💢به مناسبت فرا رسیدن سالگرد عملیات والفجر مقدماتی و شهدایی که در کانال و تپه رمل های فکه جا ماندند👇
💥آرام بخواب بسیجی من!
📣در میان این بیابان بی سر و صدا و آرام، میان این همه مین پاکسازی نشده و سیم خاردارها، در میان هور و داخل آبهای جزیره مجنون و یا میان برف هایی که در زمستون 66 در عملیات ببت المقدس در سرمای 30 درجه زیر صفریخ زدی، آرام بخواب عزیز من!
📣میان این خاکریزهای آرام و خاموش، بدور از زرق و برق شهرها، بین این تکه های انفجاری، میان کانالهای انبوه از مهمات, آرام بخواب همراه من، ای عزیزتر از جان!...آرام بخواب که آسایش و راحتی شما فقط در بطن بیابیانها و کوه های سر به فلک کشیده است!
💥بسیجی بی سر من!
📣همین جا که هستی، باش. اصلا طرف شهر نیا، وگرنه آنچنان دلت می گیرد که از آمدن پشیمان می شوی. شما اینجا خوابیده اید و در شهر، همه دنبال مال و مَنال دنیا می روند. شما اینجا آسوده اید و در شهر، برای پست و مقام، پول و بنز و ویلا و...، بر سر هم میزنند.
📣عزیز من! سالهاست در سرمای زمستان و گرمای تابستان بیابان فکه آرمیده ای. سالهاست که سر از سجده نماز عشقت برنداشته ای و من، پس از آن روز تلخ پذیرش قطعنامه که که از اینجا رفتم، دگربار پس از سالها دوری، به دیدار تو آمده ام. با چشمانی پُراشک، بر سر این خاکریز، بین خمپاره ها و گلوله های آرپی چی، مهماتی که این طرف و آن طرف افتاده اند، نشسته ام و به تو می نگردم.
💥ای استخوان های در هم شکسته!
📣 هنوز چفیه خونی پوسیده ات برگردنت به عنوان "پرچم هدایت" ما خاکیان بر روی سیم خادار شلمچه مانده، با من سخنی بگو!... شما را به خدا، ای خفتگان بیابانهای فکه!... یکی تان با من سخنی گوید. یکی تان با من حرف بزند. والا می میرم. این دل دیگر طاقت این همه ریا و نیرنگ، دروغ و مال پرستی و مقام خواهی مردم شهر را ندارد. اینجا به پناه جویی آمده ام. پناهم دهید.
💥ای جمجمه های پراکنده!
📣یکی تان به زبان آید و با من حرف بزند. بگوئید که مناجات شبانه تان چگونه می گذشت. از دعاهای کمیل و توسل تان حرفی نزنید. از ترکشها و نیروها. منورها و مین ها حرفی نزنید، که خود با شما و همرزمتان بودم. از اینها نگوئید که حالا ما باید چه کنیم؟
تکلیف چیست؟
📣ای طلاییه داران شعار "عمل به تکلیف"، ما چه کنیم؟... در این میانه که هرکس به فکر دنیای خویش است پا روی سر دیگران می گذارد تا بالاتر رود، ما چه کنیم؟...
💥آی تخریبچی تکه پاره شده بر روی مین!
📣آی استخوانهایی که هنوز روی سیم خاردارهای حلقوی مانده اید!... آی بدنهای ته کانال خفته!... آی اجساد زیر خاکریزها مانده!... با من حرف بزنید.... لااقل شما دو نفر پدر و پسر که در آغوش یکدیگر شهید شدید و حالا، حتی جداسازی اسکلت تان هم مشکل است.
لااقل یکی تان با من حرف بزند... ای پلاکهای بی صاحب!... ای اجساد بدون پلاک!👈 بیائید باهم درد دل کنیم.
💥خدایا!... به این دل امان بده تا حرفش را بزند... به این حلقوم رمقی دِه تا درد سالها جدایی از این خاکریزها را فریاد کند.فکه ای ها و شلمچه ای ها!... آی ساکنین بیابانهای رقابیه!. این دل، بی شما پر درد است. حرفی بزنید تا مرهمی بر آن نشیند.
