eitaa logo
۞ تلنگری برای زندگی ۞
24.4هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
5.2هزار ویدیو
4 فایل
﷽ اینجا داستان زندگی شما گذاشته میشه تا تلنگری بشه به زندگیمون🥰❤️ @kosar_98_z👌ادمین محترم اگه ازین تلنگرا براتون پیش اومده برامون بفرستید! کانال تبلیغاتی ما 👇 https://eitaa.com/tablighatkosar 🌹تمامی داستانا براساس واقعیت می‌باشد🪴
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼در آخرین سشنبه خرداد ماه 🍃صلواتی ختم کنیم به نیت 🌼 سلامتی وتعجیل در فرج 🍃حضرت ولی عصر عج 🌼و حاجت روایی شما عزیزان 🍃🌼اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ 🍃🌼وآلِ مُحَمَّدٍ 🍃🌼وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🦋عصرتون پر از عصر خدا🦋
🍃 دختری که بدون هیچ فکری قاچاقی از کشور فرار میکنه و با آبروی خانوادش بازی می‌کنه... ✅ 🍃 ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#زندگی_نامه_اعضا 🍃 دختری که بدون هیچ فکری قاچاقی از کشور فرار میکنه و با آبروی خانوادش بازی می‌کن
🍃 ای مار خوش خط و خال. *** نفس آسوده ای کشید و با آرامش وارد اتاقش شد. به سمت تلفنش رفت و برای دانیال نوشت. "فردا میان، دانیال کمکم کن" جوابش شد: " خیالت تخت عزیز دلم برو بخواب فردا میبینمت " نمیدانست چه در ذهن دانیال میگذرد ولی تنها طنابی که مانع از سقوطش بود را محکم گرفته بود. به سمت کمد لباس هایش رفت و چمدان کوچکش رفت و لباس های نو و امروزی که همیشه دلش میخواست بپوشد و اجازه این کار را نداشت نوازش کرد و لب زد: - کم مونده دیگه، از این خراب شده برم منتظر نمیذارمتون. نفس عمیقی کشید و به سمت تختش رفت. خسته بود و تمام تنش درد میکرد، انگار چندین نفر کتکش زده بودند دراز کشید و دست روی قلبش گذاشت. - کاش نزنی، کاش نزنی و شاهد این چیزا نشی! کم مانده بود ولی همین چند روز هم برایش حکم طناب دار داشت، انگار کسی دستش را بیخ گلویش گذاشته باشد و محکم فشارش بدهد طوری که نفس کم بیاورد. صدای تلفنش مجال فکر کردن را از او گرفت. نگاهی به شماره کرد و پوف کشداری بیرون داد. 🍃 ... ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
🌷🌷🌷🌷🌷🌷 داستان کوتاه معلم گفت : دو مرد پیش من می آیند. یکی تمیز ودیگری کثیف من به آن ها پیشنهاد می کنم حمام کنند.شما فکر می کنید ، کدام یک این کار را انجام دهند ؟ هردو شاگرد یک زبان جواب دادند : خوب مسلما کثیفه ! معلم گفت : نه ، تمیزه . چون او به حمام کردن عادت کرده و کثیفه قدر آن را نمی داند.پس چه کسی حمام می کند ؟ حالا پسرها می گویند : تمیزه ! معلم جواب داد : نه ، کثیفه ، چون او به حمام احتیاج دارد. وباز پرسید : خوب ، پس کدامیک از مهمانان من حمام می کنند ؟ یک بار دیگر شاگردها گفتند : کثیفه ! معلم دوباره گفت : اما نه ، البته که هر دو ! تمیزه به حمام عادت دارد و کثیفه به حمام احتیاج دارد. خوب بالاخره کی حمام می گیرد ؟ بچه ها با سر درگمی جواب دادند : هر دو ! معلم بار دیگر توضیح می دهد : نه ، هیچ کدام ! چون کثیفه به حمام عادت ندارد و تمیزه هم نیازی به حمام کردن ندارد! شاگردان با اعتراض گفتند : بله درسته ، ولی ما چطور می توانیم تشخیص دهیم ؟هر بار شما یک چیزی را می گویید و هر دفعه هم درست است معلم در پاسخ گفت : خوب پس متوجه شدید ، این یعنی: منطق ! و از دیدگاه هر کس متفاوت است 💢پس لطفاً همدیگرو با منطق خودمون قضاوت نکنیم ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
