eitaa logo
ولایت ، توتیای چشم
238 دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
4.8هزار ویدیو
92 فایل
فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی ، مذهبی ، اخلاق و خانواده . (در یک کلام ، بصیرت افزایی) @TOOTIYAYCHASHM http://eitaa.com/joinchat/2540306432Cdd24344a89
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
💚حضرت امام صادق علیه السلام می فرمایند:💚 🔆 هركس چهل صبح(پیوسته) (دعای) عهد را بخواند: 1️⃣از یاوران قائم ما باشد 2️⃣و اگر پیش از ظهور آن حضرت بمیرد او را از قبر بیرون آورند 3️⃣و در خدمت آن حضرت باشد 4️⃣و حق تعالی به هركلمه از حسنه او را كرامت فرماید 5️⃣ و هزار گناه از او محو كند. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃امام خمینی ره: اگر هرروز (بعد از نماز صبح)دعای عهد را بخوانی،مقدراتت عوض میشود...🍃
*┅═✧﷽✧═┅* *اللَّهُمَّ وَفِّقْنِي فِيهِ لِمُوَافَقَةِ الْأَبْرَارِ، وَ جَنِّبْنِي فِيهِ مُرَافَقَةَ الْأَشْرَارِ، وَ آوِنِي فِيهِ بِرَحْمَتِكَ إِلَى دَارِ الْقَرَارِ، بِإِلَهِيَّتِكَ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ* *خدایا مرا در این ماه به همراهی و همسویی با نیکان توفیق ده، و از همنشینی با بدان دور بدار، و به حق رحمتت به خانه آرامش جایم ده، به پرستیدگی ات ای پرستیده جهانیان* 🌹🌹🌹
💠 منتظر ظهور 🔹 مطلب دیگر درباره حضرت است كه اگر كسی عارفاً به شأن ولی عصر و «منتظراً لأمره» بمیرد، این را دارد. امام ششم (سلام الله علیه) فرمود منتظر ظهور كسی است كه تیر به دست آماده باشد؛ نه اینکه منتظر ظهور، کسی است که مفاتیح به دست و دعاخوان باشد! آن كسی كه كتاب دعا در دست اوست و می ‌گوید خدایا ظهور حضرت را برسان، او منتظر حضرت نیست، كسی كه تفنگ در دست گرفته، او منتظر حضرت است. حضرت در آنجا فرمود: «لِیعِدَّنَّ أَحَدُكُمْ لِخُرُوجِ القَائِمِ وَلَوْ سَهْماً». 🔹 معنای این است كه قبل از آمدن حضرت حداقل یك تیر تهیه بكند؛ نیروی رزمی است كه می ‌تواند منتظر حضرت باشد، دعاخوان چگونه می ‌تواند منتظر حضرت باشد؟! این تماشاچی كه بگوید كه خدایا كاری به من نداشته باش، امام خود را بیاور و دنیا را اصلاح كن، چنین کسی كه منتظر حضرت نیست. 🔹 فرمود ولو با یك تیر شده آماده باشد؛ تیراندازی یاد بگیرد، دشمنش را بشناسد، دوستش را بشناسد، شاید حضرت فردا ظهور كرد؛ این معنی است. این شخص اگر هم در بسترش به موت حَتف انف بمیرد «مات شهیدا»، وگرنه آن كسی كه بگوید خدایا كاری به من نداشته باش تو می ‌دانی و دینت و ولی ات، همان حرفی است كه می ‌گوید: ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنّا ‌هاهُنا قاعِدُونَ﴾؛ ما اینجا هستیم تو به كمك خدا دینتان یاری كنید، كاری به ما نداشته باشید! همراهان امیر المؤمنین (علیه السلام) نظیر این گونه حرف می‌ زنند می‌ گویند یا علی حرفی كه بنی اسرائیل به موسای كلیم گفتند كه ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنّا ‌هاهُنا قاعِدُونَ﴾ ما این طور نمی ‌گوییم، ما می ‌گوییم «إذهب نحن معكَ» هر جا كه تو رفتی ما می ‌آییم؛ این معنی است. 📚 سوره مبارکه حدید جلسه 13 علیه السلام
