#داستان
#شیر_نگهبان
#قضاوت_عجولانه
🦁🦁🦁🦁🦁🦁🦁🦁🦁🦁🦁🦁
شیر نگهبان
به نام خدای مهربان
یه روزی روزگاری در یک جنگل سرسبز
یک شیر قوی هیکل وجود داشت که از جنگل و حیواناتش محافظت می کرد .
حیوانات جنگل دلشون به شیر گرم بود و از هیچی نمی ترسیدند
تا اینکه یکروز شیر در حال گشت زنی دور جنگل بود
هوا تاریک شد
شیر خوب دیگه نمی دید ، صدای خش خش برگ هارو شنید
و چون می دونست اون موقع حیوانات جنگل خواب هستند
گفت حتما دشمن کمین کرده
یه گوشه نشست 🦁
همینکه صدا نزدیک شد ، پرید و به اون حمله کرد
در همین زمان بود که صدای ناله ی گاو وحشی بلند شد و گفت
آقا شیره منم گاو 🐄
شیر گاو زخمی رو رها کرد و هرچی خواست توضیح بده
من فکرکردم دشمنی
گاو باور نکرد و زخمی رفت تو جنگل 🐮
فردا حیوانات دیگه با دیدن گاو و شنیدن حرف هاش
باورشون شد که شیر می خواد اونها رو بخوره
و همه جمع شدند تا شیر رو از جنگل بیرون کنند 😳
داشتند تصمیمشون رو می گرفتند که لاکپشت دانا رسید 🐢🐢🐢
و بهشون گفت چرا از شیر دلیل کارش رو نمی پرسید
اون اینهمه سال ازمون مواظبت کرد و به کسی صدمه نزد
حالا اگه اونو بیرون کنیم
کی از جنگل محافظت کنه
اونموقع جون هممون به خطر میوفته 🤔
و شیر اومد و توضیح داد
و حیوانات فهمیدند چون شب بوده و خوب نتونسته ببینه فکر کرده
گاو دشمنه
برای اینکه دیگه این اتفاق نیفته
قرار شد
شب ها جغد که خوب میبینه به شیر کمک کنه
تا دیگه این اتفاق تکرار نشه
قصه ی ما تموم شد
🦉🦉🦉🦉🦉🦉🦉🦉🦉🦉🦉🦉🦉🦉
قصه ی شیر 🦁 نگهبان
قصد داره
به کودک بیاموزه
🐛زود قضاوت نکنه
🦅تا حرف دیگران رو نشنید کاری انجام نده
🐢از افراد دانا مشورت بگیره
🏴