☀️🌾☀️🌾 🌾☀️🌾 ☀️🌾 🌾 💎✍ یک دقیقه مطالعه هر قدر سنم بیشتر می شود کمتر به قضاوت مردم در مورد خودم اهمیت می دهم. از این رو هر چقدر مسن تر می شوم بیشتر از زندگی لذت می برم .. حذف کردن آدم ها از زندگیم به این معنی نیست که از آنها متنفرم !! معنای ساده اش این است که برای خودم احترام قائلم ... هر کسی قرار نیست به هر قیمتی تا ابد با من بماند ... لطف بسیار بزرگی در حق خودمان خواهیم کرد اگر کسانی که روحمان را، مسموم می کنند را رها کرده و به آرامش پناه ببریم ... زندگی به من آموخت که هر اشتباهی تاوانی دارد، و هر پاداشی بهایی... پنیر مجانی فقط در تله موش یافت می شود...   👤 بانو سیمین بهبهانی ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
سلام اسمم نگینِ 21سالمه از همون بچگی صورت زیبایی نداشتم بخاطر همین بچها ازم میترسیدن و باهام بازی نمی‌کردن... هر چند چه توقعی باید داشته باشم حتی خواهر برادر خودم با انزجار بهم نگاه میکردن و هیچ وقت با من بازی نکردن... دختر گوشه گیر و عصبی شده بودم🥺☹️ تو مدرسه و دبیرستان هم همیشه نیمکت آخر مینشستم تا وقتی که معلم میومد منو نبینه... اما همیشه بچه های مدرسه منو مسخره میکردن... با هر مصیبتی بود بزرگ شدم و کار کردم مقداری پول جمع کردم... خانوادم یبارم منو دکتر نبردن... هیچ وقت مهمونی نبردن و همیشه منو از خودشون دور نگه داشتن... با پس اندازم تصمیم گرفتم برم دکتر شاید امیدی به زیبا شدنم باشه... ... ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
سلام اسمم نگینِ 21سالمه از همون بچگی صورت زیبایی نداشتم بخاطر همین بچها ازم میترسیدن و باهام بازی ن
رفتم یه مرکز پوست و مو زیبایی معروف با دکترای عالی👌 ویزیت و هزینه هاش شنیده بودم خیلی بالاس ولی انقد خسته شده بودم که گفتم مهم نیس هرچقدر باشه میدم فقط صورتمو درست کنه.. وارد اتاق دکتر که شدم یه خانوم به شدت زیبا با آرایش غلیظ بود، چشمش که بمن افتاد گفت چرا زودتر نیومدی دختر گفتم خانم دکتر هزینش برام بالا بود گفت این روزا چی ارزونه بنده ی خدا دقیق رو صورتم زوم کرد ولی بعد انگار متوجه نشده باشه گفت صندلی تو بیار نزدیک تر، بلند شدمو بهش نزدیک تر شدم یدونه ذره بین برداشت و رو گونه هام و پیشونیمو با دقت نگاه کرد گفت : من فکر کردم خالن اینا یا نهایت کک و مک ولی عجیبه واقعا🤔 کمی درمونده نگاهم کرد، قلمشو برداشت و یچیزای کج و کوله رو کاغذ نوشت گفت این کرم و پماد، ژل شستشو که برات نوشتم رو بگیر دو هفته مصرف کن بعد بیا ببینم چطور شده..! گرفتم و با ناامیدی گفتم خانم دکتر درست میشه!! ؟ گفت نگران نباش یکاریش میکنیم😬 ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
♥️🌿🌷🌲 🌿 @Talangoory 🌷 🌲 ❤️ "اینگونه در خانه همدیگر را صدا کنیم!!!" 👈 حضرت علی(ع) وقتی می‌خواستند، حضرت زهرا(س) را صدا کنند؛ می‌فرمودند: «جان علی به فدایت»، «حبیبتی زهرا»، «بنت رسول الله» و «زهرا جان» 👈 جوابی که از حضرت زهرا می‌شنیدند: «روحم به فدایت علی»، «ابوتراب»، «ابالحسن» و «علی جان» 👈 متاسفانه تو بعضی خونه‌ها اسم همسر «ببین» است! «ببین بیا اینجا»، «ببین آب بده» و... ✅ زیبا صداکردن همسر، بهترین شیوه برای ابراز محبت است و نوعی شخصیت دادن به طرف مقابل است. 🌿 🌷 🌲@Talangoory ♥️🌲🌷🌿♥️
