من منتظرت بودم از پیش از آغاز چرخش اعصار و قرون.
منتظرت بودم از نقطه ی آغاز عشق که سرآغاز خلقت توست.
و منتظرت خواهم ماند چنان تا عصرها پس از عصرها که مرا دریابی و به سویم آغوش گشایی، چنین که من پیش از این بر تو گشوده ام آغوشی به وسعت ابدیت.
و تو خواهی دانست که عشق چیست و راه چیست و از چرخه های نومیدی و اندوه جدا خواهی شد و تو خواهی دانست که شعف چیست و آن قسمت آسمانی چیست آن گاه که از مشیّت خاک و از طالع اشکبار خویش رهایی یابی.
و من منتظرت خواهم ماند
تا کلمه تو را به فراسوی کلمه هدایت کند و از نما به نام رسی.
و من سربسته این راز گفتم که تو بندش از دل گشایی.
حلمی
عشق ؛ خوب دیدن است
خوب چشیدن ، خوب بوییدن ، خوب زمزمه کردن و خوب لمس کردن.
عشق ؛ مجموعهای از تجربههای زندهی دائم طاهرانه است
و این همه نه فقط تعریف عشق است که تعریف زندگی هم هست .
#نادر ابراهیمی
بیتوام جای نگه جنبش مژگانی هست
یعنی از ساز طرب دود چراغانی هست
کشتهٔ ناز توام بسمل انداز توام
گرهمه خاک شوم خاک مرا جانی هست
عجز پرواز ز سعی طلبم مانع نیست
بال اگر سوخت نفس شوق پرافشانی هست
زندگی بیالمی نیست بهار طربش
زخم تا خندهفروش است نمکدانی هست
تا بهکی زیر فلک داغ طفیلی بودن
نبری رنج در آن خانهکه مهمانی هست
محوگشتن دو جهان آینه در بر دارد
جلوه کم نیست اگر دیدهٔحیرانیهست
غنچهٔ این چمنی، کلفت دلتنگی چند
ای چمن محوگلت سیرگریبانی هست
نخل پرواز شکوفهست امید ثمرش
نعمت آمادهکن ریزش دندانی هست
عذر بیدردی ما خجلت ما خواهد خواست
اشک اگر نیست عرق هم نم مژگانی هست
جرأتیکوکه به رویت مژهای بازکنم
چشم قربانی و نظارهٔ پنهانی هست
زین چمن خون شهیدکه قیامت انگیخت
که به هرگل اثر دستی و دامانی هست
گرتأمل قفس بیضهٔ طاووس شود
در شبستان عدم نیز چراغانی هست
نشوی منکر سامان جنونم بیدل
که اگر هیچ ندارم دل ویرانی هست
#بيدل_دهلوى
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درودها یاران جان ، عصرتون سرشار آرامش!
گفتی از تو بگسلم
دریغ و درد!
رشتهٔ وفا مگر گسستنی است؟
بگسلم ز خویش و از تو نگسلم
عهد عاشقان مگر شکستنی است؟
دیدمت شبی به خواب و سرخوشم
وه مگر به خوابها ببینمت
غنچه نیستی که مست اشتیاق
خیزم و ز شاخهها بچینمت
شعله میکشد به ظلمت شبم
آتش کبود دیدگان تو
ره مبند، بلکه ره برم به شوق
در سراچهٔ غم نهان تو
#فروغ_فرخزاد
#از_خویشتن_جو_یار_خویش
انسان، در جهان کنونی، جز درون خویشتن، ماوایی برای پناه گرفتن به دست نمیآورد، و امکان شکوفایی عشق و عواطف انسانی، آفرینندگی و احساسات لطیف، سخت به مخاطره افتاده است.
سی هزار سال در فضای #وحدانيتِ او پريدم
سی هزار سال ديگر در #الوهيت پريدم و سي هزار سال ديگر در #فردانيت
چون #نود هزار سال به سر آمد،
#بايزيد را ديدم
و #من هر چه ديدم همه #من بودم.
#بایزید_بسطامی
#تذکره_اولیاء_عطار