سفیان ثوری را دیدند که انبانی در پشت داشت و میشد.
گفتند: «کجا میشوی؟»
گفت: «به فلان دیه که طعام ارزانتر میدهند، آنجا میشوم.»
گفتند: «چنین روا میداری؟»
گفت: «هر جایی که #معیشت فراختر بُود آنجا رَوید که آنجا #دین به سلامتتر بُود و #دل فارغتر باشد.»
#امام محمد غزالی
کیمیای سعادت
@TAMASHAGAH
باز را به آن سبب باز گویند, که از نزدِ شاه رفت سویِ مردار,
بر مردار قرار نگیرد,
به سوی شاه باز آید.
چون بازنیامد هم, بر آن مردار قرار گرفت,باز نباشد.
#شمس_تبریزی
@TAMASHAGAH
🍃🍃🍃
🌴حکایت:سیرت نیکمردان
📚باب دوم بوستان
دراین حکایت ،سعدی حفاظت از محیط زیست را چه عالمانه توضیخ می دهد که وقتی شبلی عارف، مورچه ای را از صحرا همراه باربه انبار گندم برده بود
بادیدن مورچه شب را نخوابید ومورچه را به لانه اش برگرداند
سعدی پیامهای انسان دوستانه اش را ادامه می دهد .
شبلی حاضر نیست حتی مورچه ای را آزرده خاطر کند.
سعدی عمل شبلی را سیرت نیک مردان می نامدو مردانه رفتن را از خواننده می خواهد.
سعدی معتقد است که آرامش وخاطر جمعی تودرآرامش دیگران است.به زبان امروزی
می توان گفت وقتی می توانی
از ثروت ومکنت خود با آرامش استفاده کنی که درجامعه فقر وبی نوایی نباشد
اگر باشد آرامش توهم کاذب است.
ادبیات صدای مهر ومحبت انسانی است ،نسیم محبتی است که همه ی موجودات را دربر می گیرد
حتی مورچه ای را
🍃یکی سیرت نیکمردان شنو
اگر نیک بختی تو مردانه رو
🍃که شبلی زحانوت گندم فروش۱
به ده برد انبان گندم به دوش
🍃نگه کردو موری در آن غلّه دید
که سرگشته هر گوشه ای می دوید
🍃ز رحمت بر او شب نیارست خفت۲
به مأوای۳ خودبازش آورد وگفت:
🍃مروت نباشد که این مور ریش۴
پراکنده گردانم از جای خویش
🍃درون پراکندگان جمع دار
که جمعیتت۵باشد از روزگار
🍃چه خوش گفت فردوسی پاکزاد
که رحمت بر آن تربت پاک باد
🍃«میازار موری که دانه کش است
که جان داردو جان شیرین خوش است»
🍃سیاه اندرون باشد و سنگدل
که خواهد که موری شود تنگدل»
🍃مزن بر سر ناتوان دست زور
که روزی به پایش در افتی چو مور
🍃درون فرو ماندگان شاد کن
ز روز فروماندگی یاد کن
🍃گرفتم زتو ناتوانتر بسی است
تواناتر از تو هم آخر کسی است
🍃ببخش ای پسر،کآدمیزاده صید
به احسان توان کرد و وحشی به قید۶
🍃عدو را به الطاف گردن بلند
که نتوان بریدن به تیغ این کمند۷
🍃چو دشمن کرم بیند و لطف و جود
نیاید دگر خبث از او در وجود۸
🍃مکن بد که بد بینی از یار نیک
نروید زتخم بدی بار۹نیک
🌼🍃🌼🍃🌼🍃
🌸توضیح:
۱-شبلی:ابوبکر شبلی عارف مشهور قرن سوم وچهارم است که از معتقدان حلاج بوده است. این داستان را رساله قشیریه به بایزید بسطامی نسبت داده است
حانوت:دکان
۲-نتوانست شب بخوابد
۳-جایگاه وپناهگاه،مسکن
۴-مورچهٔ آزرده خاطر و مشوش
۵-جمع وجمعیت به معنی آسوده خاطری و آرامش است
۶-ای پسر احسان وبخشش کن زیرا دل آدمی را با احسان می توان صید کرد وحیوان وحشی را با زنجیر می توان در بند کرد
۷-منظور از کمند همان لطف و احسان است
۸-جود : بخشندگی-خبث:بد خواهی و بد اندیشی
۹-ثمره وحاصل
@TAMASHAGAH
مرا مست لقا سر در بیابان جهان دادی
ندانستی زمستان غیر لغزیدن نمیآید؟
#صائب_تبریزی🍃
هوالنور💐
مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید
که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید
ای مریم ، خدا تو را به کلمه ای از جانب خودش بشارت می دهد که نامش مسیح، عیسی بن مریم است در حالی که در دنیا و آخرت آبرومند و از مقربان الهی است
آل عمران/ 45
چه بشارت مبارکی که عشق
در زوایای پنهان و آشکارمان
همواره حضور دارد ما غافل. آنجا که می فرماید:
"بنده ی من مترس
همه جا همراهت هستم ."
