eitaa logo
ولایت ، توتیای چشم
239 دنبال‌کننده
16.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
92 فایل
فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی ، مذهبی ، اخلاق و خانواده . (در یک کلام ، بصیرت افزایی) @TOOTIYAYCHASHM http://eitaa.com/joinchat/2540306432Cdd24344a89
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸یادگاری از مالک اشتر زمان🌸🍃 🍃📹🎼❤️از عشق سخن‌گفتن اینچنین واله و شیدایی دارد... 🍃💙قسم های جلاله شخصیتی که عمری در جهاد و زیر سایه ولایت بود 🍃💖وصفِ حالِ عاشقان ولایت اینچنین است... @TOOTIYAYCHASHM
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
   🍃💚🇮🇷💙❤️💙🇮🇷💚🍃 🍃🌸خاطراتِ معنوی🌸🍃 🍃❤️بسیار زیبا و شنیدی ... 🍃💙از خاطراتِ آیت الله شیخ عبداللهِ بختیاری ره... 🍃💚با روایتِ استاد عالی @TOOTIYAYCHASHM
💠 (خاطرات سردار گرجی زاده) ✍به قلم، دکتر مهدی بهداروند 🍁قسمت: 6 🔅 چهارم تیرماه ۱۳۶۷ على، وقتی دید احمد دلگیر و نگران است، کوتاه آمد. به چشم! شما نگران نباشید. کارها را سروسامان می دهم و در موقع لازم به عقب می آیم. حاج علی، یادت نرود. تو نباید به دست عراقی ها بیفتی، میفهمی چه می گویم؟ تو یعنی سپاه، یعنی فرماندهی، یعنی جزیره. عراقی‌ها تو را خوب می شناسند. خدا بزرگ است. سعی می‌کنم کارها را ردیف کنم و به عقب بیایم. تازه، بهنام شهبازی و عباس هواشمی و عده ای دیگر از فرماندهان جلو هستند. تا آنها بیایند عقب من هم آمده ام. این نامردی است تا آنها نیامده اند، به عنوان فرمانده قرارگاه، عقب. بیایم. همه فرماندهان موقع رفتن به علی گفتند سریع جمع کند و به عقب برود. با هم روبوسی کردند. آن‌ها را تا در ورودی قرارگاه بدرقه کردم. چهار پنج ماشین پشت سر هم به سمت عقب حرکت بعد از رفتن فرماندهان کنار على نشستم و او با حاج عباس هواشمی تماس گرفت و از اوضاع خط مقدم پرسید. حاج عباس، که صدایش به خوبی به گوش نمی رسید، گفت: «در جاده خندق وضع خیلی خراب بود. مجبور شدیم عقب نشینی کنیم. اینجا عراق بدجوری حمله کرده است. هیچ چیز جلو دارش نیست. بیشتر نیروها از پا درآمده اند. باقی مانده نیروها هم در حال عقب نشینی اند. سعی می‌کنم نیروها را هر طور شده به عقب بیاورم تا کسی اسیر نشود. حال خود شما چطور است حاج علی؟» و علی غمگینانه پاسخ داد: «خوبم. شما سلامت باشید. هر طور شده بچه های زخمی و شیمیایی را به عقب بفرست.» با پایان گرفتن تماس، حاج علی پرسید: «گرجی، در قرارگاه چند ماشین داریم؟» دو ماشین داریم که یکی اش هم آمبولانس است." خوب است. دو ماشین برای ما کافی است. ماندن در صلاح نیست. آماده عقب رفتن باشید. دیگر نمی شود این ‌جا ایستاد. عراق احتمالا به سمت قرارگاه می آید. هر چه زودتر باید قرارگاه را خالی کنیم. هر لحظه ممکن است عراقی ها با هلی برن روی سر مان فرود بیایند. در حین حرف زدن علی، صدای زنگ تلفن بلند شد. گوشی را برداشتم. صدای عصبانی غلام پور بود که به گوشم می رسید. شما هنوز آنجا هستید؟ بابا، چرا حرف گوش نمی دهید؟ بیایید عقب دیگر! آخر چند بار باید بگویم؟ این بار آخر است که می گویم. شما شرعا باید برگردید به عقب. بله، حاجی داریم آماده می شویم. برادرها سالم به عقب رسیدند؟ بله، آنها را به مقر بیمارستان امام رضا بردم. از بابت آنها جای نگرانی نیست. همه نگرانی ام برای شماست که آنجا جا خوش کرده اید و حرف هیچ‌کس را هم گوش نمی دهید. علی، که به مکالمه من و احمد گوش می کرد، با اشاره گفت بگویم داریم می آییم عقب. صدای بی سیم دوباره به گوش رسید. صدای حاج عباس هواشمی بود. می‌گفت: «حاج علی، خوب گوش کن. من دارم سه هلیکوپتر می بینم که خط حرکت‌ شان نشان می دهد به سمت قرارگاه می آیند. احتمالا قصد محاصره آنجا را دارند. قرارگاه لو رفته است. شما را به خدا سریع از آنجا بروید بیرون.» با شنیدن این حرف ها از قرارگاه زدم بیرون و آسمان را نگاه کردم. بوی شیمیایی سراسر منطقه را پر کرده بود. برای آرامش خودم گفتم: «نه، این ها در حال گشت زنی هستند و کاری به قرارگاه ندارند. حاج عباس حتما اشتباه می‌کند.» وقتی دوباره به اتاق على برگشتم گفت: «گرجی، هلیکوپترها را دیدی؟ چند تا هستند؟». والا من هلی کوپتری ندیدم! یعنی چه؟ پس حاج عباس چه می گوید؟ هلیکوپترها کجا رفتند؟ شاید به محور دیگری رفته اند! 👈ادامه دارد... ✔️منبع: کانال حماسه جنوب 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃
💠 (خاطرات سردار گرجی زاده) ✍به قلم، دکتر مهدی بهداروند 🍁قسمت: 6 🔅 چهارم تیرماه ۱۳۶۷ على، وقتی دید احمد دلگیر و نگران است، کوتاه آمد. به چشم! شما نگران نباشید. کارها را سروسامان می دهم و در موقع لازم به عقب می آیم. حاج علی، یادت نرود. تو نباید به دست عراقی ها بیفتی، میفهمی چه می گویم؟ تو یعنی سپاه، یعنی فرماندهی، یعنی جزیره. عراقی‌ها تو را خوب می شناسند. خدا بزرگ است. سعی می‌کنم کارها را ردیف کنم و به عقب بیایم. تازه، بهنام شهبازی و عباس هواشمی و عده ای دیگر از فرماندهان جلو هستند. تا آنها بیایند عقب من هم آمده ام. این نامردی است تا آنها نیامده اند، به عنوان فرمانده قرارگاه، عقب. بیایم. همه فرماندهان موقع رفتن به علی گفتند سریع جمع کند و به عقب برود. با هم روبوسی کردند. آن‌ها را تا در ورودی قرارگاه بدرقه کردم. چهار پنج ماشین پشت سر هم به سمت عقب حرکت بعد از رفتن فرماندهان کنار على نشستم و او با حاج عباس هواشمی تماس گرفت و از اوضاع خط مقدم پرسید. حاج عباس، که صدایش به خوبی به گوش نمی رسید، گفت: «در جاده خندق وضع خیلی خراب بود. مجبور شدیم عقب نشینی کنیم. اینجا عراق بدجوری حمله کرده است. هیچ چیز جلو دارش نیست. بیشتر نیروها از پا درآمده اند. باقی مانده نیروها هم در حال عقب نشینی اند. سعی می‌کنم نیروها را هر طور شده به عقب بیاورم تا کسی اسیر نشود. حال خود شما چطور است حاج علی؟» و علی غمگینانه پاسخ داد: «خوبم. شما سلامت باشید. هر طور شده بچه های زخمی و شیمیایی را به عقب بفرست.» با پایان گرفتن تماس، حاج علی پرسید: «گرجی، در قرارگاه چند ماشین داریم؟» دو ماشین داریم که یکی اش هم آمبولانس است." خوب است. دو ماشین برای ما کافی است. ماندن در صلاح نیست. آماده عقب رفتن باشید. دیگر نمی شود این ‌جا ایستاد. عراق احتمالا به سمت قرارگاه می آید. هر چه زودتر باید قرارگاه را خالی کنیم. هر لحظه ممکن است عراقی ها با هلی برن روی سر مان فرود بیایند. در حین حرف زدن علی، صدای زنگ تلفن بلند شد. گوشی را برداشتم. صدای عصبانی غلام پور بود که به گوشم می رسید. شما هنوز آنجا هستید؟ بابا، چرا حرف گوش نمی دهید؟ بیایید عقب دیگر! آخر چند بار باید بگویم؟ این بار آخر است که می گویم. شما شرعا باید برگردید به عقب. بله، حاجی داریم آماده می شویم. برادرها سالم به عقب رسیدند؟ بله، آنها را به مقر بیمارستان امام رضا بردم. از بابت آنها جای نگرانی نیست. همه نگرانی ام برای شماست که آنجا جا خوش کرده اید و حرف هیچ‌کس را هم گوش نمی دهید. علی، که به مکالمه من و احمد گوش می کرد، با اشاره گفت بگویم داریم می آییم عقب. صدای بی سیم دوباره به گوش رسید. صدای حاج عباس هواشمی بود. می‌گفت: «حاج علی، خوب گوش کن. من دارم سه هلیکوپتر می بینم که خط حرکت‌ شان نشان می دهد به سمت قرارگاه می آیند. احتمالا قصد محاصره آنجا را دارند. قرارگاه لو رفته است. شما را به خدا سریع از آنجا بروید بیرون.» با شنیدن این حرف ها از قرارگاه زدم بیرون و آسمان را نگاه کردم. بوی شیمیایی سراسر منطقه را پر کرده بود. برای آرامش خودم گفتم: «نه، این ها در حال گشت زنی هستند و کاری به قرارگاه ندارند. حاج عباس حتما اشتباه می‌کند.» وقتی دوباره به اتاق على برگشتم گفت: «گرجی، هلیکوپترها را دیدی؟ چند تا هستند؟». والا من هلی کوپتری ندیدم! یعنی چه؟ پس حاج عباس چه می گوید؟ هلیکوپترها کجا رفتند؟ شاید به محور دیگری رفته اند! 👈ادامه دارد... ✔️منبع: کانال حماسه جنوب 🌺🌺🌺
✍همسر شهید:  🍃با خانواده‌ام به زیارت حضرت زینب(س) رفته بودیم. روبروی گنبد حضرت زینب(س) ایستادم و شروع به درددل با بی‌بی کردم از خدا خواستم همسری به من بدهد که انتخاب خودت باشد. محمدجواد دوست عمویم بود و زیاد باهم رفت‌وآمد داشتند؛ در شب عروسی عمویم، محمدجواد مرا دید بود. روز بعد مادرش را برای خواستگاری فرستاد. اولین برخورد ما شب خواستگاری بود. محمدجواد به‌قدری خجالتی بود که صورتش را پشت گل خواستگاری پنهان کرده بود.💐 🌹 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهیدمحمدجوادقربانی 🌹🍃 🌺🌺🌺
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
🌙🌙اذان به افق تهران☀️☀️ ‍ 🌙الله اکبر ☀️ 🌙الله اکبر☀️ 🌙 الله اکبر☀️ 🌙 الله اکبر☀️ 🌙اشهد ان لا اله الا الله☀️ 🌙اشهد ان لا اله الا الله☀️ 🌙اشهد ان محمدا رسول الله☀️ 🌙اشهد ان محمدا رسول الله☀️ 🌙اشهد ان علیا ولی الله☀️ 🌙اشهد ان علیا ولی الله☀️ 🌙حی علی الصلاه☀️ 🌙حی علی الصلاه☀️ 🌙حی علی الفلاح☀️ 🌙حی علی الفلاح☀️ 🌙حی علی خیر العمل☀️ 🌙حی علی خیر العمل☀️ 🌙الله اکبر ☀️ 🌙الله اکبر☀️ 🌙لا اله الا الله ☀️ 🌙لا اله الا الله☀️ ☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️ عَجِلوُابا لصلاة 👋التمــــــــــاس دعــــا
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
💛دعا برای شروع روز 💛 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار 🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن 🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن 🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة 💚دعای ایمان💚 💞بسم اللّه الرحمن الرحیـم💞 🌹لااِلهَ اِلَّا اللهُ الموُجُودُ فی کُلِّ زَمانٍ 🌹 لا اِلهَ الا اللهُ المَعبوُدُ فی کُلِّ مَکانٍ 🌹لا اله الا اللهُ المَعروُفُ بِکُلِّ اِحسانٍ 🌹لااِلهَ الااللهُ کُل یَومٍ فی شَأنٍ 🌹لااله الااللهُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ مِن زوالِ الایمانِ و مِن شَرِّ الشَّیطانِ یاقَدیمَ الاِحسانِ یاغَفُورُ یارَحمنُ یارَحیمُ بِرَحمَتِکَ یااَرحَمَ الرّاحِمینَ .🌹 💚دعای چهارحمد💚 💞بسم الله الرحمن الرحیم 💞 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی عَرَّفَنی نَفسَهُ وَ لَم یَترُکنی عُمیانَ القَلب 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَنی مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّی الله ُ عَلَیهِ وَ آلِه 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَ رِزقی فی یَدِهِ وَ لَم یَجعَلهُ فی اَیدِی النّاس 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی سَتَرَ عُیُوبی عَورَتی وَ لَم یَفضَحنی بَینَ النّاسِ. 🌹دعای برکت روز: (الحَمدُللّه فالِقِ الإِصباحِ،سُبحانَ رَبِّ المَساءِ وَالصَّباحِ، اللّهُمَّ صَبِّح آلَ مُحَمَّدٍ بِبَرَکَةٍ وعافِیَةٍ، وسُرورٍ وقُرَّةِ عَینٍ. اللّهُمَّ إنَّکَ تُنَزِّلُ بِاللَّیل وَالنَّهارِ ما تَشاءُ، فَأَنزِل عَلَیِّ و عَلی أهلِ بَیتی مِن بَرَکَة السَّماواتِ وَالأَرضِ، رِزقا حَلالاً طَیِّبا واسِعا تُغنینی بِهِ عَن جَمیع ِ خَلقِک)َ 🌹🌹🌹
💚💛❤️💖💙💜 🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 🌎🌖تقویم واعلانات نجومی🌔🌎 ✴️ سه شنبه 👈 27 آبان 1399 👈1 ربیع الثانی 1442👈 17 نوامبر 2020 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی . 🗡 آغاز قیام توابین به همراه سلیمان بن صرد خزاعی " ۶۵ ه.ق " . 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی . ❇️ امروز روز شایسته ای است برای امور زیر : ✅ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن . ✅ تجارت و داد و ستد . ✅ و امور کشاورزی و زراعی خوب است . 👶 برای زایمان خوب و نوزادش محبوب و دوست داشتنی خواهد شد.ان شا ء الله 🤕 بیمار امروز نیز زود خوب شود. 🚘 مسافرت : مسافرت خوب و مفید و سودمند است . 🔭 احکام نجوم. 🌓 امروز برای امور زیر نیک است . ✳️ خواستگاری ، عقد ، ازدواج . ✳️ ختنه کردن . ✳️ و امور بازرگانی نیک است . 📛 برای فروش جواهرات و حیوان و قرض و وام خوب نیست . 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،(سروصورت)دراین روز از ماه قمری، باعث کوتاهی عمر می شود . 💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن 🔴 یا در این روز از ماه قمری ، برای رگها ضرر دارد . ✂️ ناخن گرفتن سه شنبه برای ، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید برهلاکت خود بترسد . 👕👚 دوخت و دوز. سه شنبه برای بریدن،و دوختن روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید. ( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد) ❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه 💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به و و سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸 @TOOTIYAYCHASHM 🍃💠ولایت توتیای چشم👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
       💚💚💚 🍃❤️🎼📹یکی از زیباترین کلیپهای اسماءالله ؛ 🍃❤️ فرح بخش ترین آوا برای شروعِ یه روزِ عالی و مملو از عشقِ بخوبیها. 🍃💙کاری از نوجوانِ خوش صدا و خوش ذوقِ امت اسلامی 💚💚💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌⚘ 💚💚💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️آنها که دل خوش کرده اند به مذاکره، بدانند 🔺آمریکا رو به افول است. 💚💚💚
❣ او حاضرو ما پنهانیم😔 هرچند که از خود میخوانیم با این همه ای 💫 جاویدان تا فجر 🌤فرج منتظرت می مانیم 🌸🍃 🌺🌺🌺