📣آن حنجره ای که تیر کالیبر، تکبیرت را قطع کرد!... با من حرف بزن. بگو این دل دیوانه را به کجا برم تا آرام گیرد... آی دیده بانی که کنار دوربینت افتاده ای!... به من بگو با این دوربین کجا را می جستی؟... خطوط دشمن را یا زردی گنبد طلای کربلا را؟
💥حال که بامن حرف نمی زنید، پس گوش فرا دهید تا من حدیث سالها فراق با شما را باز گویم!👈 تو! ای استخواهایی که کنار بی سیم افتاده ای!... تو که هنوز چفیه پوسیده خونی ات دور استخوانهای گردنت مانده، با تو هستم!
📣آی "بسیجی یک لا قبای خمینی" کسانی که نان خشک در جبهه می خوردید، روی خاک می خوابیدید!📣 ببینید که ما برای به دست آوردن پست و مقام و بنز و ویلا چه می کنیم😞 من به اینجا آمده ام تا خبری از شما به افسردگان شهر برسانم... من اینجا آمده ام تا ببینم شما که همه کارها را زود تمام می کردید و برمی گشتید، چرا این همه سال اینجا مانده اید؟... مگر کاری مهمتر یافته اید؟
📣من اینجا به تفحص پیکرهای شما، که به جست وجوی جسد گمشده ی دل خویش آمده ام که آخر جنگ همین جا سُکنی گرفت و شما ای سیزده پیکری که دست در دست هم پیدا شدید!... ببینید که یاران، هنگام یافتن تان چگونه آه و فغان می کنند.
📣شما را به خدای شهیدان!... ما را مَدد رسانید تا در این مرحله سخت که بعضی به بهانه سازندگی و اقتصاد، به اِنهدام معنویت رضایت داده اند، از هدر رفتن خون پاک شهدا جلوگیری کنیم. از خدا بخواهید تا تَه مانده آن جام که به شما نوشاندند را، به ما بچشانید. ما را بخوانید تا به شما ملحق شویم و از این همه مِحنت و رنج رها شویم!...
#قسمتی_از_رنجنامه_فراق_یاران
#ناصرکاوه
🌹🌹🌹
فکر تواَم و صحن و سرایی که نداری
داغ حــــرم و درد بنــایی که نداری
له له زدهام تا بنشینم لبــــ حوض و
فـــوارهای و آبنمــــایی که نداری
زوار تو حیـران که چگونه بنشینند
در گوشه ی تنهاییِ جایی که نداری
کو کهنه رواقـی که به قبلم بفشارد
هفتادودو تا کـربوبلایی که نداری
آنقـــــدر غـــریبی که نیفتاده کنارت
مشک و علم و دست جـدایی که نداری
بگذار که بر سنگ بکـوبم سر خود را
با محتشـــــم نوحه سرایی که نداری
پس میشکنم تکه به تکه دل خود را
در تکیه ی لبریز عــــــزایی که نداری
سخت است که معصوم زمین باشی و اما
عمری بخوری چوب خطـایی که نداری
حالا به چه حـالی بگذارم دل خود را
در گوشهی ایـوان طـلایی که نداری
#نــوكـــر_نـوشـــت:
#حـسن_جـانـم
نوڪر ز نامِ صاحب خود، شأن می برد
منت خداي را که غلام #حسن شدیم
#صلي_الله_عليڪ_ياسيدناالمظلوم_ياابا_عبدالله_الحسين
سلام عليكم و رحمة الله،صبحتون بخير، شهادت امام حسن مجتبی(ع) تسلیـــت باد 🏴
🌹بمناسبت فرارسیدن #شهادت_امام_حسن(ع)
💎 توصیهای از #امام_حسن_مجتبی_(ع)
🔻امام حسن مجتبی (علیه السلام):
اسْتَعِدَّ لِسَفَرِكَ وَ حَصِّلْ زَادَكَ قَبْلَ حُلُولِ أَجَلِكَ وَ اعْلَمْ أَنَّكَ تَطْلُبُ الدُّنْيَا وَ الْمَوْتُ يَطْلُبُكَ
❗️آماده شو برای مسافرتت!
و بار و بنهات را قبل از اینکه ناگهان وقت رفتن برسد، مهیا کن؛
و بدان که تو در پی دنیا میگردی؛
درحالیکه مرگ در طلب تو میگردد.