پشت تمام بحران ها ، صبرها ، تلاش ها...
معجزه ای در حال رخ دادن است و ان نیست جز حس حضور عاشقانه او
به شب و حس ِحضور ِحضرت ِدوست سلاااام💐✋
گر ز مسیح پرسدت مرده چگونه زنده کرد؟
بوسه بده به پیش او جان مرا که همچنین!
#مولانای جان
سالروز ولادت پیامبر صلح و دوستی، مهربانی و مودّت، حضرت عیسی مسیح(ع) بر یکتاپرستان جهان مبارک باد.
هر بار که تو عاشق شوی پیامبری به دنیا خواهد آمد، جهان از بی عشقی ست که کافر شده است.
اگر می خواهید مردگان زنده شوند و بیماران شفا یابند، باید که شربت دوست داشتن به ایشان بدهید.
آدم ها از بی عشقی است که بیمار می شوند، آدم ها از بی عشقی است که می میرند.
ایمان نام دیگر عشق است و مومنان همان عاشقانند این را پیامبری به من گفت که به جرم عشق بر صلیبش کشیدند...
✍️#عرفان_نظرآهاری
✨#امشب_پیامبری_به_دنیا_می_آید.
و عشق ؛ تنها عشق تورا به گرمی یک سیب میکند مانوس
و عشق ؛ تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگیها برد
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن
#سهراب سپهری
⭕️ درد است که راهنما و زایندۀ عیسای درون ماست
دَرد است که آدمی را رهبر است.
در هر کاری که هست، تا او را دردِ آن کار و هوسِ و عشقِ آن کار در درون نخیزد، او قصدِ آن کار نکند و آن کار بیدرد او را میسَّر نشود، خواه دنیا، خواه آخرت، خواه بازرگانی، خواه پادشاهی، خواه علم، خواه نُجوم و غیره.
تا مریم را دردِ زِه (درد زایمان) پیدا نشد، قصد آن درختِ بخت نکرد که: فَاَجَاءَهَا الْمَخَاضُ اِلی جِذْعِ النَّخْلَةِ (بخشی از آیۀ ۲۳ سورۀ مریم
آنگاه درد زایمان او را به پناه تنه درخت خرمایی کشانید.).
او را آن درد به درخت آورد و درختِ خُشک، میوهدار شد.
تَن همچو مریم است و هر یکی عیسی داریم.
اگر ما را درد پیدا شود، عیسیِ ما بزاید و اگر درد نباشد، عیسی هم از آن راهِ نهانی که آمد، باز به اصل خود پیوندد، اِلّا ما محروم میمانیم و از او بیبهره.
جان از درون به فاقه و طبع از برون به برگ
دیو از خورش به تخمه و جمشید ناشتا
اکنون بکن دوا که مسیح تو بر زمیست
چون شد مسیح سوی فلک، فوت شد دوا
#مولانای جان
#فیه_ما_فیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چون در دریا افتادی و شنا نمی دانی،
مرده شو
تا آبت ، بر سر نهد.
#مقالات شمس
⭕️ درد است که راهنما و زایندۀ عیسای درون ماست
دَرد است که آدمی را رهبر است.
در هر کاری که هست، تا او را دردِ آن کار و هوسِ و عشقِ آن کار در درون نخیزد، او قصدِ آن کار نکند و آن کار بیدرد او را میسَّر نشود، خواه دنیا، خواه آخرت، خواه بازرگانی، خواه پادشاهی، خواه علم، خواه نُجوم و غیره.
تا مریم را دردِ زِه (درد زایمان) پیدا نشد، قصد آن درختِ بخت نکرد که: فَاَجَاءَهَا الْمَخَاضُ اِلی جِذْعِ النَّخْلَةِ (بخشی از آیۀ ۲۳ سورۀ مریم
آنگاه درد زایمان او را به پناه تنه درخت خرمایی کشانید.).
او را آن درد به درخت آورد و درختِ خُشک، میوهدار شد.