✨✨✨✨✨✨ 🔴پیمودن ره صد ساله در یک شب! 💚مرحوم آیت الله العظمی شفتی در اصفهان یکی از مراجع بزرگ تقلید بود خیلی مقامش بالا بود. 🌷 حتی مشهور است که او شبها دیوانه میشد از شدت عشق و خوف به ذات احدیت... 🔷حتّی ایشان در اصفهان مسجدی ساخته به نام مسجد سید که خیلی عالی است و روحانیت عجیبی دارد. 🔅خودشان در جواب اینکه از کجا به این درجه رسیده اند فرمودند که: دعای یک سگ مرا به اینجا رسانده.‌‌.. 🔴 من در نجف طلبه بودم و چند روزی بود که از ایران برایم پول نیامده بود. کمی صبر کردم چون نخواستم به کسی بگویم. اما یک وقت احتیاج شدیدی برایم پیش آمد. از رفیقم مقداری پول قرض گرفتم و نان و مقداری آبگوشت کله تهیه کردم. 🔷 هنگامی که به منزل برگشتم دیدم که سگی در جوی آب افتاده و توله هایش به او چسبیده اند و او شیر ندارد و خود سگ از شدت گرسنگی رو به مرگ است. 🌾با خودم گفتم من که تا حالا گرسنگی کشیده‌ام باز هم گرسنگی را تحمل می کنم. 🔰نان‌ها را در آبگوشت ترید کرده و آنها را جلوی سگ گذاشتم. سگ آن غذا را خورد و هم بلند شدم و ظرف را تمیز کردم وبعد از شستن به صاحبش برگرداندم. ♻️ بعد از آن پروردگار برایم پولی فرستاد طولی نکشید که از شفت که یکی از شهرستانهای گیلان است شخصی آمد و گفت فلان حاجی مرده و یک سوم از مال خود را برای شما وصیت کرده... 🌟من متعجبانه حساب کردم دیدم همون موقعی که آن آبگوشت کله را به سگ دادم عصر همان روز برای من این وصیت شده. 🌸 از همان وقت کم کم در اصفهان برای من آن قدرت و مرجعیت پیدا شد 🌷 اگر من توانستم به اسلام خدمتی کنم مدیون این است که توانستم دل سگی را به دست بیاورم ... 🌾 تعجب نکنید زیرا برای آن که شخصی مشمول رحمت خدا شود زمینه می‌خواهد و زمینه نیز مختلف است گاهی انسان می‌تواند راه صد ساله را در یک شب بپیماید... 🌷💐🌷 📗گفتار نراقی ج ۱ ص ۳۴۰
32.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌🎥 و آثار فاجعه بار آن ☝️ ⚠️📆 رهبر انقلاب در اسفند سال ۱۳۹۷، درباره پدیده : "دشمن بشریت تصمیم گرفته را از بین ببرد. از صد سال پیش تصمیم گرفتند خانواده را از بین ببرند؛ این های سخت و دیرهنگام و کم، این ازدواج به تعبیر زشتشان سفید که سیاه و غلط است و از بین بردن و از برنامه‌های دشمن است. مقابله با این‌ها را وظیفه خود قرار دهید." 💚💚💚
🔆 امیرالمؤمنین عليه السلام: 🔺بهترين برطرف كننده اندوه، خشنود بودن به قضاى الهى است. 📚 عیون الحکم، جلد ۱، صفحه ۴۹۴ 🍃🍂🍃🍂🍃
کارگردان دنیا خداست! مهم نیست نقش ما ثروتمند است یا تنگدست... سالم است یا بیمار ... مهم اینست که محبوبترین کارگردان عالم نقشی به ما داده! نباید از سخت بودن نقش گله مند بود... چرا که سخت بودن نقش: نشانه اعتماد کارگردان به شایستگی بازیگر هست ...🌹 امیدوارم خوش بدرخشیم ! شبتون بخیر✨✨✨ خدای مهربان یارونگهدارتون 🌹🌹🌹