⚜🍃⚜🍃⚜🍃⚜🍃 🍃 ⚜ 🍃 ⚜ 💕 داستان کوتاه افلاطون روزی شاگردان خود را گردش علمی برد. در کوه و دشت در طبیعت سبز بهاری گشتند و از افلاطون، فلسفه وجود آموختند. وقت استراحت مشغول خوردن، غذا شدند. پشه ای مزاحم غذا خوردن افلاطون شد و مدام بر روی غذای او می خواست نزدیک شود و بنشیند. افلاطون قدری از غذای خود در مقابل پشه گذاشت، پشه از آن مکید. افلاطون خواست شاگردانش به دقت پشه را زیر نظر داشته باشند. پشه بر خواسته و روی دست یکی از شاگردان که قدری زخم بود و خون داشت نشست و مشغول خوردن خون شد. افلاطون سیب گندیده ای نزد پشه نهاد، پشه روی قسمت سیاه شده آن نشست و شروع به مکیدن و خوردن کرد.... در همان محل ، در تنه درختی، عنکبوتی توری تنیده و لانه کرده بود، پشه برخواست و تور را ندید و در تور عنکبوت گرفتار شد. افلاطون به شاگردانش گفت: بنگرید، عنکبوت صبور ترین و قانع ترین حشره است. روزها ممکن است به خاطر یک لقمه غذا در کنار لانه خود منتظر بنشیند. و وقتی شکاری کرد، روزها آرام آرام از آن استفاده کند. حریص و شکم پرور نیست . اما پشه را دیدید، هم طمعکار است و هم شکم پرور و هم صبری برای گرسنگی ندارد. وقتی روی خون نشسته بود، دیدید، با دست می زدید بر می خواست و دوباره سریع می خواست روی غذا بنشیند چون تاب گرسنگی هرگز ندارد. پس بدانید ، خداوند طمع کار ترین مخلوق را روزی و غذای، قانع ترین و صبورترین ، مخلوق خود می کند. بسیاری از گرفتاری های انسان نتیجه طمع و زیاده خواهی اوست. ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#قسمت_هفتم روزها می‌گذشت و هیچ کس خبری ازم نمی‌گرفت ... خداروشکر حداقل تو بیمارستان جای خواب و غذا
آنقدر حالم بد بود که درد های وحشت ناکی زیر شکمم می‌پیچید... اما اهمیت ندادم و دلم میخواست برم سمت پسرم و دست ها کوچولوش و بگیرم دلم میخواست اون انگشت های باریک و بلندش و حس کنم... چند قدمی بیشتر برنداشته بودم که یهو درد بدی زیر شکمم پیچید و فریاد بلندی کشید مو روی زمین افتادم... تنها چیزی که تونستم ببینم قرمز شدن سرامیکی سفید زیرم بود... سیاهی مطلق....💔 با بوی الکل و ضد عفونی ها بیدار شدم اصلا نمی تونستم درک کنم کجام و چیشده... سرم و کمی خم کردم و متوجه سرُم داخل دستم شدم... تازه یکی یکی داشت یادم میومد... خواستم تکون بخورم که با صدای پرستار دوباره دراز کشیدم... ... ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
📚وقتی که او مرد... وقتی که مرد، حتی یک نفر هم توی محل ما ناراحت نشد. بچه‌های محل اسمش رو گذاشته بودند مرفه بی‌درد و بی‌کس. و این لقب هم چقدر به او می‌آمد نه زن داشت نه بچه و نه کس‌وکار درستی. شنیده بودیم که چند تایی برادرزاده و خواهرزاده دارد که آنها هم وقتی دیده بودند آبی از اجاق عموجان و دایی جان برایشان گرم نمی‌شود، تنهایش گذاشته بودند. وقتی که مُرد، من و سه چهار تا از بچه‌های محل که می‌دانستیم ثروت عظیم و بی‌کرانش بی‌صاحب می‌ماند، بدون اینکه بگذاریم کسی از همسایه‌ها بفهمد، شب اول با ترس و لرز زیاد وارد خانه‌‌اش شدیم و هر چه پول نقد داشت، بلند کردیم. بعد هم با خود کنار آمدیم که: این که دزدی نیست تازه او به این پول‌ها دیگر هیچ احتیاجی هم ندارد. تازه می‌توانیم کمی هم از این پول‌ها را از طرفش صرف کار خیر کنیم تا هم خودش سود برده باشد و هم ما... اما دو روز بعد در مراسم خاکسپاری‌اش که با همت ریش سفید‌های محل به بهشت زهرا رفتیم، من و بچه‌ها چقدر خجالت کشیدیم. موقعی که ١۵٠ بچه یتیم از بهزیستی آمدند بالای سرش و فهمیدیم مرفه بی‌درد خرج سرپرستی همه آنها را می‌داده، بچه‌های یتیم را دیدیم که اشک می‌ریختند و انگار پدری مهربان را از دست داده‌اند از خودمان پرسیدیم: او تنها بود یا ما؟ ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
🔸 از بزرگی پرسیدند مردم در چه حالت شناخته می‌شوند؟ پاسخ داد:👇👇 1⃣ اقوام در هنگامِ غربت 2⃣ مرد در بیماریِ همسرش 3⃣ دوست در هنگامِ سختی 4⃣ زن در هنگامِ فقرِ شوهرش 5⃣ مؤمن در بلا و امتحانِ الهی 6⃣ فرزندان در پیریِ پدر و مادر 7⃣ برادر و خواهر در تقسیمِ ارث ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══