#سوتی
سلام سوتی خانمی که عکس شوهرش برا خودش فرستاد خوندم یادسوتی خودم افتادم من یه خواستگارداشتم که با پیام باهم حرف میزدیم بهم گفت حرفام به دختر خالش که دوست صمیمی من وواسطه ما بود نگم ولی من همشه میفرستادم برادوستم🙈یک روز آمدم پیام اون اقا برادوستم بفرستم برا خوداقاهه فرستادم
😂😂همین باعث ناراحتیش شد به هم زد
قیافه من😫😫😩
قیافه خواستگار😡😡😡
قیافه دوستم🤣🤣🤣😂😂
══❈═₪❅💕❅₪═❈══
https://eitaa.com/raz_del
══❈═₪❅💕❅₪═❈══
🦋خیلی از مردم از لحاظ سلامتی مشکل دارند.
نمی توانند شب ها بخوانند، غذای آنها به خوبی هضم نمی شود، زخم معده گرفتند. همه این ها به این خاطر است که اجازه نمی دهند ذهنشان استراحت بکند.
آنها به طور مداوم سعی می کنند از همه چیز سر در بیاورند، درباره ی سلامتی شان نگران باشند، درباره
شغلشان ناراحت باشند یا به خاطر ترافیک استرس بگیرند.
دوستان ذهن شما نیاز به استراحت دارد، نمی شود همیشه این طور ادامه داد.
🦋 محافظت از خودتان و زندگیتان را به خدا بسپارید.
شما آفریده نشده اید که بار سنگینی را به دوش بکشید، چون در نهایت ناامید خواهید شد.
#قاعده این است که وقتی شما به خداوند ایمان داشته باشید و مشکلات را به او بسپارید و از گله و شکایت دست بردارید ،و استراحت کنید، خداوند دست به کار می شود.
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
☄هفتصد هزار ثواب
🌀حضرت رسول صل اللـہ علیـہ و الـہ فرمودند : صدقـہ بر چهار قسم است🍃
🌻یڪ صدقـہ دہ برابر حساب شود و آن صدقـہ ایست ڪـہ بـہ فقرا و مساڪین دهند ڪـہ تندرست باشند
🌻یڪ صدقـہ بـہ هفتاد برابر حساب مے شود و آن صدقـہ ایست ڪـہ بـہ درویش یا مریض دهند
🌻یڪ صدقـہ بـہ هفتصد برابر حساب مے شود و آن صدقـہ اے است ڪـہ بـہ عالم فقیر پرهیزڪار بدهند
🌻یڪ صدقـہ بـہ هفتصد هزار حساب مے شود و آن صدقـہ اے است ڪـہ بـہ فقیران عیال وار و ضعیفان بے ڪس و ڪار دهند ڪـہ مستحق آن باشند
📚ڪلیات جامع التمثیل ص ۱۶۱
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
آنقدر دریا دل باش
که از چیزی نگران نشوی
آنقدر بزرگوار باش
که خشمگین نگردی
آنقدر نیرومند باش
که از چیزی نترسی
آنقدر راضی باش
که به هیچ مشکلی اجازه
خودنمایی ندهی...
┈┈••••✾•🌿🌸🌼🌺
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
#ختمے_مجرب_از_سورہ_واقعـہ_براے_وسعت_رزق
💚ختم سورہ مبارڪـہ اذا وقعة الواقعـہ از براے وسعت رزق و توسعـہ در امر معیشت تاثیر غریب دارد و از جملـہ مجربات است ڪـہ تخلف ندارد باید از شب شنبـہ شروع ڪند و هر شب سـہ دفعـہ بخواند و شب جمعـہ هشت بار بخواند تا مدت 5 هفتـہ بدین نحو عمل ڪند و قبل از شروع
هر شب این دعا را بخواند🌿
☘💙اللّهُمَّ ارزُقْنا رِزقَاً حَلالاَ واسِعاً طَیِباً مِن غَیرِ ڪَدّ وَ استَجِب دَعوَتے مِن غَیرِ رَدّ وَ اَعُوذُ بِڪَ مِن فَضیحَتے الفَقرِ وَ الدَّینِ وَ ادْفَعْ عَنّے هذَینِ بِحَقِّ الاِمامَینِ السِبطَینِ الحَسَنِ وَ الحُسَینِ عَلَیهِما السَّلام ☘💙
📚اسرار المقاصد ص 53
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
#ارسالی_اعضای_کانال ❤️
سلام عزیز جان ممنونم بابت کانال بسیار زیبا و عالی شما،بنده طلبه هستم و انشاالله به زودی استاد دانشگاه معارف میشم
...
