eitaa logo
۞ تلنگری برای زندگی ۞
24.8هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
5.3هزار ویدیو
5 فایل
﷽ اینجا داستان زندگی شما گذاشته میشه تا تلنگری بشه به زندگیمون🥰❤️ @kosar_98_z👌ادمین محترم اگه ازین تلنگرا براتون پیش اومده برامون بفرستید! کانال تبلیغاتی ما 👇 https://eitaa.com/tablighatkosar 🌹تمامی داستانا براساس واقعیت می‌باشد🪴
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿 سلام عزیزم خوبی سلامتی خیلی کانال خوبی دارین من همه حرف های دوستان خوندم دنبال میکنم من گفتم یکم از زندگیم بگم شاید دوستان عزیز یه راهی هم جلو پای من بزارن😔 من 37سالمه اهل شیرازم سه‌ تا بچه دارم یه دختر دوتا پسر شوهرم 47 سالشه من 22سال ازدواج کردم روزای خوب خیلی کم داشتم شوهرم از اولش بهم خیانت میکرد بچه بودم کم سن سال تو یه خونه پر جمعیت به دنیا آمدم!! اول خواستگار دادن منو البته چون تا اون موقع کسی رو دوست نداشتم شد همه زندگیم دست بزن داشت بد دهن بود دوسال با خانوادش زندگی میکردم باورتون نمیشه ایقدر نادون نپخته بودم که بهم خواهر شوهرا طعنه کنایه میزدن نمیفهمیدم بعد میشستم بهشون فکر میکردم گریه میکردم نمیزاشت خونه بابام برم، خوانواده شوهرم تا براشون کار میکردم بهترین عروس بودم یه دختر 16ساله بودم همه کاری خونه پدر شوهرم که 12نفر بودن افتاد گردن من دیگه خواهر شوهرا دست به هیچ کاری نمی‌زدند میزاشتن منم از صبح حمالی میکردم تا شب که شوهرم بگه گناه داره کمکش کنید!! ذوق میکرد من تنهای کارها رو میکنم تا این که حامله شدم تا 9ماه پیششون بودم یه اتاق 9متری همه وسایلم توش بود اگع غذا خراب میشد ابروم مبردن شوهرم کتکم میزد تا اینکه جدا شدیم از همون شب جدایی همشون پاشدن آمدن خونمون بازم 4ماه موندن شوهرم اصلا به من محل نمیزاشت ایقدر در گیر دوست دختراش بود، من اصلا نمیدید حتی روزای که خونه نبودم میاوردشون خونه😳🤯 اگه اعتراض میکردم، میزدم نصف شب میزاشتم دم درخونه بابام!! اونا هم منو با زور التماس یکی دوروز بعد میفرستادن خونه😔 ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#ستاره🌿 سلام عزیزم خوبی سلامتی خیلی کانال خوبی دارین من همه حرف های دوستان خوندم دنبال میکنم من گفت
🌿 منم سر گرم دخترم شدم خرج خونه رو میداد ولی نمیگفت که زنه بهش پول بدم برای خودش هیچ وقت ای 22دوسال بهم نگفته تو پول لازم داری،!؟😒 یه روز خونه نبودم معلوم نبود کی اورده خونه تا یه انگشترم گم شد بعد چن وقت رفتم سراغش، دیدم نیستش بهش گفتم تکه تکه م کرد بردم خونه بابام گفت دادیش به خانوادت ارواح پدرم ای کار نکرده بودم 😭😭 خیلی داغونم تو خدا بهم کمک کنید باز گفت برادرم میخواد خونه کرایه کنه پول نداره یه خونه بزرگ کرایه کنیم، منم چیزی نمتونستم بگم جاریم تو روی من خوب بود پشت سرم میرفت حرف میزد یه دختر داشت بازم حامله بود کارها همش افتاد گردنم هیچی بخدا نمیگفتم شوهرم ازصبح دور خودش کاراش بود تا ای که یک سال تموم شد، بخدا خودم که پول نداشتم کمک جاریم کردم دور برادر شوهر گرفتم تا به جاریم پول بده بتونه وسایل خونه بخر چیزی نداشت کاری که دوست داشتم خودم انجامش بدم شوهرم اهمیت نمی‌داد به اون یاد میدادم یک سال تموم شد جدا شدیم بازمن خاک برسر باردار شدم😰 شوهرم اولش خیلی چی بهم گفت چکار کنم چیزی نمیگفتم پسر دوست بود دعا میکردم پسر بشه خدا رو شکر پسر شد، یه روز اومد تا گردنش بازوش کبود شده ازش پرسیدم زد به سرو صدا و کتکتم زد🤕 توحاملگی خیلی زجر کشیدم شوهرمو دیابت داره پاشدم از قرص قندش خوردم حالم خیلی بد شد،!! بازم محلم نزاشت روزی زایمان مردم تا قرص واعصاب خرابم رو بچم اثر گذاشته، 😔 هم لکنت گرفت هم پلکش افتاده بود خیلی اذیت شدم بردمش دکتر بعد چهار سال چشمشو عمل کردم ولی رو بینایش اثر گذاشت.. ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#ستاره🌿 منم سر گرم دخترم شدم خرج خونه رو میداد ولی نمیگفت که زنه بهش پول بدم برای خودش هیچ وقت ای 2
🌿 نزدیک دوسال گفتار درمانی بردمش خدا رو شکر بهتر شدن انگار خدا هم دلش به حال من بی کس میسوخت پدرم به رحمت خدا رفت🥺😭 حتی تو مراسم از ترسش نتونستم گریه کنم یادم رفت، شب اول که به رحمت خدا رفته بود امد گفت فردا میخوایم بریم دارو رحمه نبینم مثل خواهرات جیغ بزنی خودتو بزنی زمینی صداتو نفهمم دوستام میان زشته منم ازترسش لال شدم، مثل دیونه ها فقط بین مردم میگشتم خودم قایم میکردم نبینتم تا چهل روز گذاشت، رفتم دیگه نزاشت یه دختر عمه داشت ازدواج کرد امد شهر شد بلای زندگیم سرتون درد میارم ولی الهی خیر ببینیت اروم شدم با دختر عمش دوست شد، خیلی تلاش کردم فهمیدم دعوا کردم برادر شوهرم خواهر شوهرم رفتن بازنه حرف زدن دست برنداشت شوهرم بد دهن تر شده بود😒😣 یه روز پیام هاشو دیدم بهش گفتم کتکم زد همه وسایل شکست زد بیرون منم کسی رو نداشتم باز به برادر شوهرم گفتم رفت بازنه حرف زد!! ترسوندش دست برنداشت بدتر بدتر شدن همه فامیل فهمیدن باز باردار شدم، این بار خودم دوست داشتم گفتم شاید بهتر بهتر شد ولی چن ماه شوهر زنه معتاد بود شوهر منم معتاد شد، خیلی بد شده بود خونه نمیومد غذا خونه زنه میخورد!! بچه به دنیا امد خوشحال بودم که بهتر میشه فقط چن ماه خوب شد تا این که یه فیلم از خودش زنه دیدم تو گوشیش دنیا رو سرم خراب شد، دست به خود کشی زدم جلو بچه هام قرص خوردم عین خیالش نبود، چن روز بستری بودم بعدش اومدم خونه خواهرم اینا.. 😔 ══❈═₪❅💕❅₪═❈══ https://eitaa.com/raz_del ══❈═₪❅💕❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#ستاره🌿 نزدیک دوسال گفتار درمانی بردمش خدا رو شکر بهتر شدن انگار خدا هم دلش به حال من بی کس میسوخت
🌿 تصمیم گرفتیم زنگ به شوهر زنه بزنم زنگ زدم شوهر هزار تا چی بهم گفت گفت داری تهمت میزنی ما فامیلیم بهم سر میزنه فهمیدن همه کار من بود شوهرم منو از خونه بیرون کرد بچه ها رو هم ازم گرفت، 😭😭 خونه برادرم خوب بود تنها بودم، ولی دوری بچه ها دیوونم کرده بود گوشی هم نداشتم حتی زنگ بزنم بهشون،🤦‍♀ تو کوچه ها میگشتم التماس میکردم به مردم گوشیتون بدین زنگ بزنم!! بعضی فکر میکردن دزدم چی بهم میگفتن تو ای دوسال سی کیلو کم کردم یه چن ماهی یه بار پسر کوچیکم مریض میشد، بی وجدان میاوردش میزاشتش در خونه بدون اینکه لباس براش بزاره می‌رفت.. منم یا پاشوره میکردم، 😰 یا الکی نعناع چیزی براش دم میکردم یه همسایه برادرم داشت یه وقت های قرصی چیزی میگرفتم بهش میدادم روز به روز افسرده تر میشدم، یع مغازه کنارمون بود یه خانم مهربون هم سن هم بودیم، طلاق گرفته بود دوتا بچه داشت خونه براش پدرش گرفته بود میومد پیشم مینسشت باهام حرف میزد، 😔 برادرم اجازه میداد دیگه با گوشی اون به بچه ها زنگ میزدم همیشه براش دعا میکنم🤲 بعد چن وقت اومد به برادرم گفت یه گوشی هست صفحش شکسته بدم دستش تا بتونه به شما من زنگ بزنه قبول کرد خدا رو شکر! ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#ستاره🌿 تصمیم گرفتیم زنگ به شوهر زنه بزنم زنگ زدم شوهر هزار تا چی بهم گفت گفت داری تهمت میزنی ما فا