📚 دانشنامه امام حسن(ع)، جلد ۱، ص ۲۵۲
کبوتریم و پی دانه ی امام حسن
رسیده ایم در خانه ی امام حسن
تمام مردم این شهر، شهرت ما را
شناختند به دیوانه ی امام حسن
عجیب نیست اگر می شوند دشمن و دوست
اسیر لطف کریمانه ی امام حسن
اگر تمام جهان میهمان او باشند
هنوز جا دارد خانه ی امام حسن
نمیرویم سراغ کسی به غیر از او
که رزق ماست به پیمانه ی امام حسن
دل شکسته ی ما آنقدر طوافش کرد
لقب گرفت به پروانه ی امام حسن
فقیر بوده ولی پادشاه می گردد
به هرکه میرسد عیدانه ی امام حسن
به نام قاسمیون مفتخر شدیم و شدیم
غلام قاسم دردانه ی امام حسن
#حـسـن_جـانم💔
🎈امام حسن علیه السلام بخشنده و با کرامت بود و هیچ سائلى را ردّ نمى کرد و هیچ امیدوارى را ناامید نمى گردانید…
📚مسند امام المجتبی؛ ص۱۳۴، ج۱۸
خواب میدیدم که در صحن کریم اهل بیت
حاتم طائی فقط جاروکش است و خادم است
نقش یا زهرا به دیوار ورودی حرم
ذکر کاشیهای باب المجتبی یا قاسم است
🌹از شماميخواهم كه جنازه مرا گلباران نكنيد, چون كه پیکر "امام حسن (ع)" را تير باران كردند... در تشييع جنازه ام آواي قرآن سر دهيد تا منافقين از صداي آن گوش شان كر و چشم شان به خاطر شما كور شود... نكند كه براي من با صداي بلند گريه كنيد و دشمن را شاد كنيد و اگر هم گريه مي كنيد آهسته، شهادت كه اصلا گريه ندارد... موقعي كه من شهيد شدم دست هايم را از تابوت بيرون بگذاريد كه بدانند من با خود چيزي نبرده ام و چشم هاي مرا باز بگذاريد كه بدانند كه من كوركورانه به جبهه نرفته ام و عكس اما عزيزمان را بالاي عكس كوچكم جلو تابوتم بزنيد كه بدانيد كه در خط امام بودم و كتاب قران روي تابوتم بگذاريد تا ببينند كه پيرو اسلام وقران بودم...
ودر ضمن كسي كه امام را قبول ندارد درتشييع جنازه من شركت نكند وبر من نماز نخوانند. امام قلب من است. مادر چشم من است بدون چشم مي شود زندگي كرد بدون قلب زندگي ممكن نيست...
#کتاب_شهداواهل_بیت #ناصرکاوه
خاطره ایی از #شهیدحسين_سلیمانی
ولایت ، توتیای چشم
🌾 روایتی از ۱۳شهید نوجوان جهرمی که روز عاشورای ۶۲ تشنه شهید شدند...
🌷بمناسبت فرارسیدن هشتم آبان، روز بسیج دانش آموزی👇
🌷 اولین باری بود که در روز تاسوعا نیرو به جبهه می بردم. حزن شدیدی فضای اتوبوس را گرفته بود، تعدادی جوان ونوجوان معصوم. شاید اولین سالی بود که بچهها شب عاشورا را در اتوبوس می گذراندند. هر کس برای خودش خلوتی داشت. بعضیها زیر لب روضه می خواندند، بعضی در فکر و برخی دیگر چیزی مینوشتند.
شب فرا رسید کمی خسته شده بودم از آقای نظری که کمک من بود خواستم تا او رانندگی کند و من ساعتی استراحت کنم، زمانی که اتوبوس برای اقامه نماز صبح ایستاد از خواب بیدار شدم.
بعد از خواندن نماز صبح من پشت فرمان نشستم. باید کمی عجله میکردیم تا ساعت 4 عصر خودمان را به مهاباد برسانیم چون بعد ساعت 4 جاده ناامن میشد و تازه تردد ضد انقلاب آغاز میشد و تا صبح روز بعد ادامه می یافت و جاده را ناامن میکرد.
روز عاشورا بود و از گوشه کنار اتوبوس صدای هق هق گریه به گوش میرسید. نمی دانم شاید به دلشان افتاده بود که در روز عاشورای امام حسین، به شهدای کربلا می پیوندند. هر از گاهی آقای نظری پارچ آبی را بین بچهها میگرداند تا بنوشند اما عاشورا بود وکسی لب به آب نمی زد. حال و هوای اتوبوس قابل توصیف نبود.
