eitaa logo
۞ تلنگری برای زندگی ۞
24.3هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
5.2هزار ویدیو
4 فایل
﷽ اینجا داستان زندگی شما گذاشته میشه تا تلنگری بشه به زندگیمون🥰❤️ @kosar_98_z👌ادمین محترم اگه ازین تلنگرا براتون پیش اومده برامون بفرستید! کانال تبلیغاتی ما 👇 https://eitaa.com/tablighatkosar 🌹تمامی داستانا براساس واقعیت می‌باشد🪴
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 امیرالمؤمنین امام علی علیه‌السلام :♥️ ‌ 💢اين دل ها همانند تن ها، خسته مى شوند. براى رفع آن به سخنان حكمت آميز و زيبا رو بیاورید. ‌ 🔹نهج البلاغه 🍃 🍃 ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دلبسته عشقیم گرفتار شما ئیم ❤️ معشوق دل مائی و ما یار شمائیم   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈• ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
📔 🔰بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار. شبی در جزیره مرا به حجره خویش در آورد. همه‌ی شب نیارمید (نخوابید) از سخنهای پریشان گفتن؛ که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین. گاه گفتی خاطر اسکندری دارم که هوایی خوشست. باز گفتی نه که دریای مغرب مشوشست!!! سفری دیگرم در پیشست اگر آن کرده شود بقیه عمر خویش به گوشه بنشینم. گفتم: آن کدام سفرست؟ گفت: گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و زان پس تَرک تجارت کنم و به دُکانی بنشینم!!! انصاف ازین ماخولیا (اختلالات ذهنی و روانی، توهم، زوال عقل...) چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند!!! گفت: ای سعدی! تو هم سخنی بگوی از آنها که دیده‌ای و شنیده‌ای. گفتم: ⚘آن شنیدستی که در اقصای غور بار سالاری بیفتاد از ستور ⚘گفت چشم تنگ دنیادوست را یا پر کند یا 📕 ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
💠 امیرالمؤمنین (ع) : 🔵 از کسانی نباش که ... از آنچه به او رسید شکرگزار نیست ، و از آنچه مانده زیاده طلب است . 📚 نهج البلاغه 🔱 💙 🔱 ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
🌸🍃🌸🍃 🔰آﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻋﺎﺑﺪﻯ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻛﻮﻫﻰ ﻣﻨﺰﻝ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﻯ ﺍﺯ ﻳﺎﺩ ﺧﺪﺍ ﻏﺎﻓﻞ ﻧﺒﻮﺩ. ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻳﻚ ﺩﺭﺧﺖ ﺍﻧﺎﺭ ﻭ ﻳﻚ ﭼﺸﻤﻪ ﺁﺑﻰ ﺳﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻋﻄﺎ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﺑﻮﺩ; ﻛﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﻧﺎﺭ ﻣﻰ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺁﺏ ﻣﻰ ﺁﺷﺎﻣﻴﺪ ﻭ ﺭﻓﻊ ﺧﺒﺎﺛﺖ ﻭ ﻧﺠﺎﺳﺖ ﻣﻰ ﻛﺮﺩ. ﺗﺎ ﻣﺪّﺕ ﺷﺶ ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻧﺤﻮ ﻣﻰ ﺯﻳﺴﺖ ﺭﻭﺯﻯ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺳﺠﺪﻩ ﻗﺒﺾ ﺭﻭﺡ ﻛﻨﺪ، ﺗﺎ ﻓﺮﺩﺍﻯ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺳﺮ ﺍﺯ ﺳﺠﺪﻩ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ. ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺣﺎﺟﺖ ﻋﺎﺑﺪ ﺭﺍ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩﻩ ﻛﺮﺩ. ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻋﺎﻟﻢ ﻣﻰ ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ: ﺑﻪ ﺭﺣﻤﺖ ﻣﻦ ﺩﺍﺧﻞ ﺑﻬﺸﺖ ﺷﻮ. ﻋﺎﺑﺪ ﻋﺮﺽ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ: ﺧﺪﺍﻳﺎ! ﭘﺲ ﺍﺟﺮ ﻭ ﻣﺰﺩ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺷﺶ ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﻣﻦ ﭼﻪ ﺷﺪ، ﻛﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺭﺣﻤﺖ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺧﻞ ﺑﻬﺸﺖ ﻣﻰ ﮔﺮﺩﺍﻧﻰ. ﺧﻄﺎﺏ ﺭﺳﻴﺪ: ﺍﻯ ﻣﻠﺎﺋﻚ! ﺍﻳﻦ ﺑﻨﺪﻩ ﻋﺪﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪ. ﻣﻌﺎﺩﻟﻪ ﻭ ﻣﻘﺎﺑﻠﻪ ﻛﻨﻴﺪ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻫﺎﻯ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻧﻌﻤﺖ ﻫﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻋﻄﺎ ﻛﺮﺩﻡ. ﻭﻗﺘﻰ ﻛﻪ ﻣﻘﺎﺑﻠﻪ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ، ﻣﻰ ﺑﻴﻨﺪ ﻛﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻫﺎﻯ ﺍﻭ ﻣﻘﺎﺑﻠﻪ ﻧﻤﻰ ﻛﻨﺪ ﺑﺎ ﻳﻚ ﺩﺍﻧﻪ ﺍﻧﺎﺭﻫﺎ ﻛﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻣﻰ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺧﻄﺎﺏ ﻣﻰ ﺭﺳﺪ: ﺷﻜﺮ ﻧﻌﻤﺖ ﻫﺎﻯ ﺩﻳﮕﺮﻡ ﻛﺠﺎﺳﺖ. ﻋﺎﺑﺪ ﻭﻗﺘﻰ ﺍﻳﻦ ﺳﺨﻦ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺷﻨﻮﺩ، ﺳﺮ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﭘﻴﺶ ﻣﻰ ﺍﻓﻜﻨﺪ. ﺧﻄﺎﺏ ﻣﻰ ﺭﺳﺪ: ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺒﺮﻳﺪ ﺑﻪ ﺟﻬﻨّﻢ. ﺁﻥ ﺑﻨﺪﻩ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ، ﺧﺪﺍﻳﺎ! ﺑﺪ ﻛﺮﺩﻡ;... ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﻪ ﻓﻀﻞ ﺧﻮﺩ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻛﻦ ﻭ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺭﺣﻤﺖ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺧﻞ ﺑﻬﺸﺖ ﮔﺮﺩﺍﻥ. ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺣﻖ ﺗﻌﺎﻟﻰ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺍﺧﻞ ﺑﻬﺸﺖ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ. بنده ﻫﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﻛﻪ ﺯﺗﻘﺼﻴﺮ ﺧﻮﻳﺶ ﻋﺬﺭ ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﺧﺪﺍﻯ ﺁﻭﺭﺩ ﻭﺭﻧﻪ ﺳﺰﺍﻭﺍﺭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﻳﺶ ﻛﺲ ﻧﺘﻮﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﺑﺠﺎﻯ ﺁﻭﺭﺩ. ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
💠امام محمدباقر عليه السلام: 🍃🍃🦜 💢اِستَجلِبْ عِزَّ اليأسِ بِبُعدِ الهِمَّةِ 🔹عزّتِ طمع نداشتن را با بلندى همّت به دست آر 📚ميزان الحكمه ❄️ ☔️ ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
💠امیرالمؤمنین امام علی(ع): 🧚‍♂هر گاه بنده ای از دنیا رود فرشتگان گویند چه پیش فرستاده است؟ و مردم گویند: چه بر جا گذاشته است؟ پس مال اضافه خود را با صدقه پیش فرستید.تا به سود شما شود و همه را بر جای نگذارید که به زیان شما شود، همانا محروم کسی است که از خیر دارایی خود محروم شود و مغبوط کسی است که وزنه اعمالش با صدقات و خیرات سنگین شود. 📚بحار الانوار 💥 ✨ 💥 ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
آراس بلند شدو کت شو درآورد، معلوم بود استرس داره، من ازون بیشتر😮‍💨 آروم صداش کردمو گفتم : جناب ریی
اومدم جمعش کنم که، آراس مهلت نداد سریع گفت : نگفتم آقا جون انقد خانواده ی خوبی دارن که اصلا منو به اسم صدا نمیکنه میگه نامحرمیم، العانم چون شما بودین اومد وگر نه اصلا تنها با من جایی نمیاد، از بس که خانوم و نجیبیه😊 پدرش با مهربونی نگام کرد و گفت چقدر عالی، ماشالله دخترم ولی فرهنگ خانواده ما فرق میکنه ماها خیلی راحتیم، نه اینکه استغفرالله بی عار باشیما نه منتها خیلی هم سخت گیر نیستیم تو این مسائل.. اولش نفهمیدم منظورش چی بود ولی بعد نیم ساعت کامل شیرفهم شدم، مامان خانومشون وارد شدن و من زود از جام بلند شدمو سلام کردم، آراس و باباش با نگاه من برگشتن سمت خانوم خونه که چه عرض کنم ملکه، یه زن 60 ساله با آرایش غلیظ و چشمای قهوه ای، موهاشو مش کرده بود و یطرف ریخته بود، نگاهش و راه رفتنش خیلی ابهت داشت فقط بمن نگا میکرد، سر جاش میخکوب شده بود و اخم غلیظی صورتشو پوشونده بود،🤨 جواب سلاممو نداد و آراس و صدا کرد گفت بیا دنبالم آراس پا شد رفت ده دقیقه بعد برگشتن، دوباره پاشدمو سلام کردم بازم جوابمو نداد، اصلا داخل آدم حسابم نکرد!! اومد نشست رو مبل کنار