eitaa logo
۞ تلنگری برای زندگی ۞
24.3هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
5.2هزار ویدیو
4 فایل
﷽ اینجا داستان زندگی شما گذاشته میشه تا تلنگری بشه به زندگیمون🥰❤️ @kosar_98_z👌ادمین محترم اگه ازین تلنگرا براتون پیش اومده برامون بفرستید! کانال تبلیغاتی ما 👇 https://eitaa.com/tablighatkosar 🌹تمامی داستانا براساس واقعیت می‌باشد🪴
مشاهده در ایتا
دانلود
امیرالمؤمنین(علیه السّلام) : پایبند پیوند با يکديگر و موافقت باهم باشید و از قطع رابطه و قهر کردن از یکدیگر بپرهیزید. 📚غررالحكم 💜 🖤 ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸گوش دادن به صوت زیبای آیه الکرسی🌸 آیة الکرسی هدیه به امام زمانمون آیه الکرسی عظیم ترین آیه در قرآن است برای حفظ ایمان و مال و جان هر روز آیه الکرسی بخوان💖 ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ {♡أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج♡} ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
گفت: دوماہ‌منتظرم تاآهنگ‌فلاڹ‌خواننده‌که‌گفته‌بود.. منتشر بشه‌ میدونی‌چندین‌‌وقتھ ‌منتظرم‌تولدم‌بشه تا‌برم‌کنسرت ...؟! میدونےمنتظرم فیلم...شروع‌بشه اخه‌فلان‌بازیگر‌داخلش‌بازی‌میکنه کارگردانش‌همون‌معروفه‌است... خیلی‌دلم‌مـــیخواد‌مثل‌اون‌مجریه‌باشم گفتم: ای‌ڪاش‌یکم‌منـتظر‌صاحب‌الزمان‌بودی اگھ‌ انـقدر‌مشــتاق‌ومنتظـــرش‌بودیم‌الان دولت،دولت‌حضـــرت‌قائم‌بود...😔 ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#قسمت_دهم بغض امونم رو بریده بود و حالم خیلی بده شده بود، حالا دیگه طفل معصومم شیر خودمم نمیتونه بخ
رسیدم در خونمون، خیلی شلوغ بود سه تا از پسرعموهای شوهرم داشتن حیاط و کوچه رو ریسه میبستن و چراغونی میکردن، 🎊 🐑یه گوسفند رو با طناب بسته بودن در حیاط که فرار نکنه! از دو تا خانوم که داشتن پچ پچ میکردن و همونجا کنار در ایستاده بودن پرسیدم چخبره اینجا ؟!! یمیشون سرچرخوند و با کنایه گفت یعنی خبر نداری، عروسی دارین خونتون به سلامتی🥳🥳 یعنی چی هنگ کرده بودم ما نامزد نداشتیم تو فامیل که خونه ما عروسی بگیرن! وارد حیاط که شدم مادر شوهرم با یه لباس گل منگولی تو حیاط داشت میچرخید، صداش کردمو گفتم اینجا چخبره ! ؟ عروسی کیه؟؟ خونه ما انداختین! اونم با حرص گفت : تو اینجا چیکار میکنی، کی تورو خبر کرده! تا پسرمو عروسم نیومدن گورتو گم کن برو نمیخوام شر درست کنی😠 هاج و واج مونده بودم که چخبره! اما خودمو زود جمع کردمو جدی گفتم : مبارکه منم اجازه دادم، خبر ندارید بگم تا زن اول اجازه نده مرد نمیتونه زن دوم بگیره! 😕 مادرشوهرمم با گرزخند گوشه لبش گفت :اتفاقا ما بتو هیچ نیازی نداریم، دختر خالش که همیشه آرزوم بود عروسم بشه خداروشکر قبول کرده صیغه موقت 99 ساله بخونن، تا بعدا که پسرم از شر تو راحت شد، اونو عقد دائمش کنیم بعدم لبخند پیروزمندانه ای زد😁 حالم ازشون داشت بهم میخورد، چقدر نامرد و بی انصاف بودن، چطور میتونستن همچین بلایی سرم بیارن... ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
امام علی (ع) : درباره ی یتیمان از خدا بترسید! مبادا گرسنه بمانند و در جامعه ی شما تباه شوند! 📚بحار 🚫 💯 🚫 ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
... 🔻برحذر باش ازاینکه : ▫️نـمازبخوانی ▫️روزه بگیری ▫️قـرآن بخوانی ▫️نـماز شب بخوانی ▫️صدقه وانفاق کنی ▫️کارهای مردم را راه بیندازی ✖️اما یکی دیگه بیاد با خیال راحت نیکی ها و حسنات تو را بردارد ! ⚠️ ⚠️ ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
سکوت کردیم، گفت ببین دختر خاله من هنوزم گشنمه این ته معدمم نگرفت بشینین برم یه دو تا ساندویچ پیدا ک