نزدیک ظهر مقداری نان و خرما بین بچهها تقسیم شد و به عنوان ناهار آن را درون اتوبوس میل کردند. فرصت توقف نداشتیم فقط چند لحظهای را برای اقامه نماز ظهر در سقز ایستادیم. نماز ظهر عاشورایشان دیدنی بود تعدادی نوجوان چهارده پانزده ساله با آن جثه کوچکشان مشغول راز و نیاز بودند.
سریع سوار شدند تا زودتر به مهاباد برسیم، دلهره عجیبی داشتم آقای نظری هم که کنار من نشسته بود حال خوشی نداشت و میگفت خیلی دلم شور میزند. دلمان مثل سیر و سرکه می جوشید و دلیلش را نمی دانستیم که ناگهان متوجه شدم جاده بسته شده است و یک مینی بوس ویک سواری کنار جاده ایستاده بودند.
فکر کردم تصادف شده است. پاهایم را تا آخر روی ترمز فشار دادم، چند نفر با لباس مبدل بسیجی و اسلحه اطراف جاده ایستاده بودند. ناگهان دو سه نفر آرپیجی به دست وسط جاده ظاهر شدند و به سمت ما نشانه رفتند. مصطفی رهایی بلند شد و داد زد: «کومولهها هستند، کومولهها هستند.»
شوکه شده بودم، نمی دانستم چه کاری باید انجام دهم. یکی از منافقین گفت: دستتان را بالا ببرید و ناگهان درب اتوبوس را باز کرد و همه را با اسلحه تهدید کرد. دور تا دورمان را با اسلحه احاطه کرده بودند و نمی شد تکان خورد. کارت اتوبوس و پلاک شخصی آن، آنها را متقاعد کرد که اتوبوس شخصی است.
آنان تمام وسایل بچهها را از جعبه اتوبوس بیرون آوردند و کارت شناسایی آنها را گرفتند. همه آنها بسیجی بودند به جز مصطفی رهایی که کارت سپاه داشت. با تهدید همه را به سمت جنگل بردند و تنها من و آقای نظری مانده بودیم.
نمی دانم چطور باورشان شده بود که ما دو نفر شخصی هستیم و ارتباطی با رزمندگان نداریم و فقط راننده هستیم. در همین حین یک مینیبوس پر از مسافر هم از راه رسید و آن را هم متوقف کردند و در بین آنها سربازی را که به همراه پدر پیرش به مهاباد می رفتند، پیاده کردند و سرباز را همان جا جلو چشمان پدرش کشتند و پیرمرد را به من سپردند و گفتند پیرمرد را سوار کن و برگرد.
تمام حواسم پیش بچهها بود، خدایا چه بر سر بچهها میآورند. جرأت نمیکردم از سرنوشت بچهها بپرسم صدای شنیدن تیر از بین جنگل خیلی مرا بیتاب کرده بود با دلهره تمام پشت فرمان نشستم و با اضطراب اتوبوس را روشن کرده و به سمت نزدیکترین مقر سپاه حرکت کردم.
فردا صبح زود اتوبوس را برداشتم و به محل حادثه حرکت کردیم. ماشین را کنار جنگل گذاشتم و به سرعت به طرف جنگل دویدم. غمبارترین و سخت ترین صحنه عمرم را آن جا دیدم. بدن بیجان و تیرباران شده 13 جوان و نوجوان معصوم که هر یک گوشهای افتاده بودند و در عصر عاشورای سال 1362 به جمع شهدای کربلای 61 هجری قمری پیوستند.
