🍀🍀🍀🍀🍀
🔴 #وحشیانه ترین #قانون قرن را ببینید👆 ما داریم توی این دنیا زندگی میکنیم👆
🔴 هر کس میخواهد ذات #وحشی و #خونریز و ضد #انسانیت #اسرائیل را بشناسد، همین یک مورد براش کافیه👆
#صهیونیست #یهود #کشور_یهود #ایران #شیعه #سنی #زرتشتی #مسیحی #یهودی #پهلوی #تاجیکستان #فلسطین #آپارتاید #کنست #نژادپرست #نژادپرستی #آمریکا #هیتلر #آریایی #
🍀🍀🍀
7.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
👤استاد #رائفی_پور :
🔰دشمنی ما و #اسرائیل از روز شهادت مولا علی و ظهر عاشورا ریشه دارد تا ظهور حضرت حجت...
#پایان_کار_اسرائیل
🌹🌹🌹
10.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️🎥 #مستند «رادیو فردا» | نارضایتی یهودیان ایرانیتبار ساکن رژیم اسرائیل از زندگی در سرزمینهای اشغالی:
فرزندانم به من می گویند که چرا به اسرائیل آمدهاید و از این اینجا خوششان نمیآید. کاش میشد برگردیم ایران..
یه عده هم تو ایران نشستن، فکر میکنن اونایی که روی خون فلسطینی ها نشستن، چقدر مرفه و خوشحالن‼️
#اسرائیل #اشغالگر
#ایرانی #سرزمین_مادری
#منوتو #رادیوفردا #بی_بی_سی #رفاه #آزادی #حقوق_بشر #دروغگو
🌺🌺🌺
🔴 هر شهرى که توسط اسرائیلىها محاصره شده، آزاد خواهیم کرد و #اسرائیل را به سقوط مىکشانیم. روزى اسرائیل چنان بترسد و در فکر باشد که مبادا از لولهی سلاحمان، به جاى گلوله، پاسدار بیرون بیاید.
🔴 با اسراییل وارد #جنگ خواهیم شد و عملیاتمان را علیه آنها شروع خواهیم کرد. هرکس با ماست؛ بسمالله...
💚 جاوید الاثر #حاج_احمد_متوسلیان
🤍 #محمد_رسولالله_والذین_معه ✌️
❤️ السلام علیک یا ابا عبدالله 🇮🇷🇵🇸
#جان_فدا #فلسطین #غزه #ایران #ظهور
@ sedaye_zohoor313 🏴🚩
زینبیان نوبت جهاد تبیین شماست
🔰 ویراست و توئیت #حجت_الاسلام_راجی در رابطه با حمله موشکی به #اسرائیل
🔹 آخرین مواضع و مطالب مهم حجتالاسلام راجی را در ویراستی (توئیتر ایرانی) به آدرس ذیل دنبال کنید
________________
🔸 اگر ویراستی را نصب دارید
🔸 اگر ویراستی را نصب ندارید
💠 اندیشکده راهبردی #سعداء
🆔 @soada_ir
🌹 #شهید لطفی : من صدای خرد شدن استخوان های #اسرائیل را میشنوم...
.
🌷 شهید آقا محمد مهدی لطفی از فرماندهان هوافضا سپاه که در پایگاه تیفور سوریه در سال 97 بشهادت رسید و بعنوان شهید راه نابودی اسرائیل معرفی شد.
#ایثارگران
🖤🖤
🖤🖤
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهیدمحمد مهدی لطفی نیاسر 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_سی_و_پنجم
💠 ابوالفضل از خستگی نفس کم آورده و دلش از غصه غربت #سوریه میسوخت که همچنان میگفت :«از هر چهار تا مرز اردن و لبنان و عراق و ترکیه، #تروریستها وارد سوریه میشن و ارتش درگیره! همین مدت خیلیها رو که دستگیر کردن اصلاً سوری نبودن!»
سپس مستقیم به چشمان مصطفی نگاه کرد و با خنده تلخی خبر داد :«تو درگیریهای حلب وقتی جنازه تروریستها رو شناسایی میکردن، چندتا افسر #ترکیهای و #سعودی هم قاطیشون بودن. حتی یکیشون پیشنماز مسجد ریاض بود، اومده بوده سوریه بجنگه!»
💠 از نگاه نگران مصطفی پیدا بود از این لشگرکشی جهانی ضد کشورش ترسیده که نگاهش به زمین فرو رفت و آهسته گفت :«پادشاه #عربستان داره پول جمع میکنه که این حرومزادهها رو بیشتر تجهیز کنه!»
و دیگر کاسه صبر مادرش هم سر رفته بود که مظلومانه از ابوالفضل پرسید :«میگن آمریکا و #اسرائیل میخوان به سوریه حمله کنن، راسته؟» و احتمال همین حمله دل ابوالفضل را لرزانده بود که لحظهای ماتش برد و به تنهایی مرد هر دردی بود که دلبرانه خندید و خاطرش را تخت کرد :«نه مادر! اینا از این حرفا زیاد میزنن!»
💠 سپس چشمانش درخشید و از لبهایش عصاره #عشقش چکید :«اگه همه دنیا بخوان سوریه رو از پا دربیارن، #حاج_قاسم و ما سربازای #سید_علی مثل کوه پشتتون وایسادیم! اینجا فرماندهی با #حضرت_زینب (علیهاالسلام)! آمریکا و اسرائیل و عربستان کی هستن که بخوان غلط زیادی کنن!»
و با همین چند کلمه کاری کرد که سر مصطفی بالا آمد و دل خودش دریای درد بود که لحنش گرفت :«ظاهراً ارتش تو داریا هم چندتاشون رو گرفته.» و دیگر #داریا هم امن نبود که رو به مصطفی بیملاحظه حکم کرد :«باید از اینجا برید!»
💠 نگاه ما به دهانش مانده و او میدانست چه آتشی زیر خاکستر داریا مخفی شده که محکم ادامه داد :«انشاءالله تا چند روز دیگه وضعیت #زینبیه تثبیت میشه، براتون یه جایی میگیرم که بیاید اونجا.»
بهقدری صریح صحبت کرد که مصطفی زبانش بند آمد و ابوالفضل آخرِ این قصه را دیده بود که با لحنی نرمتر توضیح داد :«میدونم کار و زندگیتون اینجاس، ولی دیگه صلاح نیس تو داریا بمونید!»
💠 بوی افطاری در خانه پیچیده و ابوالفضل عجله داشت به #زینبیه برگردد که بلافاصله از جا بلند شد. شاید هم حس میکرد حال همه را بهم ریخته که دیگر منتظر پاسخ کسی نشد، با خداحافظی سادهای از اتاق بیرون رفت و من هنوز تشنه چشمانش بودم که دنبالش دویدم.
روی ایوان تا کفشش را میپوشید، با بیقراری پرسیدم :«چرا باید بریم؟» قامتش راست شد، با نگاهش روی صورتم گشت و اینبار شیطنتی در کار نبود که رک و راست پاسخ داد :«زینب جان! شرایط اونجوری که من فکر میکردم نشد. مجبور شدم تو این خونه تنهات بذارم، ولی حالا...» که صدای مصطفی خلوتمان را به هم زد :«شما اگه میخواید خواهرتون رو ببرید، ما مزاحمتون نمیشیم.»
💠 به سمت مصطفی چرخیدم، چشمانش سرد و ساکت به چهره ابوالفضل مانده و از سرخی صورتش حرارت #احساسش پیدا بود. ابوالفضل قدمی را که به سمت پلههای ایوان رفته بود به طرف او برگشت و با دلخوری پرسید :«یعنی دیگه نمیخوای کمکم کنی؟»
مصطفی لحظهای نگاهش به سمت چشمان منتظرم کشیده شد و در همان یک لحظه دیدم ترس رفتنم دلش را زیر و رو کرده که صدایش پیش برادرم شکست :«وقتی خواهرتون رو ببرید #زینبیه پیش خودتون، دیگه به من نیازی ندارید!»
💠 انگار دست ابوالفضل را رد میکرد تا پای دل مرا پیش بکشد بلکه حرفی از آمدنش بزنم و ابوالفضل دستش را خوانده بود که رو به من دستور داد :«زینب جان یه لحظه برو تو اتاق!»
لحنش به حدی محکم بود که خماری خیالم از چشمان مصطفی پرید و من ساکت به اتاق برگشتم. مادر مصطفی هنوز در حیرت حرف ابوالفضل مانده و هیچ حسی حریف مهربانیاش نمیشد که رو به من خواهش کرد :«دخترم به برادرت بگو #افطار بمونه!» و من مات رفتار ابوالفضل دور خودم میچرخیدم که مصطفی وارد شد.
💠 انگار در تمام این اتاق فقط چشمان مرا میدید که تنها نگاهم میکرد و با همین نگاه، چشمانم از نفس افتاد و او یک جمله از دهان دلش پرید :«من پا پس نکشیدم، تا هر جا لازم باشه باهاتون میام!»
کلماتش مبهم بود و خودش میدانست آتش #عشقم چطور به دامن دلش افتاده که شبنم #شرم روی پیشانیاش نم زد و پاسخ تعجب مادرش را با همان صدای گرفته داد :«انشاءالله هر وقت برادرشون گفتن میریم زینبیه.»
💠 و پیش از آنکه زینبیه به آرامش برسد، #فتنه سوریه طوری به هم پیچید که انبار باروت داریا یک شبه منفجر شد. #ارتش_آزاد هنوز وارد شهر نشده و #تکفیریهایی که از قبل در #داریا لانه کرده بودند، با اسلحه به جان مردم افتادند...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