eitaa logo
دعاهای حاجت روایی 🤲🤲🤲
935 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.7هزار ویدیو
198 فایل
سفارش قرائت قرآن و نماز اموات ودعاهای جهت روا شدن حاجات ،نمازهای مستحبی و سفارش نمازهای حاجت و همچنین دختران و پسران متدین جهت انتخاب همسر مناسب در ایتا پیام ارسال فرمایید ۰۹۱۹۵۴۲۶۲۷۶خانم اسماعیلی ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
یک روزهایی را باید اختصاص داد به بی خیالی! نه به دغدغه ای فکر کرد نه غصه ای خورد نه نگرانِ چیزی بود. یک روزهایی را باید از تویِ تقویمِ دنیا بیرون کشید ... و برایِ خود زندگی کرد.🌱 ؎ღ @Azkodamso
{🌻`} اونی که باورت داره یک قدم جلوتر از کسی هست که دوستت داره🍃✨ ĴỖĮŇ --------;° @Azkodamso
🌸🍃 •. من‌یہ‌حزب‌اللهے‌و‌ٺو‌هم‌ڪ‌بچہ‌مذهبے😊 جورِ‌همدیگر‌شویم‌بہ‌بہ‌عجب‌آینده‌اے😋 @Azkodamso
دعاهای حاجت روایی 🤲🤲🤲
_🌱❣🌱_________ #رمان_رنج_مقدس۲ #نرجس_شکوریان‌فرد #قسمت_نود_و_پنجم☺️ . . 🏝 . . گفت و رفت و لیلا
_🌱❣🌱_________ ۲ —و—ششم . 🏝 . . مصطفی اما باز هم نمی‌توانست بخوابد. تکیه به دیوار مات لیلا بود و متوسل به خدای لیلا... همان‌طور نشسته چند بار چرت زد و بعد از هر بیداری قطره‌های ناخواستۀ اشک را از گوشۀ چشمانش پاک کرد. صدای اذان از خلسه بیرونش آورد. لیلا از صدای نماز مصطفی بیدار شد. مصطفی رفت تا نان تازه بخرد و بساط صبحانه را برپا کند. هوای با طراوت و فضای آرام طالقان، یک طهارتی داشت که جای دیگر حسرتش را می‌خورد. حتماً از شهر بزرگ و بی‌در و پیکر جدا می‌شد و ساکن این‌جا می‌شد. دیگر نمی‌توانست دلیلی برای آن‌جا ماندن پیدا کند. تعریفش برای یک زندگی خوب، در تهران رنگ می‌باخت. تهران پایتخت آرزوها نبود، مدفن آرامش‌ها بود. دیگر نمی‌خواست خودش را فریب بدهد به اسم پایتخت وقتی ‌که می‌دید شلوغی تهران از حجم فریب‌هایی است که مردم را وادار می‌کند خودشان را به سختی تنهایی و خانه‌هایی تنگ کبریتی و ترافیک و آلودگی و گرانی و شهوات بیندازند اما اسم توخالی پایتخت را با خود داشته باشند. دلش نمی‌خواست بگوید تهرانی است اما دلش می‌خواست بداند چند روز زندگیش را کنار خدا گذرانده یا نه! حواسش بود که آرام دل این روزهایش هم در خانۀ کودکی تا جوانیش آرامشی دارد که در پایتخت و میان تمام ظواهر جذاب و اما دروغینش ندارد. _🌱❣🌱______ . . 🏝 . . میان همین افکار دست‌وپا می‌زد و متوجه نبود که صبحانه را چه‌طور خوردند. لیلا سفره را برد و آشپزخانه را سروسامان داد. اما او ذهنش درگیر بود. درگیر حرف‌هایی که می‌خواست بزند. لیلا که آمد برای عوض کردن هوای خودش به آشپزخانه رفت. چند لحظه چشم بست و تماس کوتاهی با مهدوی گرفت: - مصطفی! شاید اتفاقی که برات افتاد و فقط توی دو جمله برای من گفتی، نیاز باشه کاملش رو خانمت بدونه. اون هم الآن. - اگر تو ذهنش موند. - تو ذهنش تو می‌مونی که پای اصولت موندی. - جواد کجاست؟ - پشیمون شده از ازدواج و سرکلاسه! تماس را قطع کرد و دو لیوان چایی ریخت و فکر کرد یک رفیق خوب، یک پشت و پناه محکم، یک رازدار مهربان همیشه باید باشد تا به دلت جریانی با ولتاژ متفاوت وصل کند و تو را از شوک در بیاورد. مهدوی همین بود. لیوان چای را که مقابل لیلا گذاشت تازه متوجه کمرنگ بودنش شد. چای خودش را سرکشید و کمی صبر کرد تا لیلا هم لبی به آن تر کند. # ادامه دارد @Azkodamso
