نشست درخت انار عاشق شد گل داد… سرخ سرخ گل ها انار شد… داغ داغ هر انار هزار تا دانه داشت دانه‌ها عاشق بودند دانه‌ها توی انار جا نمی شدند انار کوچک بود… دانه‌ها ترکیدند… انار ترک برداشت خون انار روی دست لیلی چکید لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید مجنون به لیلی‌اش رسید خدا گفت: راز رسیدن فقط همین بود کافی است انارِ دلت ترک بخورد @TAMASHAGAH
هر بار که تو عاشق شوی پیامبری به دنیا خواهد آمد، جهان از بی عشقی ست که کافر شده است. اگر می خواهید مردگان زنده شوند و بیماران شفا یابند، باید که شربت دوست داشتن به ایشان بدهید. آدم ها از بی عشقی است که بیمار می شوند، آدم ها از بی عشقی است که می میرند. ایمان نام دیگر عشق است و مومنان همان عاشقانند این را پیامبری به من گفت که به جرم عشق بر صلیبش کشیدند... ✍️.
🌳زنان و درختان زنان و درختان چقدر به هم شبيه اند هر دو ريشه دارند و برگ و بار می دهند. هر دو بهارهای بسيار دارند و زمستان های بسيارتر. هر دو به نور محتاجند و هر دو نفس می بخشند و زندگی. و در كمين هر دويشان تبرهای‌ بسیار است. برای بريدن ها، برای شكستن ها، برای قطع اميد ها. اما هنر زن بودن، جوانه زدن هاي پی در پی است، حتی وقتی شاخه هايت را شكستند، حتی وقتی ساقه هايت را زدند، حتی وقتی بی رحمیِ تبر، تنت را، تنه ات را از ته بريد. تو اما ريشه ات را نگه دار، دستهايت را به آسمان بلند کن. تو دوباره سبز خواهی شد. ✍️ @TAMASHAGAH
🕯 نگهبان نورت باش انسانیت چراغ کم‌سویی است که این روزها همه تلاش می‌کنند خاموشش کنند. دارد از هر سویی بادی می‌وزد. خشم می‌وزد، خشونت می‌وزد، نفرت و انتقام می‌وزد، بی‌مروتی و بی‌مدارایی می‌وزد، دروغ می‌وزد، خیانت می‌وزد، شیطان می‌وزد... تو اما چراغت را روشن نگه‌دار نگهبان نورت باش، شبیه دیگران نشو. این چراغ تنها دارایی توست. انسان بمان! ✨ چراغ است این دل بیدار به زیر دامنش می‌دار ✨ از این باد و هوا بگذر هوایش شور و شر دارد ✍️ @TAMASHAGAH
⭕️ضحاک نباش هر آدمی در نهادش دارد ، که اگر او را نیاموزد و و ، را می تواند که به آتش کشد. ضحاکی زهرآگین در روان دارد و نرُسته بر شانه های خویش. را نمی توان کشت، زیرا که از کشته ی ضحاک، هزار ضحاک تر سر بر خواهد کرد. را باید مهار کرد؛ ضحاک، این اژدهای نگون بخت را باید که کرد. ضحاکِ خویش را ! ضحاکِ خویش را بیاموز! ضحاکِ دیگری را نیز! ما همه واژگون بختیم اما باید که از این سرنوشتِ سرنگون بیرون بیاییم و چاره نیست جز آنکه را کنیم. @TAMASHAGAH