تَن همچو مریم است و هر یکی عیسی داریم.
اگر ما را درد پیدا شود، عیسیِ ما بزاید و اگر درد نباشد، عیسی هم از آن راهِ نهانی که آمد، باز به اصل خود پیوندد، اِلّا ما محروم میمانیم و از او بیبهره.
جان از درون به فاقه و طبع از برون به برگ
دیو از خورش به تخمه و جمشید ناشتا
اکنون بکن دوا که مسیح تو بر زمیست
چون شد مسیح سوی فلک، فوت شد دوا
#مولانای جان
#فیه_ما_فیه
اگر توانگرى و درويشى ،قصد عالم عشق كنند، مثلا در دست توانگرچراغى بُود افروخته و در دستِ درويش، هيزمی نيمسوخته
نسيمى كه از آن عالم بوزد،چراغِ توانگر را بنشاند و هيزمِ درويش را برافروزاند
به حكم ِ أنا عند المنكسرة قلوبهم.
بردند #شكستگان ازين ميدان گوى!
#شیخ_فخرالدین_عراقی/لمعات
در فروبند که ما عاشق این میکدهایم
درده آن باده جان را که سبک دل شدهایم
برجه ای ساقی چالاک میان را بربند
به خدا کز سفر دور و دراز آمدهایم
برگشا مشک طرب را که ز رشک کف تو
از کف زهره به صد لابه قدح نستدهایم
در فروبند و ز رحمت در پنهان بگشا
چاره رطل گران کن که همه می زدهایم
زان سبو غسل قیامت بده از وسوسهام
به حق آنک ز آغاز حریفان بدهایم
ما همه خفته تو بر ما لگدی چند زدی
برجهیدیم خمارانه در این عربدهایم
گر علی الریق تو را باده دهی قاعده نیست
هین بده ما ملک الموت چنین قاعدهایم
فلسفی زین بخورد فلسفهاش غرق شود
که گمان داشت که ما زان علل فاسدهایم
آن نهنگیم که دریا بر ما یک قدح است
ما نه مردان ثرید و عدس و مایدهایم
هله خاموش کن و فایده و فضل بهل
که ز فضله فایده فایدهایم
#کلیات شمس
جان جانان من!
مرا راهی بنما كه منتهی به نگاه مهربان تو باشد.
دستی ، كه فقط درِ خانه تو را بکوبد.
نگاهی كه جز روی تو نبینم وگوشی كه جز صدای تو نشنود.
مرا برای خود و دیگران
برای پیرامونم
منشا خیر و برکت و رزق و روزی بگردان.
سپاسگزارم عشق جان
سپاسگزارم🙏
@TAMASHAGAH
وقتی کسی نیست روزهایت را بخیر کند
آرزو میکنم ، همه ی لحظاتت را خدای عشق بخیر کند.
سلاااام یاران جان ، امروز و هر روزتون متبرک به نگاه مهربان حضرت دوست💐✋
@TAMASHAGAH
هر آدمی که کشتهٔ شمشیر عشق شد
گو غم مخور که ملک ابد خونبهای اوست
#سعدی🍃
@TAMASHAGAH
مرا جز عشق تو جانی نمیبینم نمیبینم
دلم را جز تو جانانی نمیبینم نمیبینم
ز خود صبری و آرامی نمییابم نمییابم
ز تو لطفی و احسانی نمیبینم نمیبینم
ز روی لطف بنما رو، که دردی را که من دارم
بجز روی تو درمانی نمیبینم نمیبینم
بیا، گر خواهیم دیدن که دور از روی خوب تو
بقای خویش چندانی نمیبینم نمیبینم
بگیر، ای یار، دست من، که در گردابی افتادم
که آن را هیچ پایانی نمیبینم نمیبینم
ز راه لطف و دلداری، بیا، سامان کارم کن
که خود را بی تو سامانی نمیبینم نمیبینم
#عراقی را به درگاهت رهی بنما، که در عالم
چو او سرگشته حیرانی نمیبینم نمیبینم
@TAMASHAGAH
زندگی
فهم نفهمیدنهاست.
آسمان،نور،خدا،عشق،سعادت،با ماست.
در نبندیم به نور
در نبندیم به آرامش پرمهر نسیم
زندگی رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من
وزن رضایتمندیست
#سهراب سپهری
@TAMASHAGAH
«سکوت سرشار از ناگفتههاست»
سروده : مارگوت بیکل
مارگوت بیکل شاعر آلمانی در سال ۱۹۵۸ به دنیا آمد. او در زمینهی گفتگودرمانی تحصیل کرده و یکی از متخصصان آلمانی در این زمینه در دورهی خود بود.