میخواستم گوشه ای از زندگیم رو براتون بگم،
من از یک خانواده۵نفره هستم،پدرم مرد بسیار آرام و مهربانی هستند...
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
وقتی۱۶ساله شدم پسرخاله ی بنده اومدند خواستگاریم،من نمیگم ایشون بد بودند ول خب معیارهای منو نداشتند،من دوست داشتم با همسر آینده م از لحاظ عقیدتی یکی باشیم،دوست داشتم زندگیمون مذهبی باشه،ولی ایشون مهندس توی عسلویه بودند و اونجور که من درباره شون میدونستم اعتقاداتشون زیادسخت و سفت نبود ولی از لحاظ مالی سطح بالایی داشتند،حالا اینکه چرا اومده بودند خواستگاری دختری مثل من الله اعلم...
وقتی مادرم بهم گفتند بدون فکر کردن جواب رد دادم،یادمه دایی ها و خاله هام همه عصبانی بودند،آخه مهران تمام ویژگی های یک مرد ایده آل رو از نظر ایشون داشت..
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#ارسالی_اعضای_کانال ❤️ سلام عزیز جان ممنونم بابت کانال بسیار زیبا و عالی شما،بنده طلبه هستم و انشا
ادامه ...
صبح باید میرفتیم سفرراهیان نور،بعد از نماز صبح وسایلامو جمع کردم و بابام منو به اتوبوس رسوند..
همراه دوتااز دوستای صمیمیم و جمعی از دانشجویان بودیم،قرار بود بچه های یک دانشگاه دیگه هم به ما ملحق بشن و باهم راه بیفتیم..
بین راه بودیم که سرپرست گروه گفتند یه آقایی که از اساتید دانشگاه همراه هستند قراره بیان برای ما از دوران جنگ و شهدا صحبت کنند..ما فکر میکردیم که باید لابد یک استاد سالخورده باشه،ولی یک پسر جوان بسیار خوش پوش وارد اتوبوس شدند و شروع به صحبت کردند،بسیار خوش صحبت و خوش رو بودند...خودشون رو سیدمهدی معرفی کردند...حقیقتا خیلی خوب صحبت میکردند مثل اینکه دوران جنگ حضور داشتند...خلاصه اینکه ما رسیدیم شلمچه و کنار قبر شهیدان،اونجا بود که به شهدا متوسل شدم و ازشون خواستم اگر مصلحت هست یکی مثل خودم بیاد توی زندگیم،خیلی دلم شکسته بود و اشک ریختم..
..
دقیقا یادمه روز سوم بود که تو شلمچه بودیم..سالن خانومها و آقایون جدا بود
...من همراه مدیر بخش خانومها میخواستیم بریم یه مرکز عملیاتی ببینیم که خانم طالبی که سرپرست خانومها بود ازم خواست برم از بخش آقایون یه امانتی هست تحویل بگیرم،بخش ما با اقایون زیاد فاصله نداشت..اونجا که رسیدم در رو زدم که همون آقایی که خودش رو سید مهدی معرفی کرده بود در رو باز کردند و یه بسته بهم تحویل داد همراه با یک لیوان شربت گلاب و زعفرون خیلی خنک...من دختر خیلی مذهبی بودم ولی نمیدونم چرا اون لحظه دلم لرزید و خوابم یادم اومد...تشکر کردم و برگشتم بخش خانومها...