🌿 منو با سه‌ تا بچه دست خالی با دمپایی از خونه بیرون کرد، بچه کوچیکم چهار سالش بود دخترم 16پسرم 14 ساله، رفتم خونه بابام! مامانم خیلی مهربون بود ولی خواهرام نمیزاشتن یچیزایی بهم میگفتن که.. 😒 وسط هزار تا مشکل دیگه هم داشتم اینا فقط خلاصن! خونه مادرم بودم افسردگی شدید گرفتم بعد فهمیدم باز حامله هستم قرص اعصاب میخوردم نمیفهمیدم اصلا شکم نداشتم 6 ماهه بودم،🤰 به شوهرم زنگ زد داماد و گفت میخوای چکار کنی حامله هست گفت من بچه نمیخوام خودشم نمیخوام بچه رو بندازه اونم گفته بود ما این گناه رو نمیکنیم بیا یه فکر دیگه بکن! یه شب با یه زن اومد، گفت :این دکتره بچه رو سقط میکنه، دوشب سه روز زنه دارو سوزن فشار همه چی به من میزد🤧 ایفدر هر دیقه معاینه میکرد که روز آخر خسته شد، گفت من دیگه آخرین سوزن فشار میزنم براش خیلی بده دیگه میره تو کما خواهرام مادرم خبر نکرده بودن ساعت های آخر اومد، وقتی فهمید ایقدر خودش زد گریه زاری کرد که نگو.. گفت دخترم دیگه مرده تو حیاط اینقدر با گریه خدا رو صدا زد 😭😭 زنه به زور خواهرام پامو شکم مو فشار میدادن، آخر سر بچه رو بیرون کشیدن باورتون نمیشه بدنش داغ بود شکمش میزد، مادرم وقتی دیدش سکته کرد🥺😔 خودم که حالم بد بود مادرمو بردن دارو چی دادن قسم خواهرم داده بود نندازینش ببرم خاکش کنم بردن خاکش کردن مادرم تو همون روزا بود کرونا هم گرفت و بدتر شده بود، قلبش اذیتش میکرد یه شب خیلی شور منو میزد، باز سکته کرد همه خواهرا با من بدشدن نزاشتن برم بیمارستان گفتن دلیل مادرم تو بودی... ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#ستاره🌿 منو با سه‌ تا بچه دست خالی با دمپایی از خونه بیرون کرد، بچه کوچیکم چهار سالش بود دخترم 16پ
🌿 حتی خاک سپاریشم به من فوش میدادن هر چی از دهنشون درمیومد میگفتن😔🥺 نگام نمیکردن، منم تنها برای خودم گریه میکردن نمی دانستم برای مادرم گریه کنم برای درد بی درمون خودم گریه کنم برای بچه های که چن ماه ندیدمشون گریه کنم هی بلند میشدم غذا درست میکردم کارا رو میکردم تا حرفاشون نفهم یع ده روزی از مردن مامان گذشت خواهر دیگم به خواهرم زنگ زد که چرا بیرونش نمیکنید ای مامانم کشته حالا آمده کنارتون اونم هزار تا فوش سر صدا بیرونم کرد! رفتم در مغازه برادرم کلید بهم داد گفت برو خونه، برادرم الهی خیر ببینه مجرده رفتم خون ریزی شدید داشتم😔 حتی روم نمیشد بگم گشنمه، چی بگم چیزی لازم دارم یا نه، اومدم تو حیاط دوتا کاشی حیاط کردم مثل دیونه ها قبر مامان 😭😭 جانماز پهن میکردم مینشستم گریه میکردم باهاش حرف میزدم همانجا نماز دعا میخوندم، 🤲 دل بستم بخدا خیلی دعا گریه حتی برای چهلم نرفتم نبردنم🥺😢 اصلا محلم نمیزاشتن من بودم برادرم اونم مجرد بود نمتونستم اگه حتی پوشاک بخوام، 😓 بهش بگم بنده خدا خیلی کمکم میکرد بعد مادرم دوتا برادر ویه خواهر مجرد داشتم که یکی از برادر ها با من زندگی میکرد یکی با اون خواهرم بچه ها خیلی کم بهم سر میزدن حتی گوشی هم نداشتم بهشون زنگ بزنم! یه همسایه برادرم داشت خدا خیرش بده یه موقعی صدام میزد میرفتم خونش با گوشیش به بچه ها زنگ میزدم اونا هم ازم سرد شده بودن درست جواب نمیدادن.. ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#ستاره🌿 حتی خاک سپاریشم به من فوش میدادن هر چی از دهنشون درمیومد میگفتن😔🥺 نگام نمیکردن، منم تنها