💠 (خاطرات سردار گرجی زاده) ✍به قلم، دکتر مهدی بهداروند 🍁قسمت: 7 🔅 چهارم تیرماه ۱۳۶۷ فضای قرارگاه به قدری سنگین بود که نفس کشیدن را هم مشکل کرده بود. عراقی ها در حال آتش ریختن روی جزیره بودند. اطراف ما هیچ مقری نبود و همین برای لو رفتن ما کافی بود. محل قرارگاه هم، چون سر جاده بود، به راحتی تشخیص داده می شد و آنها می توانستند در کمترین زمان ما را محاصره کنند. با خودم فکر کردم چرا عراقی ها قرارگاه را بمباران نمی کنند؟ اینکه برایشان کاری ندارد.» و نتیجه گرفتم آنها به دنبال اسیر کردن علی هاشمی اند و می خواهند با احتیاط وارد عمل شوند. اطراف قرارگاه هر دقیقه چند گلوله-جنگی و شیمیایی به زمین می خورد. حالت تهوع داشتم. چفیه ام را خیس کردم و روی صورتم گذاشتم تا قدری آرام بگیرم؛ ولی اثری نداشت. در طول این مدت، علی، در حالی که دو دستش را پشت کمرش گره کرده بود، در سنگرش قدم میزد. انگار به مسئله ای فکر می کرد. گفتم: «حاج علی، عجب بوی سیبی می آید! بوی گلابی هم می آید!» با خنده گفت: «البته بوی خورش سبزی را هم اضافه کن.» بعد پیراهنش را توی شلوارش کرد و فانسقه اش را محکم بست و گفت: گرجی، بچه ها را آماده کن به عقب برویم. احساس خوبی ندارم.» گفتم: «علی آقا، اگر آخر خط است، پس یا شهادت یا اسارت. البته هر دو پذیرفتنی هستند؛ هرچند اسارت سخت است، آن هم وقتی آدم را از توی قرارگاه فرماندهی سپاه ششم بیرون بیاورند.» خندید و گفت: «گرجی، اگر اسیر شدیم، من که لاغرمردنی ام می گویم راننده ام و این آقا فرمانده من است.» من، که نفسم به سختی بالا می آمد با خنده جواب دادم: «برادر من، آن طرف آب ماهر عبدالرشید و سلطان هاشم فرمانده سپاه ششم عراق است و این طرف تو فرمانده سپاه ششم ایرانی. من چه کاره ام؟» هر دو خندیدیم. ناگهان گلوله توپی به پشت جا کولری سنگر علی خورد و صدای مهیبی بلند شد. من و علی از شدت انفجار هر یک به طرفی پرت شدیم. خدا رحم کرد. چون کولر گازی به داخل پرتاب شد و اگر به هر یک از ما می خورد، له می‌شدیم. نوع شلیک گلوله این پیام را داشت که عراقی ها ما را دقیقا زیر نظر دارند. علی سریع بلند شد، لباسش را تکاند، و گفت: «گرجی، طوری نشدی؟ زخمی که نشدی؟». نه بابا بادمجان بم که آفت ندارد. تو چطوری؟ من هم خوبم. انگار دیگر باید سریع برویم عقب. برای آخرین بار به دقت سنگر علی را از نظر گذراندم. دور تا دور سنگر پتوی سربازی پهن بود. عبارت «ما تا آخر ایستاده ایم» را زیر عکس امام نصب کرده بودند. با خودم گفتم: «آیا واقعا اتاق ماهر عبدالرشید و سلطان هاشم هم به همین سادگی است؟» على صدا زد: «گرجی، قبل از رفتن یک بار دیگر از وضعیت جلو سؤال کن تا ببینیم چه خبر است؛ چقدر از نیروها به عقب آمده اند و عراق تا کجا جلو آمده.» همه فکرش متوجه بچه های خط مقدم بود. همه توانش را گذاشته بود تا بچه های جلو سریع به عقب منتقل شوند. همیشه می گفت: «این بچه ها در دست ما امانت اند. هر یک از این ها یک قبیله چشم به راهشان است.» به ساعتم نگاه کردم. حوالی اذان ظهر بود. هر روز آن موقع آماده نماز جماعت می‌شدیم. علی زودتر از همه راهی نماز می شد و بقیه، به تبعیت از او، دست از کار می کشیدند و آماده نماز جماعت می شدند. وضو داشتم. علی هم طبق معمول وضو داشت. گفت: «نماز اول وقت را بخوانیم. چون فکر نمی‌کنم بعد از اینجا فرصت نماز خواندن پیدا کنیم.» صدای بوق ماشینی مرا به بیرون قرارگاه کشاند. پابرهنه دویدم بالا. دیدم راننده ای طبق معمول هر روز توقف کرد و با آوردن دو قابلمه برنج و خورش وارد قرارگاه شد. تا ظرف‌ها را زمین گذاشت، گفتم: «برادر، دستت درد نکند. بزن به چاک که وضع خیلی خراب است. تا اسیر نشدی سریع فرار کن.» او را هل دادم تا از قرارگاه بیرون برود. به راننده، در حالی که با عجله پشت فرمان می نشست، طوری گاز داد که از لاستیک های ماشین صدا و دود بلند شد. از اینکه او در آن گیرودار نماند خوشحال شدم. نگاهی به دیگ های خورش و برنج کردم و با خود گفتم: «حالا چه کسی این همه غذا را بخورد؟ » مجال خوردن غذا برای هیچ یک از بچه های داخل قرارگاه نبود. با بیسیم از جلوی خط خبر گرفتم. بچه ها خبرهای بدی دادند. عقب نشینی، اسارت، شهادت، زخمی شدن بچه ها، و شیمیایی واژه هایی بود که مدام از بی سیم ها به گوش می رسید. یکی از اخبار بد را حاج عباس داد. گفت: «گرجی، هلیکوپترهای عراقی به طرف شما می آیند. حواستان را جمع کنید تا محاصره نشوید.» 👈ادامه دارد... ✔️منبع: کانال حماسه جنوب 🌺🌺🌺
رفتند رفیقــان دل صد پاره ببردند ڪردند رهـــا دامن صد پاره ما را ... 🍃🌹۱۴‌گل‌صلوات‌هدیه‌به‌شهیدمحمدسخندان 🌹🍃 🌺🌺🌺
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
🌙🌙اذان به افق تهران☀️☀️ ‍ 🌙الله اکبر ☀️ 🌙الله اکبر☀️ 🌙 الله اکبر☀️ 🌙 الله اکبر☀️ 🌙اشهد ان لا اله الا الله☀️ 🌙اشهد ان لا اله الا الله☀️ 🌙اشهد ان محمدا رسول الله☀️ 🌙اشهد ان محمدا رسول الله☀️ 🌙اشهد ان علیا ولی الله☀️ 🌙اشهد ان علیا ولی الله☀️ 🌙حی علی الصلاه☀️ 🌙حی علی الصلاه☀️ 🌙حی علی الفلاح☀️ 🌙حی علی الفلاح☀️ 🌙حی علی خیر العمل☀️ 🌙حی علی خیر العمل☀️ 🌙الله اکبر ☀️ 🌙الله اکبر☀️ 🌙لا اله الا الله ☀️ 🌙لا اله الا الله☀️ ☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️ عَجِلوُابا لصلاة 👋التمــــــــــاس دعــــا
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
💛دعا برای شروع روز 💛 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار 🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن 🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن 🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة 💚دعای ایمان💚 💞بسم اللّه الرحمن الرحیـم💞 🌹لااِلهَ اِلَّا اللهُ الموُجُودُ فی کُلِّ زَمانٍ 🌹 لا اِلهَ الا اللهُ المَعبوُدُ فی کُلِّ مَکانٍ 🌹لا اله الا اللهُ المَعروُفُ بِکُلِّ اِحسانٍ 🌹لااِلهَ الااللهُ کُل یَومٍ فی شَأنٍ 🌹لااله الااللهُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ مِن زوالِ الایمانِ و مِن شَرِّ الشَّیطانِ یاقَدیمَ الاِحسانِ یاغَفُورُ یارَحمنُ یارَحیمُ بِرَحمَتِکَ یااَرحَمَ الرّاحِمینَ .🌹 💚دعای چهارحمد💚 💞بسم الله الرحمن الرحیم 💞 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی عَرَّفَنی نَفسَهُ وَ لَم یَترُکنی عُمیانَ القَلب 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَنی مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّی الله ُ عَلَیهِ وَ آلِه 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَ رِزقی فی یَدِهِ وَ لَم یَجعَلهُ فی اَیدِی النّاس 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی سَتَرَ عُیُوبی عَورَتی وَ لَم یَفضَحنی بَینَ النّاسِ. 🌹دعای برکت روز: (الحَمدُللّه فالِقِ الإِصباحِ،سُبحانَ رَبِّ المَساءِ وَالصَّباحِ، اللّهُمَّ صَبِّح آلَ مُحَمَّدٍ بِبَرَکَةٍ وعافِیَةٍ، وسُرورٍ وقُرَّةِ عَینٍ. اللّهُمَّ إنَّکَ تُنَزِّلُ بِاللَّیل وَالنَّهارِ ما تَشاءُ، فَأَنزِل عَلَیِّ و عَلی أهلِ بَیتی مِن بَرَکَة السَّماواتِ وَالأَرضِ، رِزقا حَلالاً طَیِّبا واسِعا تُغنینی بِهِ عَن جَمیع ِ خَلقِک)َ 🌹🌹🌹