از خجالت روم نشد حرف بزنم، اونم بدتر انگار که کار اشتباهی کرده باشه دست و پاشو گم کرد و حسابی عرق کرده بود با اجازه گفت و پاشد در رفت. بدرقش نکردم نشستم همونجا مثله ماست وارفته بودم، ننه گلی یه تکون خورد که پریدم کاغذو برداشتمو قایمش کردم تو جیب ساکم.. فرداش محمد اومد دم در خداحافظی کرد و رفت سر پست خدمتش لب مرز روزها میگذشت و بمن حسابی خوش میگذشت، همه هوامو داشتو تا اینکه اون روز مزخرف رسید! داییم همه مونو نهار دعوت کرد باغش که بریم آلبالو و زرد آلو بچینیم، مادربزرگم حال ندار بود گفت من نمیام منم گفتم میمونم پیشش ولی داییم اصرار کردو هممونو برد که ای کاش نمیرفتم! وقتی از ماشین پیاده شدم قیافه نکره و پر از خندش جلوی چشمم ظاهر شد، زنش جلو اومدو باهام روبوسی کرد گفت سارا جون چخبر خیلی وقته ندیدمت دلم برات تنگ شده ها، تو چقدر بی وفایی که یه تلفن نکردی حال زنعموتو بپرسی، 😏لبخند مصنوعی زدمو و گفتم من تلفن نداشم وگرنه زنگ میزدم، سعید هم چند قدم جلو اومدو باهام سلام علیک کرد، جوابشو ندادمو رفتم نشستم پیش مادر بزرگم حیوون با خنده شوخی فقط چشمش بمن بود، مادربزرگم از نگاهاش و حالت های من انگار شک کرده بود، بلند گفت بسته دیگه مردا پاشین برین میوه بچینید، سعید نمیخواس بره ولی مجبور شد! بعد از یساعت سعید با دو تا سبد میوه اومدو گذاشت جلو مادربزرگم گفت زنعمو بفرما بعدم خودشو مثلا از خستگی پرنت کرد جلو ما جوری که دستش خورد به رون پام سریع از جام پریدمو رفتم اونورتر مادربزرگم خیلی بدش اومد، بهش تشر زد که خودشو جمع کرد، ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
🌷پیامبر اکرم (ص) به امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) فرمودند: ✍ای علی! «یس» را بخوان که در آن ده اثر است هر که آن را قرائت کند: ۱) اگر گرسنه باشد سیرگردد ۲) اگر تشنه باشد، سیراب گردد ۳) اگر عریان باشد، پوشانیده گردد ۴) اگر عزب باشد، ازدواج کند ۵) اگر ترسان باشد، امنیت یابد ۶) اگر مریض باشد، عافیت یابد ۷) اگر زندانی باشد، نجات یابد ۸) اگر مسافر باشد، در سفرش یاری شود ۹) نزد میت خوانده نمی شود مگر اینکه خدا بر او آسان گیرد ۱۰) اگر گمشده داشته باشد، گمشده اش را پیدا کند 📚منبع: ﺍﻟﻤﺼﺒﺎﺡ ﮐﻔﻌﻤﯽ ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
🔰غریب نوازی امام رضا علیه السلام ﻣﺮﺣﻮﻡ ﻧﻮﺭﻯ ﻧﻘﻞ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﺷﻴﺦ ﻋﻠﻰ ﻧﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﻭ ﭘﺎﺭﺳﺎ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﻣﻌﻴّﺖ ﺣﺎﺝ ﺷﻴﺦ ﻣﻬﺪﻯ ﻧﺠﻔﻰ ﻋﺎﺯﻡ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺁﻗﺎ ﻋﻠﻰ ﺑﻦ ﻣﻮﺳﻰ ﺍﻟﺮﺿﺎ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ. ﺷﻴﺦ ﻋﻠﻰ ﻛﻪ ﻛﻔﻴﻞ ﺧﺪﻣﺖ ﻭ ﺍﻣﻴﻦ ﺧﺮﺝ ﺷﻴﺦ ﻣﻬﺪﻯ ﻭ ﺍﺯ ﻣﻠﺎﺯﻣﺎﻥ ﺍﻭ ﺑﻮﺩ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ: ﻣﺎ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﺑﻐﺪﺍﺩ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪﻳﻢ. ﻣﻦ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﻧﻴﻢ ﺩﺭﻫﻢ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ. ﻭﻗﺘﻰ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﺸﻬﺪ ﺷﺪﻳﻢ ﻭ ﻣﺪّﺕ ﺯﻣﺎﻧﻰ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﻣﺎﻧﺪﻳﻢ ﭼﻴﺰﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﺮﺟﻰ ﻣﺎ ﺑﺎﻗﻰ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻭ ﻛﺴﻰ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﻤﻰ ﺷﻨﺎﺧﺘﻴﻢ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﻮﻟﻰ ﺑﻌﻨﻮﺍﻥ ﻗﺮﺽ ﺑﮕﻴﺮﻳﻢ. ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺷﻴﺦ ﻣﻬﺪﻯ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﻣﺸﺐ ﭼﻴﺰﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻧﻴﺴﺖ. ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻢ ﻫﺮ ﻛﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﭘﻰ ﻛﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﻓﺘﻨﺪ. ﻣﺎ ﻭﺍﺭﺩ ﺭﻭﺿﻪ ﻣﻄﻬّﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﻫﺸﺘﻢ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺷﺪﻳﻢ ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪﻳﻢ ﻭ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻛﺮﺩﻳﻢ. ﺩﻳﺪﻡ ﻳﻚ ﻧﻔﺮ ﭘﻬﻠﻮﻯ ﺷﻴﺦ ﻣﻬﺪﻯ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﺷﻴﺦ ﻫﻢ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﻋﺎ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ. ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻛﻴﺴﻪ ﺍﻯ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺷﻴﺦ ﮔﺬﺍﺷﺖ. ﺷﻴﺦ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﺷﺎﻳﺪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﻰ ﻛﻴﺴﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﻭﻯ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ. ﺍﻣّﺎ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺷﻴﺦ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍَﻣﺎ ﻋَﻠِﻤﺖَ ﺍِﻥﱠ ﻟِﻜُﻞﱢ ﺍِﻣﺎﻡَ ﻣَﻈﻬَﺮ ﻭ ﺍِﻥﱠ ﺍﻟﺎِﻣﺎﻡ ﻋَﻠﻰﱢ ﺑﻦِ ﻣﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮّﺿﺎ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻣُﺘَﻜَﻔﱢﻞ ﻟِﺎَﺣﻮﺍﻝِ ﺍﻟﻐُﺮﺑﺎﺀ: ﻣﮕﺮ ﻧﻤﻰ ﺩﺍﻧﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﺮ ﺍﻣﺎﻣﻰ ﻣﻈﻬﺮﻯ ﺍﺳﺖ؟ ﻭ ﺑﺮﺍﺳﺘﻰ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻛﻔﻴﻞ ﺣﺎﻝ ﻏﺮﻳﺒﺎﻥ ﺍﺳﺖ! ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﻛﻴﺴﻪ ﻧﻤﻮﺩ ﻭﮔﻔﺖ: ﺍﻳﻦ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﺐ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺍﺳﺖ. ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﺭﻓﺖ. ﻣﻬﺪﻯ ﺷﮕﻔﺖ ﺯﺩﻩ ﺷﺪ. ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﮕﺎﻫﻰ ﻛﺮﺩ ﻭﮔﻔﺖ: ﺑﻴﺎ ﻛﻴﺴﻪ ﺭﺍ ﺑﮕﻴﺮ. ﻣﻦ ﻛﻴﺴﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺷﻴﺦ ﮔﺮﻓﺘﻢ، ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻬﻤﺎﻧﺎﻥ، ﻏﺬﺍ ﻭ ﻣﻴﻮﻩ ﺧﺮﻳﺪﺍﺭﻯ ﻛﺮﺩﻡ. ﻣﻬﻤﺎﻧﺎﻥ ﻭﻗﺘﻰ ﻃﻌﺎﻣﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻧﺪ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺗﻮ ﻛﻪ ﺳﺮ ﺷﺐ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻧﺎﺍﻣﻴﺪ ﻛﺮﺩﻯ. ﺍﻛﻨﻮﻥ ﻣﻰ ﺑﻴﻨﻴﻢ ﻏﺬﺍﻯ ﻣﺎ ﺍﺯ ﻫر ﺷﺐ ﺑﻬﺘﺮ ﻭ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ. ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺷﻴﺦ ﻭ ﻣﺮﺩﻯ ﻛﻪ ﻛﻴﺴﻪ ﺍﻫﺪﺍﻳﻰ ﺭﺍ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺎﺯﮔﻮ ﻧﻤﻮﺩﻡ. ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﻛﻴﺴﻪ ﺳﻴﺼﺪ ﺍﺷﺮﻓﻰ ﺑﻮﺩ. منبع: داستان هایی از علماء، ﺩﺍﺭﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﻧﻮﺭﻯ: ﺝ 2، ﺹ 258 ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
علی‌علیه السلام: «چشمان شکارگاه های شیطان است.» •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈• ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
☘🌸🌾☘ امیرالمومنین امام علی علیه السلام فرمودند : تا زمانی که در توبه باز است، به خاطر گناه خود نومید مشو. ︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾︾ ☘ 🌸 🌾 ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══