تو کتاب کیمیاگر بطورِ یقین نوشته «آنچه قسمتِ توست، از کنارت نخواهد گذشت».
واسه چیزای از دست رفته غصه نخورید، یا برمیگرده یا واستون مایه عذاب بوده
پیج قبلیم بسته شده یه پیج دیگه زدم.
خوشحال میشم همراهی کنید
https://www.instagram.com/lady.mobtala
من نمیتونم بگم امشب شب تاسوعاس...
همینقدر زود گذشت آقا؟
اشک چشام خشک شده بود انگار...
آقای امام حسین، خودمانی ترش بابا حسین
شب هشتم، شب نورچشمت، میوه دلت،
روضهخوان لحظه وداع را که توصیف میکرد اشک چشمانم جوشید...
خوش قد و بالایت به میعادگاه وصال عشّاق پر میکشید...
او پرواز میکرد به سوی میدان و تو بال پرواز میخواستی برای همراهی نورچشمت...
باید که گنهکاری در قعر جهنم باشم من، اگر اشک چشمانم نمیجوشید برای لحظهای که خوش قد و بالایت را قطعهقطعه بر زمین دیدی.
باید گنهکاری هفت خط میبودم اگر روضهخوان، میخواند از آن دم که علیعلی میگفتی و دیگر پسرت نبود که دلبری کند برایت...
آقای من، منت نهادی برسرم که چندساعتی توفیقم دادی برای غصهی این واقعهی عظیم اشک بریزم.
اشک بریزم و بشویم گناهایم را...
آخر چه کسی می شِوند، تصور میکند، و دقیق میخواند از آن واقعه و اشک هایش بر پهنای صورت جاری نمیشود؟
#مبٺݪآ
دیروز فقط میگفتم
اگه عباس بود...
اگه عباس بود نمیذاشت ...
نمیذاشت به عشقش جسارت بشه:)) 💔
امسال حضرت عباس رو شناختم...
فهمیدم چرا جناب کریمی میگفت:
دشمن از دیدن عباس، دلش میلرزد🖤
هدایت شده از لَیْلِ قصهها | لیلی سلطانی
_ و توخدای اتفاقهای محالی🌱
@Ayeh_Hayeh_Jonon ✨
تࢪاۅُش🫀✍🏻
بگذارید اینو بگم که استاد معصومه امیرزاده این استوری رو گذاشته بودن:) و صحبت من پیرو این استوری...
خوب شد دل به عشقت مبتلا شد...
وقتی ازم میپرسن تو از اول به نوشتن علاقه داشتی؟!
میخندم و میگم:معلومه که نه! من انشاهامو یا میدادم یکی بنویسه یا از گوگل مینوشتم...
از نوشتن متنفر بودم. چون نوشتن رو درحد همون انشا میدونستم نه بیشتر!
اما وقتی که با دنیای بزرگ نوشتن آشنا شدم، نتونستم ازش دل بکنم!!
چون این دنیا، تنها دنیاییه که من توش خودم بود. خود واقعیم.
خودی که بارها از جانب این آدمایی که تو سرم هستن و پچپچ میکنن که منو بنویس، از من بنویس و مردمو با من آشنا کن، مورد سرزنش قرار گرفتم، تحسینم کردن، باهام قهر کردن، آشتی کردن
با خندهها و خوشحالیاشون منو غرق شادی کردن و از غصهها شون من تمام مدت اون بغض رو توی گلوم حس میکردم و دیگه برای اشک نریختن براشون مقاومت نمیکردم...
نویسنده ها مینویسند چون با نوشتن عشق میکنند و نوشتن تنها چاره اونهاست برای نوشتن حرفهایی که نتونستن به زبونش بیارن.
سوگند به قلم، که بر کاغذ میآورد
هر آنچه که نتوانستی بر زبان بیاوری:))
نویسنده ها مینويسند، چون نوشتن براشون تنها راه رهایی از دنیا و آدماشه...
دنیای نویسندهها عجیبه...
خوب شد دل به عشقت مبتلا شد.
اسم مستعار من مبتلاست، من مبتلام. مبتلا به عشق. مبتلا به عشقهایی که شیرین تر از اونا هیچجا پیدا نکردم:))
مبتلا به عشق خدا و دردونههاش،
مبتلا به قلم و نوشتن
از طرف کسی که یه قطره از دریای نویسندگی ونوشتن رو چشیده:)