#کتاب_خاطرات_دردناک
#ناصرکاوه
☝ راوی : #غلام_رشیدیان
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبه 13شهید نوجوان جهرمی 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
#شهیدمدرس در #کلام_رهبری:👇
💥یکی از ویژگیهای بارز شهید مدرس در سخن وی مبنی بر همراهی دیانت و سیاست متجلی شد. رهبر معظم انقلاب در این رابطه اظهار کردند: «اینکه ما میگوییم سیاست ما عین دیانت ماست و دیانت ما عین سیاست ماست - که مرحوم مدرّس حرف درستی زد و امام آن را تأیید کرد - معنای واضحی دارد؛ اما یک روی دیگرش این است که سیاست ما باید دیندارانه و پرهیزگارانه باشد. هر کار سیاسیای خوب نیست. بعضی کسان هستند که به کار سیاسی، فقط مثل یک کار سیاسیای که هیچ گرایشی به دینداری ندارد، نگاه میکنند. هدف این است که این کار، سیاسی پیش برود. این درست نیست؛ کار سیاسی باید متدیّنانه باشد». (بیانات در دیدار رئیس جمهوری و اعضای هیئت دولت ۱۳۸۰)
💥شهید مدرس ویژگیهای منحصر بفرد دیگری داشت که در کلام رهبری میتوان آنها را یافت: «مدرس خصوصیت عمدهاش این بود که هیچ عامل ارعاب و تهدید و تطمیع و فریبگری در او اثر نمیکرد. همان وقتی که علیالظّاهر فضا را بر ضد او آنچنان متشنج کرده بودند که علیهاش شعار میدادند، او ایستاد و حرف خودش را زد». (بیانات در دیدار کارگزاران حج ۱۳۷۸)
💥«اگر کسی هم مثل مرحوم مدرس رضوان اللَّه علیه، سرسخت بود، کتکش میزدند، محبوسش میکردند، تبعیدش میکردند و بعد هم به دست قلدری مثل رضاخان، بادهان روزه، در ماه رمضان، شهیدش میکردند». (بیانات در خطبههای نمازجمعه ۱۳۷۳)
روزی یکی از دوستان مدرس طلبه ای را نزد مدرس آورد تا سید حجره ای در مدرسه سپهسالار جهت تحصیل به وی بدهد، دوست سید ضمن معرفی طلبه به مدرس گفت: این آقا از آقازاده های شیراز است. مدرس نگاهی به سر و وضع طلبه انداخت و گفت: آقا شیخ این آقازاده طلبه نمی شود بی خود حجره را اشغال نکند.
شیخ عرض کرد: آقا چطور شما این فرمایش را می فرمائید؟ پدرش فلان مجتهد است. مدرس گفت: ایشان قبا و لباده اش دکمه قیطانی دارد فقط وقتش صرف باز و بسته کردن این دکمه ها می شود وقت درس خواندن ندارد! مدرس از پدرش نقل می کند که پدرم بما می فرمود: یاد بگیرید در شبانه روز به یک وعده غذا قناعت کنید و پوشاک خود را تمیز نگاه دارید تا در قید لباس نو نباشید. او اجداد ما را سرمشق عبرت قرار می داد و می گفت: حلم و بردباری را از جد بزرگوارمان رسول خدا (ص) بیاموزیم، شهادت و قناعت را از جد طاهرین علی علیه السلام و تسلیم ناپذیری در برابر زور و ستم را از جد شهیدمان سیدالشهداء (ع) بیاموزیم. پدرم همیشه می گفت:
کسی که به افراط عادت نکرده در برابر زور تسلیم نمی شود.
💥زندان، تبعید، شهادت
در سال ۱۳۰۵ مدرس مورد سوءقصد قرار گرفت اما جان سالم به در برد. رضاخان در طی برگزاری انتخابات مجلس هفتم، آرای مدرس را حذف کرد تا مانع ورود وی به مجلس شود. پس از این بود که راه برای دستگیری و تبعید مدرس برای رضاخان هموار شد. مدرس در سال ۱۳۰۷ دستگیر و به شهرهایی همچون دامغان، مشهد و نهایتاً خواف تبعید شد.
مدرس پس از ۹ سال اسارت در قلعه خواف به کاشمر تبعید شد تا نقشه شوم رضاخان مبنی بر قتل سیدحسن مدرس عملیاتی شود.
غروب دهم آذرماه سال ۱۳۱۶ مصادف با ۲۷ رمضان ۱۳۵۶ قمری عاملان رژیم پهلوی به نامهای جهان سوزى، خلج و مستوفیان وارد خانه مدرس شدند. آنها ابتدا قصد داشتند با چای مسموم مدرس را از پای درآورند اما نهایتاً در حین نماز او را با انداختن عمامه به دور گردنش به شهادت رساندند.
#کتاب_فاتحان_قله_های_عاشقی،
#ناصرکاوه
منبع: مردان علم در میدان عمل، ج 1
منبع: خبرگزاری بینالمللی قرآن (ایکنا)
🌷 مدرس در آیینه کلام امام خمینی
امام خمینی (ره) مکرر از مرحوم مدرس به عنوان نمایندۀ واقعی مردم و حامی استقلال، امانت دار ملت و مبارزه گر با قلدران روزگار خود یاد می کند و در سخنانش می فرماید: «شما ملاحظه کرده اید، تاریخ مرحوم مدرس را دیده اید؛ یک سیّد خشکیدۀ لاغر (عرض می کنم با لباس کرباس)… یک همچون آدمی در مقابل آن قلدری که هرکس آن وقت را ادراک کرده می داند، که زمان رضا شاه غیر از زمان محمد رضا شاه بود، آن وقت یک قلدری بود که شاید تاریخ ما کم مطّلع بود، در مجلس در مقابل او آن طور ایستاد. یک وقت رضا شاه گفته بود: سید چه از جان من می خواهی؟ گفته بود: می خواهم که تو نباشی، می خواهم تو نباشی».