امام علی علیه السلام: ✅ قُرِنَتِ الْهَيْبَةُ بِالْخَيْبَةِ، وَ الْحَيَاءُ بِالْحِرْمَانِ؛ وَ الْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ، فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَيْر. ✅ترس(نابجا) با نااميدى مقرون است و کم رويى موجب محروميت است، فرصت ها همچون ابر در گذرند؛ ازاين رو، فرصت هاى نيک را غنيمت بشماريد 📚حکمت ۲۱ نهج البلاغه 🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*حاج آقا دارستانی:در هیچ حالتی از اهل بیت رو برنگردانید* 💚💚💚
🏝مثل اشتیاق روزه‌دار به لحظه‌ی زلال افطار ... مثل اشتیاق شب‌زنده‌داران به نجوای رازگونه‌ی سحرگاه ... مثل اشتیاق عطشناک میهمانان ماه خدا به خنکای حیاتبخش باران ... ... به تو مشتاقم ... دیدنت مثل لحظه‌های افطار پیچیده در پژواک ربنا ... و من تمام لحظه‌های ناب این ماه به یاد توام ... به یاد آمدنت ... به یاد بوییدنت ... به یاد شنیدنت ... من مشتاق توام ...🏝 🌺🌺🌺
4_721038705925554913.mp3
4.57M
🔰 شرح و تفسیر ماه رمضان 💠 دعای روز پانزدهم ✨اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي فِيهِ طَاعَةَ الْخَاشِعِينَ وَ اشْرَحْ فِيهِ صَدْرِي بِإِنَابَةِ الْمُخْبِتِينَ بِأَمَانِكَ يَا أَمَانَ الْخَائِفِينَ. خدايا در در اين ماه طاعت فروتنان را نصيبم كن، و سينه ام را براى انابه همانند بازگشت خاضعان باز كن به امان دادنت اى امان ده هراسندگان.✨ 🎤 با بیان شیرین آیت الله مجتهدی تهرانی رحمت الله علیه 👌 به همراه بیان یک نکته شرعی مورد توجه در ↙️↙️↙️ @atr_ir
✨🍃هر روز در ماه مبارک رمضــان، ثواب روزه مون رو به یه شهید هدیه میدیم 🍃🌸ثواب روزه امروزمون رو هدیه میکنیم به شهید علی جمشیدی سلام، 🌸🍃صبحتون بخیر، روزتون شهدایی 🌺🌺🌺
(خاطرات رضا پورعطا) 🔹بخش دوم 🍁قسمت: 11 خودم را در یک قدمی شهادت می دیدم. اما قبل از شهادت باید برای نجات بچه ها کاری می کردم. پشت سرم را نگاه کردم. خوشبختانه همه توی کانال پناه گرفته بودند. کمی خیالم راحت شد. تصمیم گرفتم برگردم توی کانال و از احوال بچه ها مطلع شوم اما وقت این کار نبود و باید احساساتم را کنترل می کردم. به خودم نهیب زدم که آقا رضا حالا وقت مهربانی و احوال پرسی نیست!... جنگ است و مرگ... همه بچه ها به امید فرماندهی تو به دنبالت راه افتاده اند... یالله کاری بکن. آنها مرا باور داشتند. پشت سر من نماز می خواندند. همه این فکرها مثل شهابی از ذهنم گذشت. آرام آرام بر شرایط مسلط شدم. جلوم تیربار کار می کرد. پشت سرم هم انبوهی از نیروها منتظر فرمان من در کانال پناه گرفته بودند. فکری به سرم زد. خودم را جمع و جور کردم و به شکل فرضی بر خودم فرماندهی