۞ تلنگری برای زندگی ۞
💙❣ دخترها ازش سوال میکردن و اون با آبو تاب جواب میداد که خونوادهی بیوک رو میشناسه خونوادهی متوسطی
💙❣
با غصه گفتم اخه اینطوری نمیشه که،خودتو تو آیینه دیدی خدیجه؟☹️
رنگ به روت نمونده دختر برای بچت هم خوب نیست باید جون بگیری!
خندهی کم جونی به روم زد و گفت چقدر حرف های قلمبه سلمبه میزنی
تو که نمیدونی چه حالی دارم حالا بزار خودت عروس بشیو حامله بشی اونموقع الانو یادت میارم!😉😊
بعدش بلافاصله خنده از لباس محو شد و به نقطهی نامعلومی خیره شد و گفت البته انشالله که بخت و اقبال تو از مال من بهتر میشه و به انتخاب خودت ازدواج میکنی نه مثل من زوری!!😔
دلم براش کباب بود اما کاری از دستم برنمیومد،
خواستم بحثو عوض کنم پس موضوع بیوک و زینت خانوم رو با جزئیات براش تعریف کردم تا حواسشو پرت کنمو ببرمش یه جای دیگه!!
با ذوق و دقت به حرفهام گوش میداد و منم یه جاهایشو با طنز تغییر میدادم و قاه قاه میخندیدم تا خدیجه بخنده،
کلی باهم حرف زدیم؛
البته من بیشتر حرف زدم و خدیجه گوش میکرد،جدیدا خیلی تغییر کرده بود حتی حوصلهی حرف زدن هم نداشت!!
عمه میگفت بخاطر بارداریشه و بعد بارداریش درست میشه اما نشد…
یک ماهی میشد که برگشته بودم، طبق معمول صبح تا شب مشغول کار و آشپزی و رسیدگی به گاو و گوسفند بودم
فصل بهار از راه رسیده بود 🌱
و همه جا سرسبز شده بود و گیاهان دارویی دراومده بودن و همهی اهالی ده به صحرا میرفتن و گل و گیاه جمع میکردن!
من و منیژه هم به اتفاق اهالی راهی شدیم
هر دو سبدهای چوبی به دست گرفتیم و راه افتادیم، مردم به صحرا رسیدند و پراکنده شدند،هرکدوم به سمتی رفتن و مشغول بودن،..
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖🍃تقدیم به شما عزیزان
🍃🌸چهارشنبه تون زیبـا
💖🍃امروزتون پراز موفقیت
🍃🌸لحظاتتون سرشاراز آرامش
💖🍃دلتون از محبت لبریز
🍃🌸تنتون از سلامتی سرشار
💖🍃زندگیتون از برکت جاری
🍃🌸و خدا پشت پناهتون باشه
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
🏞 عشق، همیشه هست...
✏️ عشق، همیشه هست آنچه جابجا میشود معشوقها و محبوبها هستند.
📄 برشی از کتاب
📚 صراط
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 تربیت کودک یعنی...
✏️ تربیت کودک؛ یعنی شکوفا کردن استعدادها و برآوردن نیازهای او.
📄 برشی از کتاب
📚 تربیت کودک
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
💙❣ با غصه گفتم اخه اینطوری نمیشه که،خودتو تو آیینه دیدی خدیجه؟☹️ رنگ به روت نمونده دختر برای بچت هم
💙❣
من و منیژه هم همونطور که داشتیم حرف میزدیم گیاه و گل هارو میچیدیم و توی سبد میذاشتیم ،
سرم پایین بود و نگاهم به زمین در پی گیاه مد نظرم که دو دست بزرگ کلی گل رو ریخت توی سبد من!🌿🌱
با تعجب سرمو بلند کردم و با دیدن پسری که الان میدونستم اسمش بیوکه چشمام چهارتا شد 😳
منیژه هم که بغل دستم بود شاهد این صحنه بود و سبد خودشو گذاشت روی زمینو دست به کمر نگاهمون میکرد!!
خیلی سریع به خودم اومدمو گفتم این چه کاری بود آقا؟!
گفت خواستم کمکت کنم ریزه میزه بعدم چشمکی بهم زدو خیره خیره نگاهم کرد،
با صدای هین پر صدای منیژه به سمتش برگشتمو سبدمو محکم گرفتمو گفتم بریم منیژه
تموم راه تا خونه رو تقریبا به حالت دو رفتیم ، به خونه که رسیدیم عمه توی حیاط بود با دیدنمون گفت هووووو چخبره انگار دنبالتون کردن،!🤨
من گفتم زبرو زرنگ باشید اما نگفتم بی حیا بی حیا توی ده بدویین که ،
نفس نفس زنان فقط نگاهش کردیم عمه هم منتظر نموند چیزی بگیم اومد سمتمونو سبد هامونو نگاه کرددد!