🌿 بچه هام دلشون برام تنگ نمیشد همش کارم گریه بود😭😭 30 کیلو وزن کم کردم یه روز برادرم امد گفت نمتونم خرج دوتا خونه رو بدم به اون خواهر برادرم گفته بود بیان یع جا زندگی کنیم، من هم خوشحال شدم هم میترسیدم بیان بد رفتاری بکنن ولی هیچ اعتراضی نمیتونستم بکنم، اومدن ولی با من حرف نمیزدن همه کارا رو میکردم همه اسباب ها رو جا دادم لباس های مامانم دیدم بغلشون کردم تا صبح گریه کردم، ازش کمک میخواستم خواهرم وقتی خواهرای دیگه بهش زنگ میزدن میرفت تو حیاط باهاشون حرف میزد!! حتی سفره غذا رو هم جلوش جمع نمیکرد هر چی هم بلد نبود هی زنگ میزدن یادش میدادن برادرم به اونا گفته بود اگه میخواین بیاین دعوا راه بندازین، نیاین شده سال مامان خیلی دوس داشتم برم اصلا نرفته بودم ایقدر شب دعا ذکر فرستادم شب که میخواستن برن گفتن ای رو هم بیار تو ماشین پیششون نشستم، سلام کردم حتی جوابم ندادن یه شوهر خواهرم بخاطر سرطان مرد منم دلم نمیومد کنارش نباشم رفتم پیشش بغلش کردم نگام نکرد بعد چن روز یکم خواهرکوچیکم که پیشم یود دلش برام سوخت دید لباس ندارم همه کارا رو میکنم بهم از لباس های خودش داد انگار با اونا هم گفته بود ولش کنید خدا سرش اورد کم کم امدن رفتن یکی حرف میزد یکی تعنه میزد یکی فوش میداد تحمل میکردم فقط از 8بلند میشدم کارا رو میکردم تا شب!! 😮‍💨 یه همسایه داشتیم دلش برام سوخت گفت برات دعا میگیرم استفاد کن منم قبول کردم از خدام هم بود، گفت فقط دعام کن مثل دیونه ها شده بودم اومدم انجامش بدم، برادرم دیدش چشمتون روز بد نبینه ایقدر منو زد که از حال رفتم😣🤧 ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#ستاره🌿 بچه هام دلشون برام تنگ نمیشد همش کارم گریه بود😭😭 30 کیلو وزن کم کردم یه روز برادرم امد گفت
🌿 خواهرم حتی جلوش نگرفت همسایمون یه گوشی کهنه داشت گفت بیا به شوهرت پیام بده بعد دوسال شاید امد دنبالت گرفتمش قایمش کردم نبینن بازم میترسیدم میدادمش دستش، چن بار پیام دادم جواب نداد بچه کوچیکم هم مریض میشد خیر نیده میزاشتش دم در میرفت نه پولی که ببرمش دکتر باید بچم میبردم تو کوچه بازی کنه که اینا رو بیدار نکنه، یه روز نمیدونم یه قرص اشتها همسایمون داد گفت دختر شدی مثل معتاد ها بیا اینو بخور تا بتونی غذا بخوری چشمتون نبینه افتادم همون روز رو غذا خواب خواهرم فهمید، یه سر صدای کرد گفت مادرمون کشتی حالا هم فکر چاق شدنی🤨😒 از اون روز حتی لقمه هام کمتر کردم خیلی وضع بدتری شده بود برادرم مثل قبل نبود اخلاقش عوض شده بود بعد ای که دعا دیده بود.... یه روز نیت کردم یه هفته روزه دعا بخونم بعدش به شوهرم زنگ بزنم با این که شماره منو نمیشناخت بهش زنگ زدم جواب نداد😰 ولی پیام دادم التماس کردم گفت زن بگیر بیارش پیشم، بزار بیام بشم کلفت خونت بزار بیام بخدا کاری به کار ت ندارم🙏 آدم قبل نیستم نه غرور مونده برام نه چیزی،..😔 گفت بزار فکر کنم بزار با خانوادم حرف بزنم خوشحال شدم گفتم من چند سال زحمت خانوادشو کشیدم، زبون بعد دوسال نمیزارن، قرار شد خودش خبر بده قسمش دادم گفتم کسی نفهمه من زنگ زدم وگرنه اینجا هم هستم بیرونم میکنن😭😭 نمیدونم انگار دلش به حالم سوخت گفت خبرت میکنم، ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#ستاره 🌿 خواهرم حتی جلوش نگرفت همسایمون یه گوشی کهنه داشت گفت بیا به شوهرت پیام بده بعد دوسال شاید