کردم؛ یعنی خودم نیروی خودم شدم. آماده حرکت شدم و فرمان دویدن به خودم دادم. بدو رضا... چون اطاعت از فرماندهی واجب بود، شروع به دویدن کردم... خوشبختانه بدون برخورد با تله ای از روی همه مین ها پریدم. یعنی هر شش قدم، یک گام بلند بر می داشتم و در نقطه ای فرود می آمدم. به جرئت می توانم بگویم که جای فرود آمدن پاهایم را خدا تعیین می کرد. اصلا از پشت سرم خبری نداشتم. فقط به تیربارچی و عبور از میدان فکر می کردم. حین عبور، صدای گمپ و گمپ انفجار، از پشت سرم شنیده شده روی زمین خوابیدم و نگاهم را به عقب کشاندم. یکی از بچه ها خودسرانه برای کمک و یاری من وارد میدان شده بود اما روی مین افتاد و با این انفجار، همه میدان به هم ریخت. ترکش ها به آنهایی که بیرون از کانال مانده بودند اصابت کرد. تعداد ترکش ها به قدری زیاد بود که ران پای خودم هم بی نصیب نماند. _توی همان شرایط، چهره نجف پور و درخور را تشخیص دادم. آنها سعی می کردند خودشان را به من برسانند اما انبوه مین ها این اجازه را به آنها نمی داد. با دیدن آنها عصبانی شدم و نفس زنان فریاد کشیدم: چرا دارین میاین؟ مستأصل و درمانده در محلی که خوابیده بودند پناه گرفتند. موقعیت تیربارچی را در نظر گرفتم و همه انرژی ام را جمع کردم تا برای خاموش کردن آن لعنتی خیزهای آخرم را بردارم و انتقام این همه قساوت و بی رحمی را از او بگیرم. طوری شلیک می کرد که هیچ سری از کانال نمی توانست بالا بیاید. همان طوری که دراز کشیده بودم به محاسبه پرداختم. میدان مین تقریبا صد متر بیشتر نبود. بعدش هم که خاکریزی بود که تیربارچی بالایش نشسته بود و درو می کرد. در یک فرصت مناسب که خشاب عوض می کرد، بلند شدم و شروع به دویدن کردم. شاید پنجاه، هفتاد و یا صد متر نرفته بودم که یک دفعه محکم خوردم به انبوه دیگری از سیم خاردار. در آن تاریکی شب، طبیعی بود جلوم را نبینم. همه دست و صورت و بدنم زخمی و خون آلود شد. اما شرایط به گونه ای نبود که درد را احساس کنم. درد را در خودم خفه کردم و مسیر رگبار گلوله های آتشین تیربارچی را پی گرفتم. گاهی هم که در آسمان منوری روشن می شد، از فرصت استفاده می کردم و موقعیت را در ذهنم ثبت می کردم. تقریباً از جایی که ایستاده بودم تا خاکریز تیربارچی، دریایی از سیم خاردارهای توپی شکل پهن شده بود. یعنی بن بست واقعی. اما من قصد نداشتم کوتاه بیایم. به خودم نهیب زدم و گفتم رضا ناامید نشو... حتما راهی برای عبور هست. کورمال کورمال به این سو و آن سو دست کشیدم. فقط سیم خاردار بود. رسیدن به خاکریز تقریبا محال به نظر می رسید. بغضی در گلو و سینه داشتم که انگیزه مرا برای عبور از آنها دو چندان کرد. نگاهی به دستان زخمی و خالی ام کردم و پیشانی ام را لحظه ای روی سیم خاردارها تکیه زدم. نفس زنان گفتم: خدایا کمکم کن . یک گردان نیرو به امید من دارد جلو می آید... تو را به جان زهرا(س) کمکم کن. 👈ادامه دارد ✔️منبع: کانال حماسه جنوب 🌺🌺🌺