شوهرشو و یه پاشو انداخت رو اونیکی پاش آراس یجوری بود، غرق فکر.. مادرش نه برداشت نه گذاشت گفت صورتت سوخته، با خجالت گفتم نه خانوم مادرزادی دوباره سکوت.. معلوم بود دو تا مردا از خانوم خونه حساب میبردن سکوت سنگین اونجا داشت عصبیم میکرد، نگاه اون زن، سکوتش از صد تا فحش بدتر بود، چشماش چه قدرتی داشت!! از ترس سرمو انداخته بودم پایین نمیتونستم آب دهنمو قورت بدم😓 ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرکس از خدا نترسید خدا او را از همه چیز می‌ترساند... درود خدا بر مالک اشتر زمان❤ ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
خورشید هر روز صبح  بخاطر زنده بودن من و تو طلوع می‌کند هرگز منتظر فردایِ خیالی نباش سهمت را از" شادى زندگى"، همین امروز بگیر... سلام صبح سشنبه تون بخیر و شادی☕️ ‌ ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
حکایت ملا نصرالدین و رحمت خداوند روزی از روزهای بهاری باران به شدت در حال باریدین بود. خوب در این حالت هر کسی دوست دارد، زودتر خود را به جای برساند که کمتر خیس شود. ملا نصرالدین از پنجره به بیرون نگاه کرد و همسایه خودش را دید. او می دوید تا زودتر خودش را به خانه برساند. ملا نصرالدین پنجره را باز کرد و فریاد زد. های همسایه! چیکار می کنی؟ خجالت نمی کشی؟ از رحمت خدا فرار می کنی؟ مرد همسایه وقتی این حرف ملا را شنید، دست از دویدن کشید و آرام ارام به سمت خانه رفت. در حالی که کاملا موش آب کشیده شده بود. چند روز گذشت. این بار ملا نصرالدین خود در میانه باران گرفتار شد. به سرعت در حال دویدن به سوی خانه بود که همسایه سرش را از پنجره بیرون آورد و گفت: های ملا نصرالیدن! خجالت نمی کشی از رحمت خدا فرار می کنی! چند روز قبل را یادت هست؟ به من می گفتی چرا از رحمت خدا فرار می کنی؟ حال خودت همان کار را می کنی؟ ملا نصرالدین در حالی که سرعت خودش را زیادتر کرده بود، گفت: چرا یادم هست. به همین خاطر تندتر می دوم که زیادتر رحمت خدا را زیر پایم نکنم. 📝سخن پایانی این داستان کنایه از افرادی که از زمین و زمان ایراد می گیرند، اما برای رفتارهای خودشان هزار و صد توجیح ذکر می کنند. ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
21 سالم بود یه دختر قِرتی که عاشق روحانی شدم‌😔 اسمم هدی ست تو خانواده ای غیر مذهبی و نسبتا مرفح بزرگ شدم، خانواده ای که نه دین می‌شناخت نه خدا..! در حدی که اصلا نامحرم برام مهم نبود و پوششم درست نبود و حتی رفتارم، 💥مسجد محله نزدیک خونمون بود،بعضی اوقات به خانومایی که با چادر میرفتن مسجد نگاه میکردم و میگفتم چقدر عجیبن، چند باری اتفاقی روحانی جدید و از دور دیده بودم ولی خیلی دلم میخواست باهاش آشنا بشم چون دختر همسایه خیلی با آب و تاب ازش تعریف میکرد و می‌گفت : مجرده و خیلی جوون،خوشکل و خوشتیپیه☺️ خیلی کنجکاو شدم بخاطر همین یه روز به بهانه الکی وارد کتاب خونه مسجد شدم که دیدم، اون روحانی که تعریفش همیشه بود اونجاست بهش نزدیک شدم و لبخند زدم، اونم منو دید ولی زود سرشو انداخت پایین یروز نشستم منتظر تو حیاط تا نماز و دعا تموم شدو مسجد خلوت شد، آخرین نفر اومد بیرون، رفتم جلو سلام کردم همونطور که سرش پایین بود جوابمو داد گفتم : من یه دوستی دارم که عاشق یه مرد مذهبی و روحانی شده، حاج آقا بنظرتون چیکار باید بکنه؟؟ یکم فکر کردو گفت :بهتره از طریق یه واسطه به اون آقا بگه شایدم اون آقا هم ایشون و بپسندن و انشاالله که سبب خیر بشه لبخندی زدمو تشکر کردم، وقتی داشتم میرفتم تمام هواسش بمن بود😅 یک ماه بعد رفتمو به یکی از بزرگای محله که فرش فروشی داشت و مرد خوبی بود، با خجالت گفتم، ازش خواستم واسطه بشه!! اونم مردد قبول کرد،😕 خلاصه بعد از ۲سال ازدواج کردیم، چون ایشون خیلی مذهبی بودن به من هم میگفتن باید چادر سرکنی و حجاب باشی، منم که 🤦‍♀ ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══