عیسی علیهالسلام بگذشت بر مرد خفتهای، گفت: ای بنده خدا چرا برنخیزی و خدای را نپرسی؟ گفت: یا رسولا… من خدای را پرستیدهام به دوستترین عبادتها به نزد او.
عیسی گفت: چون؟ (گفت:) چنانکه دنیا را بگذاشتهام با اهل او. عیسی گفت: بخسب که از همه عابدان و زاهدان گذشتی و مردی
شمس تبریزی 🍃
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
اگر فقط چشمهایمان
روح ها را به جای بدن ها می دیدند
چهقدر عقایدمان از زیبایی متفاوت می بود....
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
#بوسه های باران
ای مهربانتر از برگ، در بوسه های باران
بيداری ستاره، در چشم جويباران
آئينه نگاهت؛ پيوند صبح و ساحل
لبخند گاه گاهت؛ صبح ستاره باران
بازا که در هوایت خاموشی جنونم
فريادها بر انگيخت از سنگ کوهساران
ای جويبار جاری! زين سايه برگ مگريز
کاين گونه فرصت از کف دادند بی شماران
گفتی: "به روزگاری مهری نشسته!" گفتم:
"بيرون نمیتوان کرد، حتی به روزگاران"
بيگانگی ز حد رفت، ای آشنا مپرهيز
زين عاشق پشيمان، سرخيل شرمساران
پيش از من و تو بسيار بودند و نقش بستند
ديوار زندگی را زين گونه يادگاران
وين نغمه محبت، بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقيست آواز باد و باران
محمدرضا شفیعی کدکنی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
منقار صد همای به خون غوطه میزند
در جستوجوی چاشنی استخوان ما
#طالب_آملی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
نقل است که در بلخ قحطی عظیم بود، چنانکه یکدیگر میخوردند،
غلامی دید در بازار شادمان و خندان.
گفت: ای غلام، چه جای خرمی است؟ نبینی که خلق از گرسنگی چون اند؟
غلام گفت: مرا چه باک که من بنده کسی ام که وی را دهی است خاصه و چندین غله دارد. مرا گرسنه نگذارد.
شقیق آن جایگاه از دست برفت.
گفت: الهی این غلام به خواجه ای که انبار داشته باشد چنین شاد باشد.
تومالک الملوکی و روزی پذیرفته ما چرا اندوه خوریم؟
درحال از شغل دنیا رجوع کرد و توبة نصوح کرد و روی به راه حق نهاد و در توکل به حد کمال رسید.
پیوسته گفتی: من شاگرد غلامی ام.
#عطار _ذکر شقیق بلخی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH