eitaa logo
ولایت ، توتیای چشم
239 دنبال‌کننده
16.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
92 فایل
فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی ، مذهبی ، اخلاق و خانواده . (در یک کلام ، بصیرت افزایی) @TOOTIYAYCHASHM http://eitaa.com/joinchat/2540306432Cdd24344a89
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🌷 📌يادم هست كه در تهران تصويرنسبتاً بزرگ شهيد ابراهيم هادي را جلوي موتور نصب كرده بود واين طرف و آن طرف مي رفت. 🌟هادي هم از خدا خواسته بود كه بتواند گره از مشكلات خلق خدا برطرف كند. 🔗بايد اشاره كرد كه نشستن و دعاكردن، براي اينكه خداوند بركت خودرا نازل كند، در هيچ روايتي وارد نشده. 🔘انسان اگر مي خواهد به جايي برسد، بايد تلاش كند. زماني كه هادي ذوالفقاري در تهران بود و در بازار آهن فعاليت مي كرد 💟هميشه دست خيرداشت.خصوصاًبراي هيئتها بسيار خرج مي كرد. هادي مي گفت بايد مجلس امام حسين پررونق باشد. 🔳بايد اين بچه ها كه به هيئت مي آيند خاطره ي خوشي داشته باشند. ✴هر بار كه براي هيئت و يا كارهاي فرهنگي مسجد احتياج به كمك مالي داشتيم اولين كسي كه جلو مي آمدهادي بود. 🌀 هميشه آماده بود براي هزينه كردن. يك بار به هادي گفتم: از كجا اين همه پول مياري؟ مگه توي بازار چقدربهت حقوق ميدن❓ 🔵خنديد و گفت: از خدا خواستم كه هميشه براي اينطور كارها پول داشته باشم. خدا هم كمكم مي كنه. ❓پرسيدم: چطوري؟ گفت: بايد تلاش كرد. بعد ادامه داد: براي اينكه برخي خرجها رو تأمين كنم ✳بعد از كار بازار آهن، با موتور كار مي كنم. بار ميبرم، مسافر و... خدا هم توي پول ما بركت قرار ميده. ⭕هادي در نجف هم دست از اين كارها بر نمي داشت. بسياري ازطلبه هاي نجف از فعاليتهاي هادي مي گفتند ❇و اينكه نمي دانستند هادی از کجا می اورد 📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری ✍ ادامه دارد ... 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃
🟣خاک های نرم کوشک🟣 نسخه ی الهی شاید فقط من و حاجی می دانستیم مشکلات شدید خانوادگی گریبانش را گرفته بود باز شروع کرد به حرف زدن معلوم بود دل پردردی دارد حاجی برونسی همه ی هوش و حواسش به حرف های او بود. از این موردها تو منطقه زیاد داشتیم حاجی حکم یک پدر را پیدا کرده بود همیشه بسیجی ها، حتی آنها که سنشان از حاجی بالاتر بود می آمدند پیش او و مشکلاتشان را می گفتند حاجی هم هر کاری از دستش بر می آمد دریغ نمی کرد.حتی مسؤولین که می آمدند از منطقه خبر ،بگیرند مشکلات بعضی ها را واگذار می کرد به آنها، که وقتی برمی گشتنددنبالش را بگیرند. حرف های قاسم هم که تمام شد حاجی از آیه های قرآن و احادیث استفاده کرد و چند تا «راه کار »پیش پاش گذاشت، همیشه تو اینطور موارد به بچه ها می گفت:« «اولاً من کی هستم که بخوام شما رو راهنمایی کنم؟ دوماً من سوادی ندارم» رو همین حساب نسخه هاش همیشه از قرآن و نهج البلاغه و احادیث بود. آن روز هم وقتی صحبتش تمام شد، قاسم آرامش خاصی پیدا کرده بود مثل غنچه ای که شکفته باشد از پیش ما رفت. فردا تو مراسم صبحگاه گردان، حاجی برای بچه ها سخنرانی کرد تو صحبتش گریزی زد به قضیه ی دیروز، از قاسم تعریف کرد و با کنایه گفت: «بعضی ها باید از او یاد بگیرن وقتی که مشکلات داره نمی آد بگه منو ترخیص کن؛ ناراحتی اش از اینه که مبادا به کارش لطمه بخوره»... بعد از آن چند بار دیگر هم قاسم آمد پیش حاجی، به درد و دل کردن هر بار هم نسخه ی تازه ای می گرفت و می رفت. قاسم که شهید شد رفتیم مشهدخانه اش، پدر ،مادر برادر و همسرش تو همان خانه زندگی می کردند. وقتی صحبت از اخلاق قاسم شد، همسرش گفت:« من با قاسم مشکلات شدیدی داشتیم این ادامه دارد.... 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