تاآخر اون سفر گهگاهی از دور سید مهدی رو میدیدم ولی سعی میکردم به افکارم بال و پر ندم...سفرتمام شد و برگشتیم خونه هامون..
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
ادامه ... صبح باید میرفتیم سفرراهیان نور،بعد از نماز صبح وسایلامو جمع کردم و بابام منو به اتوبوس ر
تمام اقوام حتی مادربزرگم میگفت من تو رو عاق کردم کم برات مادری نکردم که حالا به مهران جواب رد میدی،ولی من با احترام تمام جواب ایشون رو دادم...
یادمه یادمان شهدا بود و از طرف دانشگاه قرار شد ما رو ببرن سفرراهیان نور،اولین باری بود که قرار بود برم شلمچه و شوق و ذوق وصف ناپذیری داشتم،از طرفی دلم از خانواده و فامیل خیلی گرفته بود،از خدا خواستم به زودی راهی جلوی پام بگذاره که از این حرف و سخن های فامیل نجات پیدا کنم...چون من واقعا از خداوند مردی رو میخواستم که حسینی باشه،مردی که باهم برای اماممون عزاداری کنیم و این مراسمات براش خسته کننده نباشه،مهران اون مردی نبود که من میخواستم...
شبی که قرار بود فرداش عازم شلمچه بشیم،خواب دیدم که انگار توی یک صحرا وایسادم و بی نهایت تشنه م،از دور یک نوری تابید و یه مردی که چهره ش اصلا مشخص نبود یه کاسه آب بهم داد...
وقتی از خواب بلند شدگ مثل اینکه اون آب واقعی بود انگار همون لحظه آب خورده باشم...
حدود یکماه از بازگشتمون گذشته بود که یه روز خانم عطایی که مسئول فرهنگی دانشکده بود و توی سفر باهامون بود ازم خواست برم اتاقش..
وقتی رفتم اونجا گفت:یه نفر برای امر خیر باهاش صحبت کرده و ازم خواست که شماره ی مادرمو بهش بدم..اون لحظه حتی نمیتونستم حدسشو هم بزنم...ولی شب که مادرم گفت مادر آقا پسر باهاشون تماس گرفته و اسم و مشخصاتشون رو دادن تازه فهمیدم سید مهدی بوده..اصلا فکرشو هم نمیکردم که خوابم اینجوری بخواد تعبیر بشه..طی چندین جلسه که باهم داشتیم آقاسیدمهدی همون مردی بودند که من همیشه بهشون فکر میکردم و آرزو داشتم همسرم چنین ویژگیهایی داشته باشند...
حتی برای یکروز هم فرصت فکرکردن نخواستم و بله رو دادم،چون هنوز هم معتقدم که شهدا ایشون رو بمن هدیه دادند...
یکماه بعد عقد کردیم و دوبار باهم کربلا رفتیم...ایشون اینقدر خوش بیان و خوش قلب هستند که
من و حتی خانواده و مادربزرگم که میگفتن منو عاق کردند شیفته ی رفتارشون شدیم...تمام دانشجوهای دانشگاه باایشون رفیق و دوست صمیمی هستند...هرروز که از خواب بلند میشم بابت حضور ایشون توی زندگیم خداروشکر میکنم......