🌷به شهید مدرس تا آخرین لحظه عمر خود مستأجر بود، وقتی به تهران آمد دو منزل به او پیشنهاد شد که ایشان ارزان ترین خانه را انتخاب کرد، او حقوق خود راصرف خرید کتاب برای کتابخانه مجلس وساختن بیمارستان میکرد. مدرس نسبت به افراد زورگو با قدرت و از بالا صحبت میکرد. مدرس از آخوندهایی که در خانه بنشیند و مریدها بیایند و دستبوسی کنند و به هیچ یک از ماجراهای جامعه کار نداشته باشند نبود، دشمن از خر مقدسها و آخوندهایی که سکوت کنند و به هیچ چیزی کار نداشته باشند خوشش میآید....
#عزت نفس, #شهید مدرس:👇
مدرس از همان آغاز حركت از اصفهان میدانسته كه با مسائل بزرگ و مخاطراتی روبروست لذا قبل از سفر، وصیت نامه اش را می نویسد... هنگامی كه به تهران می رسد، دو خانه، یكی دو اطاقه با اجارة ماهی 30 ریال و دیگری سه اطاقه با اجارة ماهی 35 ریال به وی عرضه میكنند. مدرس منزل دو اطاقه را انتخاب میكند. از او سئوال میكنند: «آیا مبلغ 5 ریال صرفه جویی میكنی؟» جواب می دهد: «بلی، آنچه استقلال و آزادی و عقیده را از بین میبرد، احتیاج است. من نمیخواهم محتاج كسی باشم. باید برنامه زندگیم را طوری تنظیم كنم كه محتاج به كسی نشوم و این زبان تند و تیزم آزاد باشد.»
💥چك دولت انگلیس برای #مدرس:👇
یك شب نیمه های شب یك مرد خارجی با یك مترجم به منزل مدرس آمدند. شخص خارجی شروع به صحبت كرد و دیگری هم ترجمه می نمود و معرفی كرد كه, آقا! ایشان نمایندة دولت انگلیس هستند. یك چك سفید برای شما آوردهاند كه مبلغ آن را هر طور میخواهید بنویسید و به هر طریق كه می خواهید خرج كنید...مدرس گفت: «این چك چیست؟»
جواب داد: «آقا! چك كاغذی است كه مینویسند و میبرند در بانك، آنجا امضا میكنند و هر مبلغی كه در آن نوشته از بانك میگیرند.»
مدرس گفت: «چرا حالا (نصف شب) آوردی؟»
جواب داد: «ما شنیده بودیم شما پول نمیگیرید؛ حالا نصف شب چك را آوردیم.»
مدرس اظهار داشت: «نه، هر كه به شما گفته بی خود گفته. من پول میگیرم منتهی به این صورت نه. اولاً، باید طلا باشد آن هم بار شتر و در میان روز روشن و بعد از نماز در مدرسة سپهسالار با شتر بیاورند. در این صورت میگیرم و هیچ اشكالی ندارد. »
وقتی پاسخ را ترجمه میكند، نماینده یا سفیر میگوید: «مدرس میخواهد آبرو و حیثیت سیاسی ما را در تمام دنیا ببرد.»
در نتیجه بلند میشوند و میروند...👌
#آدم انتخاب كنید:👇
یك روز وقتی كه #مدرس از مجلس به خانه بازگشت، عدهای از مردم به منزل مدرس ریخته و با سر و صدای زیاد گفتند: آقا! این چه لایحهای بود كه امروز تصویب شد؟ مصلحت است.... مدرس پاسخ داد: اگر بیست رأس اسب و الاغ و یك آدم را در مجلسی جمع كنند و از آنها بپرسند كه ناهار چه می خورید، جواب چه میدهند؟... "همه گفتند: جو."
#مدرس گفت: آن یك نفر هم ناچار است سكوت كند. این وكلایی كه شما انتخاب كردهاید، شعورشان همین است. بروید آدم انتخاب كنید...
#زندگی_به_سبک_شهدا #ناصرکاوه
گردآوری: ع .رضوانی