🇱🇧تَنْهٰاتَرینْهٰا🇵🇸
#او #دکلمه
هر چقدر هم که دربارهی واقعیت ها و ماجراهای دیگر بنویسم، جایِ واقعیتِ #او را نمی گیرد...
احتمالا داستانِ مکالمهی حضرت موسی با خداوند رو شنیدین... اینکه روزی حضرت موسی در کوه سینا به عبادت می پردازن و از خداوند درخواست می کنن که خودشون رو به حضرت موسی نشون بدن؛ با عبارتِ «اَرِنی» یعنی «خودت را به من نشان بده»... ولی خداوند در جواب می فرمایند که: لَن تَرٰنی»... یعنی«هرگز مرا نخواهی دید»...
سه شاعر بزرگ یعنی حافظ، سعدی و مولانا هم دربارهی این مکالمهی حضرت موسی با خداوند، اشعاری سرودند که بسیار قابل تأمل و جالب هستن...
سعدی (علیه الرحمه) :
چو رسی به کوه سینا، اَرِنی مگو و بگذر!
که نیارزد این تمنا به جوابِ لَن ترٰنی
حافظ (رحمت الله علیه) :
چو رسی به کوه سینا اَرِنی بگو و مگذر!
تو صدایِ دوست بشنو! نه جوابِ لن ترنی
اما حضرت مولانا حق مطلب رو به خوبی ادا کرده و فرمودهاند:
اَرِنی کسی بگوید که تو را ندیده باشد
تو که با منی همیشه، چه تَریٰ چه لَنْ تَرٰنی
با بررسی این سه بیت، متوجه سه دیدگاه مختلفِ این شاعران بزرگ میشیم و اون سه دیدگاه، اینان:
_ سعدی از منظر عقل به داستان نگاه میکنه و چون به نتیجه واقفه و میدونه که خداوند هیچ گاه خودش رو در نظر ها آشکار نمیکنه، از تمنایِ ارنی هم امتناع میورزه...
_ حافظ از منظر عشق به قضیه نگاه می کنه... اینکه حتی اگر حضرت موسی جواب لن ترنی هم بشنوه، باز هم ارزش داره که این مکالمه رو با خدا انجام بده و صدای حضرت یار رو بشنوه...
_ اما حضرت مولانا از نگاهِ عرفان به این ماجرا نگاه کردن و شاید بشه گفت که این نگاه، مافوق دیدگاه های قبلی هستش و ایشون انسان رو همیشه در محضر الهی می بینن و قایل به اینن که انسانِ عارف همیشه خدا رو در همه چیز می بینه و نیازی به درخواستِ ارنی هم نداره...
#شعر
#عرفان
#عشق
#عقل
#حضرت_مولانا
#حافظ
#سعدی
زخم ها... زخم ها را دیدهاید؟... آنها شاید همیشه از کنارتان رد می شوند و شاید با شما زندگی می کنند و داستان های خودشان را دارند... زخم ها همیشه لب های جُدا از هَمی دارند... طوری که خیال می کنیم می خندند...
خندید، گمان کردند حال #او خوب است... پس بیشتر زخم زدند... پس بیشتر نمک پاشیدند... غافل از اینکه #او خودش زخم بود... وگرنه نمی خندید...
وقتی خاکسترِ پسرش را برایش آوردند؛ همان روزْ جانِ #او را از #او گرفتند و به آغوش قبر سپردند...
همان روز، یک زخم تازه بر روی زخم های کهنهاش خورد...
روز ها برایش زخم شد، شب ها زخمتر... فکرها، خیال ها، خانه، کوچه ها و هر آنچه که اثری از عزیزانِ سفر کردهاش داشت برایش زخم شد... تا اینکه خودش زخم شد... حالا اگر #او را ببینید، همیشه به رویتان لبخند می زند... زخم ها همیشه به ما لبخند می زنند... اما زخم ها وقتی به خلوت خود می روند، وقتی به خلوت خود می روند؛ امان از وقتی که به خلوت خود می روند... ... شاید بپرسید که زخم ها مگر التیام نمی یابند؟... زخم ها مگر پوشانده نمی شوند؟...
واقعا خیال می کنید که زخم ها التیام می یابند؟... نه... نه... اگر التیام بیابند که معنای خود را از دست می دهند... زخم ها همیشه زخم می مانند... اما چگونه؟... آن هنگام که به خلوت خود می روند... زخمتر می شوند... عمیق تر می شوند... خلوت، این زخمها را عمیق تر می کند...
حالا #او که همیشه در خلوت و تنهایی خویش غوطهور است، می تواند التیام بیابد؟... به گمانم نه... #او عمیق تر و غریق تر از این حرفهاست که بخواهد و بتواند که خوب شود... خوب شدن، نیاز به فراموش کردن دارد... زخم ها، دِشنههای فرود آمده بر خود را فراموش نمی کنند... اصلا زخم ها اگر خوب شوند، دیگر وجود نخواهند داشت... و فقط جای خالی آنها باقی خواهد ماند... همان«جایِ زخم» ...
#زخم
#او
#متن
#یک_هیچ_تنها