دلواپس گذشته مباش و غمت مباد
من سالهاست هیچ نمی آورم به یاد
بی اعتنا شدم به جهان، بی تو آنچنان
کز دیدن تو نیز نه غمگین شوم نه شاد
رسم این مگر نبود که گر آتشم زنی
خاکستر مرا نسپاری به دست باد
گفتی ببند عهد و به من اعتماد کن
نفرین به عهد بستن و لعنت به اعتماد
این زخم خورده را به ترحم نیاز نیست
خیر شما رسیده به ما مرحمت زیاد☺️
#فاضل_نظری
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
معروف کرخی - قدس الله سره - گفته است که :
صوفی اینجا مهمان است،
تقاضای مهمان بر میزبان جفاست،
مهمان که باادب بُوَد منتظر بُوَد نه متقاضی.
مهمان توام در صف ارباب ارادت
بنشسته به هر چیز که آید ز تو راضی
بنهاده به خوان کرمت دیده امید
انعام تو را منتظرم نه متقاضی
🔰بهارستان
🔰جامی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
روی ماهَت که تجلّی گَهِ زیبایی بود
از پسِ پنجره هرصبح،تماشایی بود
آرزو، گاه محال است عزیزم امّا
در دل از شوقِ رسیدن به تو غوغایی بود
وای از آن چشمِ سیاهِ تو که بی رحم تر از
چشمِ صیّاد کُشِ آهوی صحرایی بود
گرچه از دیدنِ روی تو پشیمان نشدم
حاصلِ عشق،پریشانی و تنهایی بود
لحظه هایی که دلم تنگِ تو میشد هرشب
کارِ این خسته فقط صبر و شکیبایی بود
طرحِ لبخند تو در جامِ دلم ریخت غزل
غنچهٔ سرخِ تو در اوجِ شکوفایی بود
تا به خود آمدم عاشق شده بودم آری
یادِ آن لحظه بخیر آه...چه رویایی بود
امشب از فکر و خیالِ تو بهم ریخته ام
بی تو ای کاش،نه امروز و نه فردایی بود
در دوراهیِ دل و عقل گرفتار شدم
ماجرای من و تو سخت معمّایی بود
#نویدنیّرۍ
#عاشقانه
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
در «کوچه باغ شعر» به یادت قدم زدم
ای شعر ناب زندگیام دوست دارمت
#نویدنیّرۍ
#بداهه
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
تماشاگه راز
در رنگستان پاییز 🍁
پاییز همدم جانهای خسته است؛ جشنوارۀ رنگها و آواز برگهاست؛ صندوق خاطرات تلخ و شیرین ماست؛ از کودکی تا آخرین پاییز عمر. پاییز فصل عشقهای زمینخورده است. ما خستهایم؛ همچون برگهای زرد و خشک که شاخۀ امید را رها🍁 میکنند و یکیک بر زمین نامرادی میریزند. پاییز صدای قدمهای ما در برهوت تنهایی است. از من نپرس که چند بهار از عمر تو میگذرد؛ بگو چند 🍁پاییز را تنها و سردرگریبان در کوچههای سرد و خلوت شهر قدم زدی. بپرس چند بار در کوچهباغهای رنگین پاییزی گم شدهای. بگو خوشتر از بازی با برگهای زرد و نارنجی، خاطرهای در سینه داری. 🍁
پاییز خستگی زمان از هیاهوی بیمغز زمین است. اما پاییز پایان ما نیست. ما دوباره برمیخیزیم و چشم در چشم آسمان میدوزیم و خورشید را دستآموز دلهای روشن و امیدوارمان میکنیم. شاخۀ امید، آشیانۀ ماست.🍁 اگر چند روزی به دعوت پاییز، کوچههای بیذوق شهر را با خون دل رنگآمیزی میکنیم، فردا دوباره دست بر گردن سرو و صنوبر سر میافرازیم. امروز روزگار ما نیست. چه باک! فردا ما دوباره میروییم و زمین را از هر چه پتیاره و اهریمن است، میروبیم. بگذار امروز امیری کنند؛ بگذار همۀ دندانهای تیزشان را نشان دهند؛ بگذار آرزوهای ما را به کویر ناکامی تبعید کنند. غم مخور؛ فردا روزگاری دیگر است. اکنون برخیز که رنگستان پاییز با تو سخنها دارد. نه! پاییز جز یک سخن ندارد: هر برگی که بر زمین میریزد، تو را به عاشقی فرامیخواند. 🍁
#زنده_یاد_رضا_بابایی 🍁
۹۸/۷/۸