•آیدی ادمین👌@hastammmm
•داستان زندگیتو بفرست برامون ♥️☝️
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚🌹خدایا از بنده ی ضعیفت امتحان سخت نگیر الهی یاریم ده🤲😔
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
🧕بخونید قشنگہ😎↓
بانوے محجبہ اے در یکے از سوپر مارکت هاے زنجیرھ اے فرانسہ خرید میکرد
خریدش کہ تموم شد واسہ پرداخت پول سمت صندوق رفت🛒🛍
صندوق دار یک خانوم بی حجاب و اصالتا ایرانے بود (از اون عده افرادے کہ فکر میکنند روشنفکرند)
صندوق دارنگاهے از روے تمسخر بہ او انداختو همینطور کہ داشت بارکد اجناس رو متکبرانہ بہ گوشہ ے میز می انداخت
اما خانوم با حجاب کہ روبند بہ چهرھ داشت خونسرد بود و چیزی نمیگفت
صندوق دار هم بیشتر عصبانی شد و گفت:ما اینجا توے فرانسہ خودمون هزار تا مشکل داریم این نقابے کہ تو زدی خودش یکے از این مشکلاتہ کہ تو و امثال تو عاملش هستید😡😑
ما اینجا اومدیم برای زندگی و کار نه براے بہ نمایش گذاشتن دین و تاریخ
اگہ میخواے دینت رو بہ نمایش بزاری برو کشور خودت😤👊🏻
خانوم محجبہ اجناسی کہ خریده بود رو تو نایلون گذاشت
و نگاهے به صندوق دار کرد..🙃😇
روبند رو از چهره برداشت و در پاسخ به خانوم صندوقدار (که از دیدن چهره ی اروپایی و چشمان رنگی او جا خورده بود) گفت: خانوم عزیز من فرانسوے هستم
اسلام دین من است .. اینجا هم وطنم
تو دینت را فروختی و من خریدم🧕🏻🦋
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#عاطفه 💙🤍🖤 مادرشوهرم یا همون عمم هاج و واج مونده بود که چخبره،😰 گفتم آقا پسرت رفته زن گرفته، شده ش
#عاطفه 💙🤍🖤
شیرم همینجور میرفت و من گریه میکردم، حتما پسرم العان گشنه اش بود ولی نه دو روز میگذشت خشک میشد، نه من برنمیگشتم😭😭
دو سه روز گذشت به سختی و جون کندن، هیچ خبری از شوهرمو خانوادش نبود، انگار اونام از خداشون بود من جدا بشم😒
روز سوم بود که نامه اومد در خونمون، میثم بابت عدم تمکین از من شکایت کرده بود، انقد اعصابم بهم ریخت که رفتمو درخواست طلاق دادم، مهریمم گذاشتم اجرا
پیامکش که رفت، فوری بهم زنگ زد ولی جوابشو ندادم پیام داد بچرخ تا بچرخیم، نه طلاقت میدم نه یه قرون مهریه بهت میدم، بچه هارم حق نداری ببینی😏
کصافت داشت منو تهدید میکرد، جواب دادم خواهیم دید!
دو روز بعد مادر شوهرو پدر شوهرم اومدن خونمون و گفتن دعوای شما بما ربطی نداره،ما نمیتونیم سه تا بچه نگه داریم، از خر شیطون بیا پایین که جوابشونو ندادم و رفتم تو اتاق!
دو ساعتی نشستن و بعدم رفتن،
تونستم با کمک یه وکیل خیلی زود مینی بوس رو توقیف کنم قبل ازینکه بزنه بنام کسی!
عصبی اومد دادگاه و گفت مهریه تو یجا میدم ولی مینی بوس منو پس بده، گفتم نه هزینه کردم مینی بوس رو نزایده گذاشتن و کل پولشو بابت مهریه گرفتم،
خداروشکر یسال بعد ازدواجم رفته بودیم عقد دوست میثم که مهریش 400 تا سکه بود، من به شوخی گفتم خوشبحالش خیلی از من سرتره ها😏
میثمم بهش برخورد و فرداش رفتیم مهریه مو کردیم 400 تا سکه
حالا حالا ها نمیتونس بهم بده و این بیشتر بهم لذت میداد!!
مادرشوهرم بچه هارو نگه نداشت، میثم, رفت زنی که گرفته بودو آورد تو خونم تا بچه هارو نگه داره، 4 تا بچه رو😁
جیگرم خنک میشد و میسوخت.
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راز صحیح دعا کردن و نزدیکی به اجابت
🔹آداب دعا کردن
🔹استاد #فاطمی_نیا
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
══❈═₪❅❅₪═❈══
🌹@Talangoory🕊
══❈═₪❅❅₪═❈══