دلتنگیهای آدمی را
باد ترانهای میخواند،
رویاهایش را
آسمان پرستاره نادیده میگیرد،
و هر دانه برفی
به اشكی نریخته میماند.
سكوت،
سرشار از سخنان ناگفته است؛
از حركات ناكرده،
اعتراف به عشقهای نهان
و شگفتیهای بر زبان نیامده.
در این سكوت،
حقیقت ما نهفته است.
حقیقت تو
و من.
* * *
برای تو و خویش
چشمانی آرزو میكنم
كه چراغها و نشانهها را
در ظلماتمان
ببیند.
گوشی
كه صداها و شناسهها را
در بیهوشیمان
بشنود.
برای تو و خویش، روحی
كه این همه را
در خود گیرد و بپذیرد.
و زبانی
كه در صداقت خود
ما را از خاموشی خویش
بیرون كشد
و بگذارد
ار آن چیزها كه در بندمان كشیده است
سخن بگوییم.
@TAMASHAGAH
لقمان بظاهر غلامی زیردست بود، و به باطن، حکیمی فرزانه
از اینرو خواجه او در هرامری با وی مشورت میکرد تا از حکمت و نصيحت اون بهره بَرَد. عادت خواجه، این بود که هر طعامی که نزد او می بردند بدان دست نمیزد مگر آنکه ابتدا لقمان از آن طعام چیزی خورَد.
روزی خربزه ای برای خواجه آوردند. او لقمان را صدا زد و نزد خود خواند. و قاشی از خربزه بُريد و به او داد. لقمان با اشتهای تمام آن را خورد.
خواجه، قاش دیگری داد و او با رغبت و
میل وافر آن را نیز خورد. و خواجه، پی در پی از خربزه می برید و به او میداد تا اینکه به هفده قاش رسید. ذائقه خواجه از اشتهای فراوان لقمان تحریک شد و خواست که او نیزشیرینی و گوارای ی خربزه را بچشد. فقط یک قاش مانده بود. همینکه آخرین قاش را به دهان گذاشت از تلخی آن حالش دگرگون گشت. به لقمان روی کرد و گفت: پس تو چگونه این خربزه تلخ و جانگاه را خوردی؟ لقمان پاسخ داد: من که از دست تو نعیم فراوان خورده ام، شرمم آمد که از تلخی آن بی تابی نشان دهم.
مأخذ این حکایت، داستانی است که در كتاب #الامتاع والموانسه، ابوحیان توحیدی،
جلد ۲ ص ۱۲۱ آمده است.
نیز حکایتی مشابه آن در #اسرار التوحید، طبع طهران به اهتمام دکتر صفا، ص ۷ ۷-۷۶
و نیز #عطار نیشابوری در منطق الطیر حکایتی نظیر آن دارد.
این حکایت در بیان این مطلب است که عاشق حقیقی کسی محنت ها و رنج هایی که در راه معشوق بر او وارد می شود، بجان بپذیرد و ملالت و بیتابی نشان ندهد، چراکه شیرینی عشق، همه تلخی ها را شیرین می کند.
نی که لقمان را که بندهٔ پاک بود
روز و شب در بندگی چالاک بود
مگر نه این است که لقمان، بنده ای پاک بود و شب و روز در خدمت خواجه اش چُست و چالاک بود؟
خواجهاش میداشتی در کار پیش
بهترش دیدی ز فرزندان خویش
خواجه اش او را در هر کاری مقدّم می ساخت و حتّی او را از فرزندان خود نیز بهتر وخوبتر میدانست.
#شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
@TAMASHAGAH
احوال خوب "نعمت" است و احوال بد تلنگر
کاش یادمان بماند هر دو مهمانند و گذرا
نگران هیچ چیز نباش رفیق!
@TAMASHAGAH
چو عیسی عزم بالا کن برون بَر، جان ازین پستی
میا اینجا، که خر گیرند دجالانِ یونانی
#فخرالدین_عراقی
🔸 مقصود از خرگیریِ دجالانِ یونانی این است که فلاسفهی یونان، عیسیِ جان را رها میکنند و خرِ تن را ارج مینهند، معنی را نمیبینند و به ظاهر میپردازند.
✍ #دکتر_سیدحمید_طبیبیان
📕 #عراقینامه
ص۲۰۹
خرگرفتن= کسی را احمق فرض کردن
#آنندراج
@TAMASHAGAH