🍃🌹۰۰۰﷽۰۰۰🍃🌹
#قسمت_نهم
#داستانِ_واقعی
🌕#سه_دقیقه_درقیامت🌕
✍در دوران جوانی در پایگاه بسیج شهرستان فعالیت داشتم شب های جمعه همه دور هم جمع بودیم و بعد از جلسه قرآن فعالیت نظامی و.. داشتیم.
☘ در پشت محل پایگاه، قبرستان شهرستان ما قرار داشت.
ما هم بعضی وقت ها دوستان خودمان را اذیت می کردیم. البته تاوان تمام این اذیت ها را در آن جا دادم.
☘یک شب زمستانی برف سنگینی آمده بود. یکی از رفقا گفت: کی میتواند الان به ته قبرستان بره و برگردد؟
☘ گفتم: اینکه کاری ندارد. من الان می روم. او به من گفت باید یک لباس سفید بپوشی. من از سر تا پا سفید پوش شدم و حرکت کردم.
☘ صدای خس خسِ پای من بر روی برف از دور شنیده میشد. اواخر قبرستان که رسیدم صوت قران شخصی را شنیدم...
☘ یک پیرمرد روحانی از سادات بود شب های جمعه تا سحر داخل یک قبر مشغول قرائت قرآن می شد.
☘فهمیدم که رفقا میخواستند با این کار با سید شوخی کنند!
می خواستم برگردم اما با خودم گفتم
که اگر الان برگردم رفقا من را به ترسیدن متهم می کنند.
☘ برای همین تا انتهای قبرستان رفتم هرچی صدای پای من نزدیکتر میشد صدای قرائت قرآن سید هم بلندتر می شد. از لحنش فهمیدم که ترسیده ولی به مسیر ادامه دادم.
☘ تا این که بالای قبر رسیدم که او در داخل آن مشغول عبادت بود.
تا مرا دید فریاد زد و حسابی ترسید.
من هم که ترسیده بودم پا به فرار گذاشتم.
پیرمرد رد پایم را در داخل برف گرفت و دنبال من آمد.
☘وقتی وارد پایگاه شد حسابی عصبانی بود .ابتدا #کتمان کردم اما بعد معذرت خواهی کردم و با #ناراحتی بیرون رفت .
حالا چندین سال بعد از این ماجرا در نامه عمل حکایت آن شب را دیدم!
☘نمی دانید چه #حالی بود وقتی #گناه یا #اشتباهی را در نامه عمل می دیدم مخصوصاً وقتی کسی را #اذیت کرده بودم از $درون_عذاب می کشیدم.
☘از طرفی در این مواقع #باد_سوزان از سمت چپ وزیدن میگرفت.طوری که نیمی از بدنم از حرارت آن #داغ می شد.
وقتی چنین عملی را مشاهده کردم و گونه آتش در نزدیکی خودم دیدم دیگر #چشمانم_تحمل نداشت.
☘ همان موقع دیدم که این پیرمرد سید که چند سال قبل مرحوم شده بود از راه آمد و کنار جوان پشت میز قرار گرفت.
سپس به آن جوان گفت:
من از این مرد نمیگذرم او مرا #اذیت کرد و ترساند.
من هم گفتم به خدا من نمی دانستم که سید در #داخل_قبر دارد #عبادت می کند.
☘ جوان به من گفت: اما وقتی نزدیک شد فهمیدی که دارد قرآن میخواند چرا برنگشتی؟
دیگر حرفی برای گفتن نداشتم...
☘خلاصه پس از #التماسهای من، #ثواب دو سال از عبادت هایم را برداشتند و در نامه عمل سید قرار دادند تا از من راضی شود. دوسال نمازی که بیشتر به جماعت بود...#دوسال_عبادت را دادم #فقط به #خاطر_اذیت و #آزار یک #مومن...!
ادامه دارد ...
https://eitaa.com/joinchat/4224516132Ca6d640ffc0
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌺🍃🌺🍃🌺
🍃🌺🍃
🌺
🌸 #از_کدام_سو
🌸 #قسمت_نهم
- بفرما در خدمتیم که...
- تو چرا اینقدر لجبازی؟
حاضـر نیسـت ندیـده بگیـرد. مـن هـم حاضـر نیسـتم تسـلیم شـوم.
میگویم:
- جان! معرفی خودم، خانوادم، محل سکونتم، تعداد همسر. از این سؤالا اولش میکنند.
- چرا اینقدر لجبازی؟
کوتـاه نمی آیـد. بایـد رد کنـم. کلا بایـد دنیـا را بـه هیـچ گرفـت. قاعده و قانونهـا همـهاش کشـک اسـت. خوشـی و لذت را هیـچ مانعی نباید متوقفش کند و من اهل همین هیچم!
- سؤال بعدی؟
- با این لجبازیت میخوای چیو اثبات کنی؟
خـود خـرم هـم میدانـم کـه چـه لجبـاز یکدندهای هسـتم؛ اما خوشـم میآید. مقابل دیگران کوتاه نمی آیم و آنها را مجبور می کنم که هر چه می گویم عملی کنند. به حرف هایش بی محلی می کنم و می گویم:
- سؤال بعدی؟
راحت من را تحلیل میکند:
- آدم های لجباز، خودخواهند.
- من اهل راحت پذیرفتن نیستم.
- دیگه نه تا این حد!
- اینقدر خودخواهیشون زیاده که حتی حاضرند به خاطر اون، کل سرمایهشون رو هدر بدهند.
- جـان مـن؟ البتـه مـن بابـام پولـداره، امـا هیچـی از سرمایه شـو بـه نـام مـن نکـرده، ولی شـما غصه نخور، من یکی یهدونـهام، همش به خودم میرسه.
میدانـد کـه دارم مسـخرهاش میکنـم، امـا مـن همینـم کـه هسـتم. زور بیخود می زند.
- اگه یه جای زندگیشون ایراد داشته باشه، کموکسری داشته باشه، بـه جـای دیـدن قسـمت پـر لیـوان، از روی لجبـازی کل زندگی شـون رو خراب می کنند. سـلامتی و آرامش و هزارتا دارایی دیگه رو نمی بینن
و...
دقیقـا عیـن خـود نفلـهام. ایـن را ذهنـم میگویـد. بایـد میرفـت روانشـناس میشـد نه این که خودش را علاف سـیصد تا جوان مثل من کند. مستقیم نگاهش را به من می دوزد. در نگاهش تحکم و تمسخر و تشر نیست. چیزی هست که نمیفهممش. یعنی در امثال او ندیده ام. جملـه ی آخـرش را نمیشـنوم. بـا حالـت خاصـی سـرش را تـکان میدهـد. انـگار دارد یـک آرزو را که قرن هاسـت دنبالش اسـت، زمزمه
میکند. زیر بار حرفش نمی روم و با پر رویی می گویم:
- نشنیدم چی گفتید. میشه دوباره تکرار کنید؟
- سـر یـه جـزء زندگیشـون رو خـراب میکننـد. بعـد هـم فکـر میکننـد فقـط خودشـون مشـکل دارنـد و بقیـه دارنـد راحـت زندگـی میکننـد. همیشه هم قیافهی حقبهجانب میگیرن!
چند وقتیه که سـؤالی ذهنم را بد درگیر کرده اسـت. حالا دارد همین مشکل ذهنی من را پاسخ میدهد. میگویم:
- اصلا چرا زندگی بایدنقص داشته باشه؟
🌸🌷_ادامه دارد.... 🖋
╭━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╮
@TafsirQuranKarim1
╰━═━🍃❀🌺❀🍃━═━╯