eitaa logo
تماشاگه راز
294 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 🔸🔸🔸 شرافت نوعی پایبندی به اخلاق است وقتی هیچکس نه آن پایبندی را می بیند، نه می فهمد. وقتی نه پاداشی در کار است و نه سپاسی. خوب بودن نوعی پایداری است برای انسان ماندن. نوعی پای فشردن است برای ایستادن در قامت انسانیت. شریف بودن در نهان، شکفتن گلی است پشت سنگی، دور از دست، دور از چشم. جایی که نه تماشایی هست و نه تحسینی. شریف باش همچون گلی در غربت کوه ها. شریف باش نه به خاطر دیگران که برای خودت. https://eitaa.com/TAMASHAGAH ☘☘☘☘ ‏
🍃"سبزي را بهایي ست به غايت سرخ" 🥀 آن مرد عاشق بود. آن بازي عشق و آن حريف خدا. دور، دور آخر بود و بازي به دستخون رسيده بود. آن مرد زمين را سبز مي خواست. دل را سبز مي خواست و انسان را سبز، زيرا بهشت سبز است و روح سبز و ايمان سبز... اما سبزي را بهايي است به غايت سرخ، و بازي به غايتش رسيده بود، به غايتي سرخ. و از اين رو بود كه آن مرد، سرخ را برگزيد، كه عشق سرخ است و آتش سرخ و عصيان سرخ. 🥀 و از ميان تمامي سرخان، خون را برگزيد. نه اين خونِ رام آرام سر به زير فروتن را، آن خون عاصيِ عاشق را. آن خون كه فواره است و فرياد. او خون خويش را برگزيد كه بازي سخت سرخ و سخت خونين بود. 🌿🥀🌿 تركش كنيد و تنهايش بگذاريد كه شما را ياراي ياري او نيست. اين بازيِ آخر است و نه جوشن به كار مي آيد و نه نيزه و نه شمشير و نه سپر. ديگر نه طمع بهشت و نه ترس دوزخ و نه هول رستاخيز. برويد و برداريد و بگريزيد. ديگر پيراهنتان پاره نخواهد شد، تنتان، پاره پاره خواهد شد. كيست؟ كيست كه با تن پاره پاره بماند؟ ديگر غنيمتي نصيبتان نخواهد شد، قلب شرحه شرحه تان،غنيمت ديگران خواهد شد. كيست؟ كيست كه با قلب شرحه شرحه بماند؟ اين عزيمت را ديگر بازگشتي نيست، زيرا كه آن يار، گلو را بريده دوست دارد و سر را بر نيزه و خون را پاشيده بر آسمان. 🥀 كيست؟ كيست كه با گلوي بريده و خون پاشيده بر آسمان، بماند؟ وقتي بنده ايد و او مالك، بازي اين همه سخت نيست. وقتي عابديد و او معبود، بازي اين همه سخت نيست. اما آن زمان كه عاشقيد و او معشوق، يا آن هنگامه كه او عاشق است و شما معشوق، بازي اين چنين سخت است و اين چنين سرخ و اين چنين خونين. و بازي عاشقي را نخواهيد برد، جز به بهاي خون خويش. 🥀 آن مرد حسين بود و آن بازي كربلا و آن يار، خدا.🍃
‍ 🍃💐 خانقاه خداوندگار سال هاست كه از سفر قونيه برگشته ام. اما هنوز خاك روي پيراهنم را نتكانده‌ام و كوله پشتي‌ام را هنوز خالي نكرده‌ام. روحم هنوز بوي عود مي‌دهد و در گوشم هنوز صداي ني است و در قلبم انگار شب و روز و روز و شب دف مي زنند و پا مي كوبند و دست مي افشانند و سماع مي‌كنند... * اينجا آرامگاه آنهاست. مزار مولانا و مريدانش. صلاح‌الدين اينجاست. حسام‌الدين اينجاست. بهاءولد و سلطان‌العلما اينجا هستند. اينجا همان جاست كه خرپشته‌اش هم رقصان است. خاك مولاناست و كشتزار عشق. همان خاك كه گندمش عاشق است و نانش مست و تنور و نانوايش ديوانه! مولانا گفته بود: ميا بي‌دف به گور من زيارت. من اما دف ندارم،‌ بر قلب خود مي‌زنم و مي روم. بر سردرش نوشته‌اند: يا حضرت مولانا و بر آستانه‌اش نوشته‌اند: جرگه عشـــاق باشـد اين مقام هركه ناقص آمد اينجا شد تمام به در ديوارها هنوز مثنوي‌هايي به خط فارسي است. و نسخه‌هايي اصيل از حافظ و قرآن. لباسهاي مولانا هنوز اينجاست. لباسهايي كه تارش رفته است و پودش رفته است. و آن گليم پاره و آن سجاده نخ نما و بالاپوش و كلاه و خنجر شمس و رباب و تار و تنبور همنوازان! *** دنبال آن مدرسه مي گردم، آن مدرسه كه مولانا از بيست و چهار سالگي بر كرسي آن درس گفت و وعظ كرد و فقيه شد و مفتي و متشرع. كوچه پس كوچه ها را مي گردم؛ دنبال آن مرد بالا بلند سرخ چهره بدخلق، كه در كسوت بازرگانان بود. آن شمس چهارم آسمان. او كه با سؤالي مولاناي سجاده‌نشين ما را آن چنان ترانه‌خوان و لااُبالي كرد. او كه دستهايش صاعقه بود و چنان در خرمن مولانا زد كه هنوز آتش‌اش روشن است و هنوز شعله مي كشد و هنوز شراره مي ريزد... * در بازار قونيه مي روم و دنبال آن پيرمرد مي گردم، آن پيرمرد روشن ضمير كه در بازار زركوبان پابه‌پاي مولانا شبانه روزي چرخيد و رقصيد و سماع كرد. آن پيرمرد اُمي كه به قفل مي گفت:‌" قلف" و به مبتلا مي گفت:" مفتلا" و مولانا به احترامش همين گونه تلفظ مي كرد. آن صلاح‌الدين بزرگ كه مولانا هفتاد غزل به نامش گفته است و دخترش فاطمه خاتون است، عروس مولانا، زن بهاءولد. در شبهاي قونيه دنبال حسام‌الدين مي گردم، در شبهايي كه مولانا مي گفت و مي‌گفت و حسام مي نوشت، تا صبح. اين صداي مولاناست كه مي گويد: اي ضــياءالحق حسام‌الدين تويی كه گذشت از مه به نورت مثنوي گردن اين مثنــوي را بســته‌اي مي كشي آن سوي كه دانسته اي مثنـوي را چون تو مبدأ بوده اي گر فزون گردد تواَش افـزوده اي مثنوي از تو هزاران شكر داشت در دعا و شكر كفها بر فراشــت ... ✍️ https://eitaa.com/TAMASHAGAH
  لب از آب ؛ تو از من سر از تن جدا شد ؛ زمین نوحه شد آسمانم عزا شد تو رفتی دلم کربلا شد ** از این چلّه تا چلّه ی بعد ورق می زنم هفته ها را نبودی ، نبودی ، نبودی همیشه همین است خبر داری آیا که هر روزِ تقویم ِ من اربعین است؟   ✍️https://eitaa.com/TAMASHAGAH
🕯 یادت رفت از عدم آمدیم، می خواستیم به ابد برویم در فاصله عدم و ابد قرار بود که انسان شویم اما نشدیم چون یادمان رفت بیا می خواهم چیزی را به یادت بیاورم قرارت را انسان شدن را... ✍️ https://eitaa.com/TAMASHAGAH