🍁🍁🍁
دلم از نام خزان مۍلرزد
زانکه من زادهی تابستانم
شعر من آتش ِ پنهان ِمن است
روز و شب شعله کشد درجانم
مۍرسد سردی ِ پاییز ِحیات
تاب ِاین سیل ِ بلاخیزم نیست
غنچهام غنچهی نشکفته به کام
طاقت سیلی پاییـ🍁ـزم نیست
#فریدونمشیری
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
بدرود تابستان...
پشتِ خرمنهای گندم،
لای بازوهای بید،
آفتابِ زرد،
کمکم رو نهفت
بر سرِ گیسوی گندمزارها،
بوسهٔ بدرودِ تابستان شکفت
از تو بود، ای چشمهٔ جوشانِ تابستانٍ گرم،
گر به هر سو،
خوشهها جوشید
و خرمنها رسید.
از تو بود، از گرمیِ آغوشِ تو،
هر گُلی خندید و هر برگی دمید...
اینهمه شهد و شکَر،
از سینه ی پرشورِ توست
در دلِ ذَرّات هستی نور توست
مستیِ ما،
از طلاییخوشهٔ انگورِ توست
راستی را،
بوسه ی تو،
بوسه ی بدرود بود؟
بسته شد آغوشِ تابستان؟!
خدایا! زود بود...
#فریدونمشیری
🌸🌸
@TAMASHAGAH
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت؛
من همه محوِ تماشایِ نگاهت
#فریدونمشیری
@TAMASHAGAH