#لبیک_یا_حسین
همینکه سمت نگاهش
به قتلگاه افتاد
دلش شکست و
دوباره به آه آه افتاد
دوباره زلزلهای
بینِ بارگاه افتاد
اگر غلط نکنم
کوه صبر راه افتاد
ولی چه کوه عجیبی
چقدر خم شده است
چقدر دور و برش
رشته کوه کم شده است
بلند شد ؛ به زمین خورد و
گفت یادت هست
چگونه قامت رعنایِ
خواهر تو شکست
مرا به خاک زد و
روی سینه تو نشست
تو را به نیزه کشید و
مرا به مَحمل بست
#حسین_جان
عصای پیریِ خواهر !
قدم خمیده شده
شبیه قامت مادر !
قدم خمیده شده
تو ای مسافر نیزه !
چه خوش سفر بودی
جلوی محمل ما
مثل یک سپر بودی
اگر چه بر سر نی
یا که طشت زر بودی
در این سفر، همه جا
منشاء اثر بودی
سرت به جای سرِ ما
چه سنگها میخورد
چقدر جای حرم
سنگ بیهوا میخورد
مرا پس از تو
به بازار شامها بردند
چقدر در وسط
ِازدحامها بُردند
برای سنگ زدن
زیر بامها بردند
مرا به مجلسِ
لقمه حرامها بردند
شراب خورد و
تو را ازخجالت آبت کرد
حرام زاده ، تو را
خارجی خطابت کرد
حرام ها ! حرمَت را
عذاب میکردند
برای بردن سرها
شتاب میکردند
و خنده بر
دل زارِ رباب میکردند
به پیش تشنه لبان
آب آب میکردند
به تشنگان پُر احساس
وای خندیدند
به مَشکِ پاره عباس
وای خندیدند
امام دوم این کربلا
امامت کرد
که قافله ز سفر آمد و
اقامت کرد
اگر چه بر سرِ ناقه
ولی قیامت کرد
چقدر جان به فدایِ
تو و خیامت کرد
#داداش
امام ناقه نشینم !
اسیریم را دید
و لحظه لحظه یِ
احساس پیریم را دید
امام ناقه نشینم
اسیرتر شده بود
در این سفر ، ز منم
پیرتر شده بود
لبش هم از لب خشکم
کویرتر شده بود
ولی به شام
کمی سر به زیرتر شده بود
همین که راس تو
در این مسیر می افتاد
سرش شبیه شما
سر به زیر می افتاد
ببین که وعده نمودم
چه زود برگشتم
ببین که سوختم و
مثل عود برگشتم
از آتش دل خیمه
چو دود برگشتم
سپید بودم و حالا
کبود برگشتم
کبودی تنم از زخم تو
فزون تر نیست
کبودیم که
به اندازه های مادر نیست
در آن غروب
که راس ستاره را بردند
به خیمه ها چقدر
گوشواره را بردند
و چادری که
شده پاره پاره را بردند
و پشت خیمه
سرِ شیرخواره را بردند
اگر چه با سرِ این طفل
همسفر شده ایم
هزار مرتبه مُردیم و
زنده تر شده ایم ...
#شعر_اربعین
#شاعر_رحمان_نوازنی