#مدح_حضرت_علی_اکبر
#روضه_حضرت_علی_اکبر
( علیه السلام )
#استاد_حیدرزاده
ای آفتاب روشن
شب های کربلا
پیغمبر دوباره ي
صحرای کربلا
ای از تمام آدمیان
برگزیده تر
نوح و خلیل و آدم و
موسای کربلا
یک کاروان
به عشقِ نگاهت اسیر شد
گیسو کمَندِ
خوش قد و بالای کربلا
آب فرات و علقمه و
گُنبد حسین
یا تل زینبیه و
هر جای کربلا ...
هر چند دیدنی ست
ولی دیدنی تر است
پائین پای مرقدِ آقای کربلا
( پائین پا که میری ، یه صفای دیگه ای داره ، اونجا صدای بابا میآد ، هی میگه ولدی ... )
نزدیک تر به محضر آقاست
« جای تو ... »
پائین پایی و
همه پائین پای تو
پیغمبرانه بود
ظهوری که داشتی
خورشید بود
جلوه ي طوری که داشتی
شب زنده دار بودی و
ذوب خدا شدی
در بندگی گذشت
حضوری که داشتی
ای سر به زیر و
از همگان سر بلندتر
تسكين عمه بود
غروري كه داشتي
خلقاً و منطقاً
همه مثل رسول بود
در کوچه های شهر
عبوری که داشتی
( امشب میخوام از زبان خودم و شما بگم ، بگم آقا همه صف زدیم ، نشستیم ، کاسه های گدایی مون رو گرفتیم ، یا علی اکبر ، امشب مارو دست خالی ردمون نکن ... )
این آفتاب توست
که خورشیدمان شده
یا که پیمبر است
دوباره جوان شده ؟
يك لحظه اي كنار بزن
اين نقاب را
بيچاره كن به صبح
دمي ، آفتاب را
امشب خودي نشان بده
تا سجده ات كنم
از من مگير
فرصت اين انتخاب را
نورِ جبينِ
نيمه شبِ در تهجّدت
درهم شكست
كوكبه ي ماهتاب را
آباد باد خانه ات
اي زلفِ پُر گِره
من از تو دارم اين دلِ
خانه خراب را
دستار را ببند و
كنارم قدم بزن
شايد كمي نظاره كنم
بوتراب را
با قد كشيدنت
جگري پير ميشود
رنگ محاسن پدري
پير ميشود
( وقتی سرِ امام حسین رو توو طشتِ طلا ، مقابلش گذاشته بود ، ابنِ زیادِ ملعون ، بعضی نقل ها داره ، یزید پلید ... یه طعنه ای زد ... گفت : حسین چه زود پیر شدی ؟ میدونی کی جوابش رو داد ؟ زینب کبری گفت : یزید ، داداشم داغ پسر دیده ...
حالا که می روی
جگرم را نگاه کن
این چشم های محتضرم را
نگاه کن
در این لباس ها
چقدر دیدنی شدی
زینب بیا بیا پسرم را
نگاه کن
من پیر و تو جوان
کمی آهسته تر برو
افتادگیِ بال و پرم را
نگاه کن ...
( روضه دیدنیه ، روضه شنیدنی نیست ، امشب التماس کن بگو آقا یک صحنه اش رو فقط ببینم ... )
باور نمی کنی که علی
پیرتر شدم ...
پیشم بیا و موی سرم را
نگاه کن
#شاعر_علی_اکبرلطیفیان
#روضه_شب_هشتم_محرم
#هیت_ثارالله_قم