با تشر رو به منیژه گفت فقط همینقد گیاه جمع کردی؟!فقط بلدی مفت بخوریو بخوابی منیژه گفت ننه خب توی این مدت کمی که اونجا بودیم همین قدرو میشد جمع کرد!😓☹️
عمه خورشید چشمی در کاسه چرخاندو گفت زبونو نگاه زبونو نگاه ولش کنم تا شب همینجا آسمان ریسمان میبافه بهم؛چطور دلبر توی همون مدت زمان کم اینهمه جمع کرده!
منیژه با خشم نگاهم کردو خواست چیزی بگه که با التماس نگاهش کردم،ترس رو توی چشمام دیدو چیزی نگفت😮💨
عمه سبدهارو برداشتو همونطور که زیر لب غر میزد رفت بالا...
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
Quran-page-187.mp3
2.24M
📢 هر روز #یک_صفحه_قرآن بخوانیم
🔹 صفحه صد و هشتاد و هفت قرآن کریم، سوره مبارکه التوبة
با صدای آقای شهریار پرهیزگار بشنوید.
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
📢 هر روز یک صفحه قرآن بخوانیم
🔹 امروز؛ صفحه صد و هشتاد و هفت قرآن کریم
سوره مبارکه التوبة
✏️ توصیه مهم حضرت آیتالله خامنهای:
هر روز حتماً قرآن بخوانید حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچ کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند.
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
8.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️ وقت بیداری مسیحیان فرا رسیده!
🔻اگر اروپاییها متوجه بشن ریشۀ مشکلاتشون صهیونیستها هستن، ورق برخواهد گشت.
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
9.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 نبرد مرگ و زندگی!
❗️حیات ما در نابودی اسرائیل است!
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
💌 شجاعت، عنصر کلیدی حماسه
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
۞ تلنگری برای زندگی ۞
💙❣ من و منیژه هم همونطور که داشتیم حرف میزدیم گیاه و گل هارو میچیدیم و توی سبد میذاشتیم ، سرم پایی
💙❣
نفس راحتی کشیدیم و بهم نگاه کردیم از منیژه تشکر کردم که چیزی به عمه درمورد اون پسر و کارش نگفت 😅☺️
منیژه هم یه تای ابروشو داد بالا و گفت ببینم اون پسره کی بود میشناسیش؟!
فک کنم رنگم پریده بود با این سوالش چون بعد اینکه گفتم نه بابا از کجا بشناسمش !!
بدجنسانه گفت اگه بهم نگی میریم به ننم میگم اون پسره گل های خودشو ریخته تو سبد توها😏
یه دستمو گذاشتم روی دهنشو با دست دیگم دستشو گرفتمو کشیدمش توی مطبخ و گفتم هیس الان عمه میشنوه،!
بعدش هم مجبور شدم کل ماجرا رو براش تعریف کنم و ازش خواهش کردم پیش هیچکس خصوصا عمه خورشید چیزی بروز نده!!!😬
منیژه قیافهی حق به جانب گرفت و گفت من کی تا حالا حرف های کسیو پیش بقیه گفتم تا این بار دومم باشه،
گفتم باشه خب حالا توهم!
منیژه گفت همیشه با خدیجه جیک تو جیک بودین چیزیم پیش من نمیگفتین فک میکنین دهن من لقه اما از این به بعد باید راهم بدین تو صحبت هاتون ها
باشهای گفتمو رفتم سراغ بقیهی کارهام
فکرم همش سمت بیوک بود،خوشم اومده بود از کارش🥰
از یه طرف میترسیدم از یه طرف هم ته دلم به احساسی عجیب که در حال شکل گرفتن بود گرم شده بود…!!.
فردای اون روز هم با منیژه سمت صحرا راه افتادیم و بیوک هم اونجا بود با دیدنش گل از گلم شکفت؛ با غرور و لبخند روبروم وایساده بود و نگاهم میکرد😊
جواب نگاه پر محبتش رو با خندهای کوچیک دادمو سرمو انداختم پایینو شروع کردم دور خودم چرخیدن!
╔═•══❖•ೋ°
@Talangoory
╚═•═◇💐⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°