🌿 برادر بزرگم سرطان گرفت زنش کاراشو نمیکرد میومد پیش ما، الهی براش بمیرم هر کاری از دستم بر میومد میکردم براش خیلی ساکت بود سرطان 😭😭😭😭حنجره داشت. باید غذا رو بدون ادویه درست میکردی میکس میکردی براش خواهرا دیدن با جون دل برای همشون کار میکنم، خوب شدن باهام.. ولی روز بع روز حال برادرم بدتر میشد بستری میشد چن روز بلند میشد باز بدتر میشد، من همش منتظر جوابش بودم هیچ خبری نیومد خودم باز پیام دادم گفتم خبری ندادی گفت بابام مریض بستری صبر کن!! من همه زندگیم بابامه هیچ کدوم از خوانوادشم گفته بودن خودت برو ما نمیایم باورتون نمیشه همه درد ها رو فراموش کردم دست به دامن خدا شدم باباش چیزیش نشه... باباش که مرد، برادرم حالش بدتر شد.. گفت بعد چهلم بابام میام، اومد با برادرم حرف زد برادرم گفت فقط بخاطر بچه هاش میزارم بیاد وگرنه این زندگی نمیشه براتون!! دیگه بعد دوسال اومدی 😒 خدا رو شکر نگفتم من بهش زنگ زدم به هیچ کس نگفته بود میاد دنبالم، همون شب که اومد دنبالم اینقدر گریه کردم داشتم اینا رو تنها میزاشتم.. برادرم مریض بود احتیاج داشت،🥺😔 بازم گفتم برم خدا رو شکر رفتم روزای اول خیلی اخلاقش خوب شده بود، بچه ها خیلی خوشحال شدن باورتون نمیشه اصلا هممون روحیه گرفتیم بعد یه هفته برادرم به رحمت خدا رفت اخی بمیرم براش خیلی زجر کشید.. خواهرام باهام خوب شده بودن، دیگه برگشته بودم سر خونم مردم تحویل میگرفتن دیگه مثل قبل نگام نمیکردن تو مراسم برادرم، خواهرم سر بچش باهام بحث کرد... ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══
۞ تلنگری برای زندگی ۞
#ستاره 🌿 برادر بزرگم سرطان گرفت زنش کاراشو نمیکرد میومد پیش ما، الهی براش بمیرم هر کاری از دستم ب
🌿 که به قرآن اصلا من گناهی نداشتم فقط گفتم بیا تو گفت خالم باهام بد حرف زده😒 هر چی قسم خوردم گفت تو دروغ میگی بچم هیچ وقت دروغ نمیگه باز شروع شد هر چی از دهنش درومد بهم گفت چقدر نفرین فوش که تو مادرمون کشتی 🥺 ما کنار خودمون نشوندیمت.، بگذریم.. شوهرم اوایل خیلی خوب شده بود بهم احترام میزاشت بخدا خدا رو فراموش نکردم اینقدر شکر میکردم که.. ولی باز شک کردم با زنه هست چیزی نگفتم اصلا به رو خودم نیاوردم، 🤦‍♀ سرتون خیلی درد آوردم خیر ببینید چقدر گریه کردم وقتی می‌نوشتم آروم شدم خدا رو شکر کنار بچه هام هستم، 😍❣ شوهرم هنوز اعتیاد داره هنوزم زیر آبی میره.. 😒 اینقدر درد و زجر کشیدم که چیزی نمیگم کاش اون موقع این کار میکردم حالا مادرم زنده بود، دوسال بچه هام افسرده نمیشدن دوسال آزرده نمی‌شدم... توروخدا از خواهرای گلم میخوام اگه بچه دارین چیزی فهمیدین از شوهرتون ولش کنید،..😔 آخر یه روزی پشیمون میشه من خلاصه نوشتم اینقدر زجر کشیدم اگه زودتر میفهمیدم هیچ کاری بهش نداشتمو مینشستم با بچه هام زندگیمو میکردم.. .پایان. ══❈═₪❅❅₪═❈══ 🌹@Talangoory🕊 ══❈═₪❅❅₪═❈══