_🌱❣🌱_________ ۲ . . 🏝 . . . قصه گفتن بلد نبود. یعنی این‌طور قصه گفتن بلد نبود. شاید برای بچه‌ها و نوجوان‌ها زیاد حکایت و داستان گفته بود اما این قصه کمی دور از شرم بود. باید چه می‌کرد؟ از کجا شروع می‌کرد که هم حق باشد و هم... اصلاً بزرگ‌ترین تلخی زندگیش همان لحظات بود؛ با فرجی که خدا برایش رقم زده بود لذت‌بخش‌ترین شده بود اما گفتنش.... قصۀ یوسف می‌خواست بگوید. سخت بود برایش ولی چاره نداشت. چشمانش را بست و سر به دیوار تکیه داد تا با احتیاط کلمات را پیدا کند. لب باز کرد. داشت آیۀ یوسف را تلاوت می‌کرد. لیلا در سکوت مطلق گوش می‌داد. دهانش تلخ شده بود و با شنیدن هر جمله ذره ذره جان می‌داد. این حس را به حال مصطفی هم داشت. چرا مجبورش کرده بود تا چیزی را بگوید که خرابش می‌کند؟ نه او مجبورش نکرده بود، شیرین آمده بود و لجن‌های جوب را هم زده بود. بوی تعفن گناه بود که این دو را مکدر کرده بود. آدمیزاد اصلا می‌بیند چهرۀ کریه و زشت گناه را؟ اصلا حس می‌کند بوی متعفن لجن‌های کنار گذاشتن دستورات خدا را؟ نمی‌داند که با گوش دادن به حرف‌های شیطان دستش را در دستان پر از مو و شپش و شوره‌ی شیطان می‌گذارد که از آن لخته‌های چرک و خون می‌ریزد و گوش به دهان نفس سرکشش دارد که با هر کلمه‌ای زرداب بدبو و گند بیرون می‌جهد. آدمیزاد چه‌طور دلش می‌آید گلستان آغوش خدا را رها کند، آبشار محبت خالقش را ندید بگیرد، لذت شنیدن نوای مهربانی دستورات پر سودش را کنار بگذارد و با شیطان خبیث همراه شود. به خاطر دو سه روزه دنیا! خالق را اطاعت نکند؟ به خاطر لذت جسم! شیطان را پرستش کند؟ به خاطر رسیدن به مال و ثروت و قدرت و نشان دادن زیبایی خودش، چشم بر اصل خودش که مخلوق خداست می‌بندد و دست در دست شیطان به سوی جهنم برود. آن هم با پای خودش! امکان ندارد. احمقانه است. _🌱❣🌱_________ 🏝 . . شیطان خودش هم مخلوق خداست. نه می‌تواند خلق کند، نه روزی بدهد، و نه از جهنم نجات بدهد. پس چرا آدم‌ها به یک موجودی که خودش هم رانده شده است گوش می‌دهند؟ این احمقانه است. همه از خدا هستیم، و همه به سوی خدا باز می‌گردیم. همه از خدا هستیم و روزیمان را از خدا می‌گیریم و زندگی می‌کنیم. همه از خدا هستیم و آخرش مقابل همین خدا می‌ایستیم و خجالت زده می‌شویم و یا سربلند. شیطان کجای این معامله است که این همه آدم سر به فرمان او دارند... این‌ها در ذهن مصطفی و لیلا می‌رفت و می‌آمد. اما بر زبانشان شرح واقعه می‌کردند. مصطفی گفت که قصۀ عکس‌ها هم چیست و لیلا مانده بود که باور کند؟ شیرین و کارهایش برای لیلا واضح شده بود و حرف مصطفی واضح‌تر. او نگران لیلا نبود از طرف شیرین. نگران لیلا بود از طرف خود لیلا! 🍃@Azkodamso
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[📘💙] . . یھ اَهل‌دِلےمیگفت وقتے‌ڪه‌عاشق‌بشے هیچ‌گناهے‌بهـت‌حال‌نمیدھ . .@Azkodamso
۳بار حمد ۳بار ایت الکرسی ۳بار کافرون😍❤️ ☺️ 💫💫 ❤️ 🌷خوندم ت هم ی گل بفرس🌷 payamenashenas.ir/Nyaz ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @Azkodamso